۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

كمونیسم بر سر دو راهی: پژمردگی یا شكوفایی!

كمونیسم بر سر دو راهی: پژمردگی یا شكوفایی!

خطاب به همه كمونیستهای ایران

رفقا!
جنبش كمونيستی بين المللی در موقعيت خطير و دشواری قرار گرفته است. ما با بحرانی عميق و همه جانبه روبرو هستيم: بحران بود و نبود! اگر كمونيست ها بر اين بحران فائق نيايند به جرئت می توان گفت جنبش كمونيستی حداقل برای مدتی طولانی از صحنه روزگار حذف خواهد شد. مسئله بر سر حفظ نام كمونيسم و يا سازمان دادن مقاومت به نام كمونيسم در اين يا آن گوشه جهان نيست. معضل آن است كه جنبش كمونيستی صرفا به جنبش مقاومت بدل شده و به جای ارتقاء جنبش های مقاومت مردمی به يک جنبش انقلابی برای سرنگونی دولت ها و استقرار جوامع رهائی بخش نوين، خود تبديل به يک جنبش مقاومت ديگر شده است. غلبه بيش از سی سال ضد انقلاب در سطح جهان (که با احيای سرمايه داری در چين سوسياليستی و سير نزولی جنبش های رهائی بخش ملی و جنبش دهه 1960 ميلادی در امريكا و اروپا آغاز شد) موجب پايين آمدن سطح توقع كمونيست ها شده است. ديگر صحبتی از به عرش اعلای يورش بردن كموناردها، تغيير مدار حركت كره زمين توسط بلشويك ها و نويد رهايی بشريت توسط كمونيست های چينی که در دهه 1960 با انقلاب کبير فرهنگی پرولتاريائی انرژی عظيمی به جنبش های انقلابی جهان داد، نيست. ديگر صحبتی از افق پيروزی بر دولت های ارتجاعی و كسب قدرت سياسی برای تغيير نظام اجتماعی نيست. اکنون با اوضاعی روبرو هستيم که جنبش های انقلابی و انقلاب ها با هزار زحمت، تلاش و سختی آغاز می شوند، اگر سركوب نشوند در نيمه راه متوقف شده و به كسب خرده ريزهايی از نظام سرمايه داری راضی می شوند. آخرين نمونه آن انقلاب نپال است كه پس از دهسال جنگ خلق دچار اين سرنوشت غم انگيز شد. به دليل فقدان جنبش كمونيستی قدرتمند در سطح جهانی، توده ها عملا به سمت انواع و اقسام راه حل های ارتجاعی مانند بنيادگرايی مذهبی كشيده می شوند. تاريك انديشی جای روشن بينی و قهقرای تاريخی جای ترقی تاريخی را گرفته است.

اگر كمونيست ها مختصات اين دوره و خطرات و فرصت های نهفته در آن را عميقا در نيابند، قادر به ارائه راه حل برای برون رفت از اين بحران نخواهند شد.

جنبش كمونيستی از آغاز يك جنبش بين المللی بوده و همواره مسائل ايدئولوژيك سياسی تعيين كننده در سطح جهان تاثير بلاواسطه بر كمونيست های اين يا آن كشور داشته است. هم اكنون اين جنبش در سطح بين المللی با گرهگاه عينی و ذهنی مشخصی روبرو شده است.

به لحاظ عينی موج اول انقلاب های پرولتری به پايان رسيده است. موجی كه با انتشار مانيفست كمونيست توسط ماركس و انگلس آغاز شد، با نقاط عطف مهمی چون كمون پاريس، انقلاب اكتبر و انقلاب چين - بخصوص انقلاب فرهنگی در چين - تكامل يافت و سرانجام در سال 1976 با از كف رفتن چين سوسياليستی پايان يافت. (1) پس منظر بحران کنونی شکست بزرگی است كه جنبش کمونيستی با از دست دادن حاکميت پرولتاريا نخست در شوروی و سپس در چين پس از مرگ مائو در سال 1976 تجربه کرد. بحران جنبش كمونيستی پس از فروپاشی بلوك شرق و گسترش كارزار ضد كمونيستی بدون وقفه بورژوازی در سطح بين المللی تشديد شد. اين بحران خود نشانه قطعی پايان يك دوره و آغاز دوره جديد است.

پيشروی دوره اول مرهون چارچوبه تئوريكی بود كه ماركس جلو گذاشت و بعدها توسط لنين و مائو تكامل يافت. دوره جديد نيز نيازمند چارچوبه تئوريكی نوينی است كه بر پايه جمعبندی نقادانه از دستاوردها و كمبودهای تئوريكی و پراتيكی دوره قبل جلو گذاشته شود. دوره جديدی كه در راهست تكرار دوره قبل نبوده و نمی تواند بر مبنای سابق به پيش رود.

هم اكنون كمونيست ها با مصاف بزرگی روبرو شده اند: يا به بقايای گذشته بدل خواهند شد يا به پيشاهنگ آينده. اين واقعيت عينی يا سئوال بزرگی است كه خود را به ما تحميل كرده و همه كمونيستها بايد نسبت بدان آگاه باشند. از اين نظر است كه می گوييم جنبش بين المللی كمونيستی بر سر دو راهی مهم و تاريخی قرار گرفته است.

اگر جنبش کمونيستی به اين مصاف بزرگ پاسخ صحيح ندهد بدون شك با خطر نابودی روبرو خواهد شد. بارها تاريخ شاهد از بين رفتن ايده های صحيح - و تئوری های علمی - برای دوران طولانی بوده است. نمی توان به اين دلخوش بود كه تاريخ با ماست. نمی توان مبارزه برای تثبيت ايده های صحيح و تئوريهای علمی را به قوانين مرموز تاريخ حواله داد. چنين تفكراتی شايد در گذشته موجب رضايت خاطر بسياری می شد. اما نتيجه ای جز سر فرود آوردن در برابر معضلات نداشته و نخواهد داشت. بايد اين تفكرات تقدير گرايانه و جبر گرايانه را بدور ريخت. كمونيسم يك علم است اگر اين علم به دست خودروئی سپرده شود، بی هيچ ترديد كمونيست ها به بقايای گذشته بدل خواهند شد. اگر كمونيست ها بر پايه جمعبندی نقادانه از تجارب مثبت و منفی موج قبلی انقلاب های پرولتری درك شان را بطور علمی نوسازی نكنند و چارچوبه تئوريکی مارکسيسم را تکامل ندهند و آن را به عمل در نياورند قادر نخواهند بود، مردم را در سطح گسترده به درك صحيح از مشكلات جهان و راه حل انقلاب سوق دهند. اينكه هزاران هزار جوانی كه مشتاق تغيير جهان اند جذب كمونيسم شوند يا خير اساسا به ما – فعالين كمونيست نسل قبل و نسل جديد – وابسته است كه امروز چه راهی را در پيش خواهيم گرفت.

امروزه بازبينی نقادانه تئوری و پراتيك ديكتاتوری پرولتاريا در مركز نوسازی جنبش كمونيستی قرار دارد. قرن بيستم شاهد تلاش های عظيم پرولتاريا برای تغيير جهان سرمايه داری بود. برای نخستين بار مردم در شوروی و چين توانستند تحت رهبری پرولتاريا و مركز سياسی هدايت كننده اش يعنی حزب کمونيست، آگاهانه و داوطلبانه به طريقی تحول و سازماندهی جامعه را به پيش برند كه تا آن زمان غير قابل تصور و بی سابقه بود. با اين وصف اين تجارب صرفا گام هائی ابتدائی و فصل نخست از يک تجربه تازه بودند. جمعبندی از دستاوردهای آن تجارب و نقد ضعف ها و عقب ماندگی هايشان برای آغاز موج نوينی از انقلاب های سوسياليستی و پيش روی به سوی دنيايی عاری از ستم و استثمار حاوی درس های عظيمی است. بدون واكاوی علمی اين تجارب – همانگونه كه بودند – نمی توان به تكامل تئوری های كمونيستی دست يافت. اين واكاوی و جمعبندی نمی تواند فقط شامل جوانب مثبت تجارب پيشين باشد. تاريخ هيچگاه شاهد پيشروی های عظيم بدون كمبودها و خطاهای واقعی نبوده است. كمبودها و خطاهايی كه در برخی اوقات بسيار جدی بودند. اگر چه اين خطاها يا كمبودهای واقعی در نظرات و روش های رهبران كمونيسم از ماركس تا مائو علت شكست نخستين تلاش های انقلاب كمونيستی - در برابر قدرت گسترده بورژوازی در سطح بين المللی – نبودند اما به شرايط آن شكست ها ياری رساندند. بدون مطالعه و بررسی عميق و همه جانبه تجربه موج اول منجمله كمبودها و خطاها نمی توان انقلاب کمونيستی را در اوضاع نوين به پيش برد و اين بار بهتر از بار قبل عمل کرد و بهتر در مقابل بورژوازی مقاومت كرد. بدون نقد درك هايی كه به اين خطاها پا داد نمی توان از تكرار آن اشتباهات جلوگيری كرد. اين کار هم ضروری است و هم مصالح دست يافتن به سنتز نوينی از علم کمونيسم را فراهم می کند. به اين معنا كه بر پايه جمعبندی نقادانه از دوره اول انقلاب كمونيستی، هر آنچه غير علمی و نادرست بوده و ديگر با واقعيت عينی منطبق نيست، بايد بدور افكنده شوند؛ دستاوردها و درک های پايه ای صحيح در دست گرفته شوند؛ و هم زمان همه اينها در چارچوبه ای جديد از نو قالب ريزی شوند. اين تنها برخورد صحيح به تكامل هر علمی است. ما نياز به سلاح فكری جديدی داريم تا واقعيت های جهان مادی و راه تغيير آنها را عميق تر، همه جانبه تر و صحيح تر توضيح دهد. پراتيك عظيم و انقلابی ساختمان سوسياليسم در قرن بيستم منبع رجوع غنی برای چنين كاری فراهم كرده و جمعبندی نقادانه از آن به يك ضرورت تاريخی بدل شده است.

تجربه انقلاب های سوسياليستی قرن بيستم که برای هميشه چهره جامعه بشری را تغيير داد، موضوع فکر و تعمق نه فقط برای کمونيست ها بلکه برای همه متفکرين جدی زمانه - منجمله متفکرين طبقه بورژوازي- بوده است. در چند دهه گذشته بيرون از جنبش کمونيستی بين المللی نقدهای زيادی به جوانب گوناگون مارکسيسم و تجارب کشورهای سوسياليستی قرن بيستم شده است. بخش بزرگی از اين نقدها متاثر از تبليغات ضد کمونيستی بورژوازی بين المللی است. اما متفکرينی که منتقد نظام سرمايه داری هستند نقدهای مهمی از نظام های سوسياليستی و زيربنای فکری آن (مارکسيسم) به عمل آورده اند. بررسی آن ها و جذب آنچه درست است جزء وظايف امروز است. بطور مثال متفکرين فمينيست دانش عظيمی در زمينه جايگاه و عملکرد ستم بر زن در نظام سرمايه داری و نظام های طبقاتی توليد کرده اند که جنبش کمونيستی بدون جذب نقادانه آن ها نمی تواند سطح تئوری های خود را تکامل دهد.

علاوه بر اين جهان سرمايه داری دستخوش تغييرات عظيمی شده است. آنچه به گلوباليزاسيون سرمايه داری معروف شده است بيش از هر زمان نقاط مختلف دنيا را در هم تنيده؛ نقاط ضعف و شکنندگی خاصی برای سرمايه داری رقم زده است؛ تغييرات شگرفی در ترکيب های طبقاتی هر جامعه بوجود آورده است. همه اين عوامل مفاهيم بی چون و چرائی برای مبارزه طبقاتی و استراتژی انقلاب در هر کشور و در مقياس جهانی دارد.

خارج از چارچوب جنبش کمونيستی بين المللی، دانش عظيمی در رشته های علمی و اجتماعی و هنری انباشت شده است که جذب نقادانه حقايق کشف شده در آن ها بدنه تئوری های کمونيسم را علمی تر و صحيح تر و غنی تر خواهد کرد. اين فقط در علم کمونيسم نيست که ضرورت و امکان تکامل و سنتز نوينی بوجود آمده است. در کليه علوم مهم مانند فيزيک و بيولوژی نيز با چنين گره گاهی مواجهيم. تکامل در فيزيک و بيولوژی همواره در تصحيح درک های فلسفی و معرفت شناسی بشر تاثيرات عميق داشته است و امروز نيز مستثنی نيست. بطوريکه تکامل در اين علوم زمينه های مادی غنی تر کردن ديالکتيک ماترياليستی را فراهم کرده اند.

بطور کلی کمونيسم بايد يک بار ديگر تبديل به منظومه تئوريکی شود که نسبت به تمام دردهای بشر حساس است و قادر است ريشه های آن ها را تحليل علمی کرده و برايش راه حل ارائه دهد.

در مواجهه با ضرورت دستيابی به سنتزی نوين از علم كمونيسم و تئوری و پراتيک 150 سال گذشته، در سطح بين المللی در ميان جريان های منتسب به جنبش کمونيستی ما با دو گرايش اصلی نادرست روبرو هستيم. يک گرايش به شکل مذهبی به کل تجربه گذشته و تئوری و روش مرتبط با آن چسبيده است و ديگری می خواهد همه آن تجربه را (در جوهر خود، و نه لزوما در حرف) دور ريزد. يكی دانش قبلی را كافی دانسته و فكر می كند مارکسيسم يا مارکسيسم- لنينيسم يا مارکسيسم- لنينيسم- مائوئيسم همه چيز را می داند و مسئله فقط بكاربست همان دانش قبلی است. پيروان اين گرايش بطور دگماتيستی به گذشته يك علم زنده چسبيده اند؛ در تفكر آنان كشف حقايق جديد برای کامل تر و دقيق تر و بسط يافته تر كردن علم كمونيسم جايی ندارد. چرا كه ماركسيسم برای آنان شريعتی خشك و جامد است.

در مقابل اين گرايش، كسانی هستند كه بر آن گذشته كاملا خط بطلان كشيده و «بازگشت به نقطه آغاز» را موعظه می کنند. چنين رويکردی منطقا آنان را به حاميان دموکراسی بورژوائی تبديل کرده است. آنان اغلب تلاش کرده نام کمونيسم را حفظ کرده اما محتوايش را تبديل به دموکراسی بورژوائی کنند. مشخصه عمومی اين گرايش خط بطلان كشيدن بر تجارب انقلاب های سوسياليستی قرن بيستم است. پيروان اين گرايش فكر می كنند هر چه عقب تر روند، راديكالترند. ابتدا تجربه انقلاب چين و آموزه های مائو را كناری نهادند، بعد به نفی انقلاب اكتبر و لنينيسم رسيدند سپس از ماركسيسم به ماركس جوان عقب نشينی كردند و هم اكنون بسوی دمكراسی قرن هيجده گام بر می دارند. آنان با بزير كشيدن الگوی «حزب – دولت پرولتري» به سراغ شعارهای دموکراتيک و تساوی طلبانه بورژوازی و الگوهای اجتماعی عصر بورژوائی و تئوريسين های آن دوره رفته اند. شعار بازگشت به آغاز را سر داده اند، اما با تامل و تعمق در نظرات شان می توان در يافت كه منظور شان از آغاز حتی تکرار کمون يا انقلاب اکتبر نيست بلکه بازگشت به انقلاب بورژوائی فرانسه است. برنامه های سياسی شان هم از چارچوبه های بورژوا دمکراتيک فراتر نمی رود. (2)

اگر چه ايندو گرايش به ظاهر با يكديگر تفاوت دارند اما براحتی قابل تبديل به يكديگرند. زيرا ويژگی مشترك شان دوری جستن از حقيقت و دوری جستن از بررسی نقادانه تجربه تاريخی جنبش كمونيستی، بازگشت به گذشته و عقب نشينی به مدلهای گذشته بوده و از اين رو ماهيت رو به قهقرای شان در اساس با يكديگر تفاوتی نداشته و دو روی يك سكه هستند. بی دليل نيست كه کمونيست های بورژوا دموکرات شده ی امروز دگماتيست های ديروزند.

امروزه همه كمونيستهای جهان در معرض اين دو گرايش اصلی غلط قرار گرفته اند. بدون مبارزه آگاهانه با اين گرايش ها جنبش كمونيستی قادر به حفظ و تكامل خود نيست. قطب بندی های جديد درون جنبش چپ كاملا آشكار شده: يا بازگشت به گذشته يا پيشروی بسوی آينده. يا رواج اشكال گوناگون دگماتيسم، پراگماتيسم و بورژوا دمكراسی يا تلاش برای دستيابی به سنتز نوينی از علم كمونيسم. مسئله آن است كه چارچوبهء تئوريکی که مارکس بنيان گذاشت و سپس لنين و مائو آن را تکامل دادند برای برون رفت از بحران كنونی جنبش كمونيستی و رهبری موج ديگری از انقلاب های سوسياليستی برای تغيير جهان کافی نيست.

عدم كفايت چارچوبه های تئوريك گذشته، يک واقعيت عينی است که باب آواکيان رهبر حزب كمونيست انقلابی آمريكا آن را درک کرده و تلاش می کند به آن پاسخ دهد. تشخيص اين معضل نيمی از آزادی و حل آن نيمی ديگر است. باب آواكيان جزو معدود رهبران کمونيست در جهان امروز است که بطور سيستماتيک و پيگيرانه به ضرورت ارائه سنتز نوين از علم كمونيسم پاسخ داده و در حال تكامل آن است. او نه تنها دستاوردهای كسب شده از زمان مارکس تا کنون را مورد بررسی و دفاع قرار داده و بر اهداف و اصول پايه ای کمونيسم که درستی شان ثابت شده پافشاری می كند بلكه جوانبی از آن تجارب را که نادرستی شان ثابت شده و يا اينکه ديگر بکاربستنی نيستند عميقا مورد نقد قرار داده و کمونيسم را بر پايه شالوده علمی تر و صحيحی تر قرار داده و در را به روی تکامل آن در جوانب گوناگون باز کرده است. همه اين تلاشها پايه تئوريك محكمتری برای انقلاب كمونيستی فراهم كرده است. امروزه هر كسی كه بخواهد كمونيست باقی بماند و به درك علمی تر و صحيح تری از كمونيسم دست يابد، بايد با نظرات وی آشنا و با آن درگير شود. (3)

موقعيت جنبش كمونيستی ايران

موقعيت كمونيستهای ايران آئينه تمام نمای جنبش كمونيستی بين المللی است. نزديك به سی سال است كه اين جنبش دچار عقب نشينی شده است. رخوت سياسی و راحت طلبی تئوريك بيداد می كند. جنبشی كه زمانی الهام بخش هزاران هزار انسان انقلابی در ميدان های گوناگون نبرد با دشمن بود اكنون دچار عقب ماندگی مفرط شده است: هم در عرصه تئوری هم در عرصه عمل. تئوری هايش جاذبه ای ندارد و انديشه ای را بر نمی انگيزاند واعمالش شوری نمی آفريند و جنبشی را به حركت در نمی آورد؛ به همين دليل قادر نشده توجه نسل جديد انقلابی را به خود جلب كند. اگر برای دوره ای می شد اين وضعيت را به گردن اوضاع عينی نامساعد مانند ضربات خونين پی در پی يا خفقان و ديكتاتوری شديد و يا بی تفاوتی سياسی توده ها در اثر شكست انقلاب 57 انداخت، ديگر اين وضعيت به هيچ طريقی توجيه پذير نيست زيرا تغيير در روحيه مردم و ضعف دشمن در اعمال قدرت آشكار است.

ناتوانی و ضعف كمونيستها در تاثير گذاری بر خيزش توده ای يك ساله اخير، خود نشانه ای از اين وضعيت اسفبار است. در زمانی كه توده ها بپا خاسته و جمهوری اسلامی را پس از سی سال بطور جدی به مصاف طلبيده اند، كمونيستها به انحا مختلف عقب ماندگی خود از اوضاع عينی را توجيه می كنند. زمانی كه در اذهان بسياری از پيشروان اين خيزش مختصات جامعه آينده و دولت آينده به پرسشی اساسی بدل شده، اغلب كمونيست ها از نزديك شدن به اين موضوع پرهيز کرده و حتی جرئت آن را به خود نداده اند كه در مورد اين مسئله مهم و اساسی با دخالتگری سياسی با آلترناتيوهای بورژوايی حاضر در صحنه مقابله كنند. چرا كه بواقع خود نيز اعتقاد راسخ به مبارزه سياسی انقلابی برای سرنگونی سرمايه داری و استقرار سوسياليسم و کمونيسم را از کف داده و دست شان خالی است. زمانی كه جمعبندی علمی و نقادانه از ديكتاتوری پرولتاريا موجود نباشد، چگونه می توان تغيير واقعی جامعه را نويد داد و راه حل واقعی برای حل مشكلات جلوی روی مردم قرار داد و آنان را برای مبارزه در راه رهايی كامل برانگيخت. بسياری از كمونيستها به حداقل ها راضی شده و از شعارهايی چون جدايی دين از دولت و برقراری جمهوری بورژوايی و يا طرح برخی مطالبات دمكراتيك و خواسته های رفاهی برای كارگران فراتر نمی روند. همه اينها بيان ترديدهائی است كه در اذهان بسياری نسبت به امكان پذيری انقلاب كمونيستی موجود است. ترديدی كه از شكست انقلاب های پرولتری و نپرداختن به دلايل آن نشئت گرفته است. بی جهت نيست كه برای بسياری كمونيسم يا به يك اعتقاد مذهبی صرف بدل شده و يا صرفا پوشش نازكی برای در پيش گرفتن سياستهای پراگماتيستی و دمكراسی بورژوايی شده است.

قصد آن نيست كه تلاش های فداكارانه و ابتكارعمل های انقلابی كه اينجا و آنجا صورت گرفته ناديده انگاشته شود. مسئله اين است كه اين تلاشها تا زمانی كه مسايل پايه ای مربوط به علم كمونيسم برای كمونيست ها روشن نشود و راهنمای عمل شان نگردد، ثمره چندانی نداده و نخواهد داد. اگر وضع كماكان بر اين منوال پيش رود، كمونيست ها باز هم مانند دوران انقلاب 57 قادر نخواهند شد افق و سياست روشن و در نتيجه رهبری لازم را برای هدايت و به پيروزی رساندن مبارزات توده ها فراهم آورند، در نتيجه توده ها به قربانگاه ديگری روانه خواهند شد. انكار اين واقعيت، وضعيت را از آنچه كه هست بدتر خواهد كرد. حتی بی تفاوتی نسبت به اين وضعيت خود نشان می دهد كه اغلب كمونيست ها اميدی ندارند كه بتوانند در چنين اوضاعی نقش ايفا كنند. بی جهت نيست كه امروزه اتحادهای ميان منتسبين به جريانات كمونيستی، مشروط به عدم ذكر انقلاب و كمونيسم می شود و بر مبنای حداقل ترين خواسته های بورژوا دمكراتيك شكل می گيرد.

همان دو گرايش غلطی كه در سطح بين المللی در برخورد به موقعيت كنونی جنبش كمونيستی بروز يافته در جنبش كمونيستی ايران نيز خود را به نمايش در آورده است. كمونيسم يا به مطالبات حقوقی بورژوا دمكراتيك تقليل يافته يا به عبارت پردازی های خشك و توخالی در مورد مبارزه طبقاتی. برخی ها پيشاپيش تكليف خود را تعيين كرده، و به آرمانهای بورژوازی قرن هجده بازگشته اند. كمونيسم شان روكشی بر اومانيسم بورژوايی شده است. عبارت مضحك «انقلاب انسانی، حكومت انساني» توسط اين دسته خلق شده تا شعارهای بورژوازی مبنی بر برابری همه انسانها ايده آليزه شود. (4)

البته در مقابل اينان كسانی هم هستند كه به شكل مذهبی به كل تجربه گذشته چسبيده اند. وفاداری شان به طبقه كارگر و گذشته جنبش كمونيستی بيشتر به آئين و مراسم مذهبی شبيه شده و غالبا درك شان از مدلهای انقلابی گذشته نيز ناقص و يک جانبه است. ماركسيسم آنان به كاريكاتوری از ماركسيسم بدل شده است. «ماركسيسمي» كه بيشتر فشرده ضعف ها و خطاهای دوران گذشته است تا دستاوردهای مثبت و تعيين كننده آن دوران. برای مثال وفاداری آنها به تجربه شوروی و استالين صرفا تاييد بی قيد و شرط خطاهای آندوره است. (5) اين دو نوع برخورد بشدت در جنبش كمونيستی ايران رواج دارد. بسياری از كمونيست ها – آگاهانه يا ناآگاهانه و به درجات گوناگون و به اين يا آن شكل، تحت تاثير اين دو تفكر و متد غلط – يا تركيبی از هر دو – قرار دارند. تمامی جرياناتی که از سنت گسست از رويزيونيسم شوروی و رويزيونيسم انورخوجه و رويزيونيسم چينی بيرون آمده اند با اين گرايشات غلط درگيرند.

در مقابل اين دو گرايش و تفكر غلط كمونيست های ايران شانس آن را نيز دارند كه درگير مباحث مربوط به سنتز نوين از علم كمونيسم شوند و به گسترش و تكامل آن ياری رسانند. اين امر نه تنها برای پيشبرد و به پيروزی رساندن انقلاب پرولتری در ايران از اهميت حياتی برخوردار است بلكه برای كل جنبش بين المللی كمونيستی مهم است.
اين يك شانس تاريخی است كه كمونيست های ايران بتوانند با تكيه به اوضاع عينی مساعد طلايه دار موج دوم انقلاب پرولتری شوند. به شرطی كه عميقا مسائل مربوط به پايان يك دوره و آغاز دوره جديد را درك نمايند و مسائل كليدی مربوط به تكامل علم كمونيسم را در دست گيرند. بدون تكيه به سنتز نوين – يعنی بدون دستيابی به چارچوبه تئوريكی جديد از تئوری های کمونيستی – حل مسائل مربوط به انقلاب در جهان كنونی مشخصا ايران ميسر نيست. اين چارچوبه تئوريکی هم در برگيرنده تداوم بدنه علمی تئوری های مارکسيستی از زمان مارکس تا مائو است و هم گسست از آن. مصالح تجربی اين تکامل تئوريک توسط تجربه دو انقلاب سوسياليستی شوروی و چين بدست ما داده شده است. بدون واکاوی علمی اين تجربه و از اين رهگذر تکامل تئوری های کمونيستی در زمينه ها و جنبه های گوناگون از جمله فلسفه، مبارزه طبقاتی و اقتصاد سياسی ممکن نيست. واکاوی علمی به معنای آن است که اول ببينيم آن تجربه به واقع و دور از اتهامات بورژوازی بين المللی چه بود. دوم چرا شکست خوردند. تا چه حد دلايل شکست به محدوديتهای تاريخی گامهای اوليه پرولتاريا برای تغيير جهان مربوط بوده است؛ تا چه حد به قدرت بورژوازی ربط داشته و تا چه حد به اشتباهات کمونيستها و درک های غلط شان از روند تکاملی جامعه سوسياليستی و انقلاب جهانی ربط داشته است.

عدم استفاده از اين مصالح مانند آن خواهد بود که بخواهيم چرخ را از نو اختراع کنيم. اين در واقع چرخی است که اختراع شده است. بايد آن را از حالت ابتدائی که ديگر پاسخگوی معضلات كنونی جهان نيست در آورد تا بتوان حركتهای بزرگ سازمان داد
.
سازمان دادن پراتيك پيشرو در گرو داشتن تئوری پيشرفته است. سنتز نوين كمونيسم ضرورت زمانه است. اگر اين وظيفه به شكل همه جانبه ای در دست گرفته نشود، كمونيست ها شانسی برای سازمان دادن انقلاب نخواهند داشت. بر خلاف درک عاميانه که تئوری بايد پشت پراتيك گام بردارد اين تئوری است كه بايد از پراتيک جلو تر گام بردارد و راهنمای آن شود. مارکس قبل از انقلاب كمونيستی تئوری آنرا تدوين كرد. اين كاريست كه امروزه از همه كمونيست های جهان طلب می شود.

حزب ما مصمم است به اين فرآيند خدمت کند

اگر خطر پژمردگی و نابودی جنبش كمونيستی ايران واقعی است، در مقابل پايه عينی برای شكوفايی آن نيز موجود است. ايران جز معدود كشورها در منطقه خاورميانه است كه از دستاوردهای دوره اول انقلاب پرولتری بهره مند شده و دارای جنبش كمونيستی است كه عليرغم ضعف ها و خطاهايش نه فقط آخرين انقلاب قرن بيستم را تجربه كرده بلكه در مبارزه با يكی از هارترين ستون های نظم كهنه يعنی بنيادگرايی مذهبی آبديده شده است. حزب ما از جمله اين دستاوردها محسوب می شود كه تا كنون تلاش كرده بر پايه عمدتا صحيحی از دستاوردهای دوره اول انقلاب های پرولتری دفاع كند.

اين حزب كه تاريخا به جنبش مارکسيست - لنينيست - مائوئيستی (بطور مشخص جنبش انقلابی انترناسيوناليستی – ريم) تعلق داشته هم اكنون با واقعيت مشخصی روبرو شده است. اين جنبش نيز در مواجهه با گرهگاه تاريخی كه در آن قرار داريم عملا به دو تقسيم شده است. بهتر است گفته شود كه بر سر دو راهی قرار گرفتن جنبش بين المللی كمونيستی، جوانب متضاد درون اين جنبش را نيز تشديد كرده است. انقلاب نپال يك نمونه تكان دهنده اين واقعيت بود. حزب كمونيست نپال (مائوئيست) پس از دهسال پيشبرد جنگ خلق، تحت عنوان «دمكراسی قرن بيست و يكم» هدف درهم شكستن ماشين دولتی ارتجاعی را كناری نهاد و به شرکت در يک جمهوری بورژوائی راضی شد و در مسير پارلمانتاريسم گام برداشت. حزب کمونيست نپال (مائوئيست) آئينه تمام نمای آن گرايشی است که در مواجهه با ضرورت جمعبندی از تجارب مثبت و منفی انقلاب های سوسياليستی قرن بيستم و تکامل تئوری های کمونيستی چاره را در بازگشت به اصول انقلاب های بورژوائی قرن 18 ديد که در عمل در عصر حاضر توهمی بيش نيست .

در مقابل اين توهم و خط بورژوائی بخش ديگری از اين جنبش می خواهد با تكيه به همان چارچوبه تئوريك قبلی يعنی ماركسيسم - لنينيسم - مائوئيسم به وظايف جديد پاسخ دهد.

اگر چه ماركسيست - لنينيست - مائوئيستها با تكيه به خدمات مائو در دوران انقلاب فرهنگی به درك پيشرفته ای از قوانين مبارزه طبقاتی تحت سوسياليسم و دلايل امكان احيا سرمايه داری در جامعه سوسياليستی دست يافتند اما اين امر پاسخگوی ضرورت جمع بستی نقادانه از يك دوران كامل تاريخی - كه شامل خود انقلاب فرهنگی و دستاوردها و خطاهايش نيز می شود- نيست. سنتز نوين ناظر بر جمع بستی انتقادی تاريخی از كل پروسه انقلاب پرولتری است كه انقلاب فرهنگی چين را نيز در بر می گيرد.
تقسيم به دو شدن مائوئيستها امری اتفاقی و ناگهانی نيست. در مائوئيسم نيز مانند هر پديده ای از ابتدا تضاد موجود بود. بين جنبه اصلی و كاملا درست آن با اشکالات درجه دوم و فرعی آن تضاد بود. مضاف بر اين از همان ابتدا در جنبش کمونيستی و حتا در ميان آنان که بر خدمات مائو به تکامل مارکسيسم تاکيد می گذاشتند درك از اين خدمات ناموزون و متفاوت بود. بطور مسلم همه به يكسان اهميت تحليل، رويكرد و متد غنی مائوتسه دون در تكامل تئوری های كمونيستی - بويژه در زمينه ادامه انقلاب تحت ديكتاتوری پرولتاريا - را در نيافتند و بخشا درك ها از خدمات وی بسيار نازل بوده است. اين درك نازل زمانی كه با برخی اشكالات غلط (هر چند درجه دوم) موجود در خود مائوئيسم تركيب می شود، نقش فلج كننده ای ايفا می كند و موجب ناتوانی كمونيست ها در تغيير واقعيات می شود. مائوئيسم به برخی گرايشات ناسيوناليستی (جدا كردن پروسه تكامل انقلاب در يك كشور از انقلاب جهاني)، نگرش منفی به نقش و جايگاه روشنفکران در فرآيند انقلاب، تاکيد بر منشا طبقاتی برای كشف درستی يا نادرستی حقايق در تجربه انقلاب فرهنگی و ارائه درك محدود از رابطه تئوری و پراتيك در برخی از زمينه ها، آغشته بود. در رابطه با تدارك انقلاب در كشورهای امپرياليستی نيز خطی كه مائو جلو گذاشت به پارلمانتاريسم و اكونوميسم آغشته بود. باب آواكيان با جمعبندی از جوانب غلطی كه در كل بدنه علم كمونيسم موجود بود، تاكيد كرد كه: «مائوئيسم بدون لنينيسم، ناسيوناليسم جهان سومی است و ماركسيسم بدون لنينيسم سوسيال دمكراسی اروپا محور گرا است.» (6)

امروزه كمونيست ها فرصت آن را دارند و از اين امتياز برخوردارند که به گذشته از سطح بالاتری نگاه کنند و تضادهايی که از همان ابتدا در جنبش ما موجود بود را نيز روشن تر ببينند.

تداوم برخی تفكرات غلط كه از قبل در جنبش كمونيستی رايج بوده ماركسيست – لنينيست – مائوئيستها را نيز آسيب پذير كرده است. درك هايی چون اجتناب ناپذيری كمونيسم، تقليل نقش و رسالت تاريخی - جهانی طبقه كارگر به احساسات، نظرات و برنامه های اين يا آن بخش از طبقه، تاكيد بر مقوله حقيقت طبقاتی (به اين معنا كه حقيقت بر حسب منافع طبقاتی تغيير می كند) و نگرش و رويکرد منفی نسبت به ابراز نارضايتی و مخالفت در نظام سوسياليستی و كم بهايی به نقش روشنفكران در توليد جوشش فكری در جامعه؛ همه و همه آن جوانب نادرستی اند كه امروزه بايد ازآنها گسست شود.

هر تئوری علمی همواره، با محدوديت ها، كاستی ها و اشتباهاتی همراه است. همواره بايد تلاش كرد محدوديت ها و كاستی ها و بوي‍ژه اشتباهات را شناسائی و بر طرف کرد. اگر كمونيستها به جای اين روش بطور التقاطی در کنار دستاوردها از اشتباهات دفاع کنند يا بشكل يک جانبه ای بر آنها تاکيد کنند، بدون شك با نتايج وخيمی روبرو خواهند شد. امروزه تضاد ميان جوانب صحيح و علمی با جوانب نادرست و غير علمی فرعی و درجه دومی که در كل بدنه علم ما بوده تشديد شده است. درک های درست و نادرست، هر دو می توانند مدعی ريشه داشتن در ماركسيسم يا لنينيسم يا مائوئيسم شوند. اگر بخواهيم از ماركسيسم يا لنينيسم يا مائوئيسم «واقعي» دفاع کنيم، شامل دفاع از جنبه های نادرست درجه دوم آن هم می شود. در اين صورت جنبه های اصلی و حقيقی آن نيز نهايتا توسط جنبه های نادرست بلعيده خواهد شد. مسئله در دست گرفتن جنبه عمدتا درست تئوری های ماركس، لنين، مائو و سنتز دوباره آنها در قالبی نوين و علمی تر است. سنتز نوين، بيان چنين تلاش و برخورد به كل بدنه دانش كمونيستی است.

حزب ما در راستا و چارچوبه فوق، به بازبينی خط، متد، تئوری و برنامه خود پرداخته است. طی سی سال گذشته تكيه به روش علمي- انقلابی سلاح نقد در بازبينی تئوری و پراتيک در ميان ما رايج بوده است. (7) با تكيه بر دستاوردهای اين روش كميته مركزی حزب در پلنوم سوم خويش (شهريور 1385) فراخوان نوسازی جنبش كمونيستی را داد. (8) از آن زمان تا كنون حزب ما در اين زمينه مطالعات نسبتا گسترده و عميقی را به پيش برده است. طی اين سال ها پروسه بازبينی خط و تكامل تئوری ها در زمينه های گوناگون در ميان ما ادامه داشته است. اكنون رهبری حزب تصميم گرفته حاصل بررسی ها، مطالعات و بازبينی ها انتقادی خويش را در اختيار همگان قرار دهد. به بحث های پايه ای مربوط به كمونيسم مانند «ضرورت های سنتز نوين»؛ «شكست يا ورشكستگي؟»؛ «كمونيسم علم است يا ايدئول‍وژي؟»؛ «مفهوم طبقه»؛ «الگوی حزب – دولت و تئوری و پراتيك ديكتاتوری پرولتاريا» ؛ «چرا كمونيسم امكان پذير است ولی اجنتاب ناپذير نيست؟» در ميان فعالين جنبش كمونيستی دامن زند. تلاش بر آن است تا مفاهيم پايه ای، الگوهای تئوريك مطرح و غالب بر جنبش بين المللی كمونيستی مورد بحث و بررسی قرار گيرند. اين مباحث بتدريح در ستونی از نشريه حقيقت تحت عنوان «گذشته و آينده كمونيسم در پرتو سنتز نوين» منتشر خواهند شد. مضاف بر اين برای تعميق مباحث مربوط به سنتز نوين علم كمونيسم، برنامه و اساسنامه حزب نيز مورد نقد و بازبينی قرار خواهد گرفت كه شامل برنامه حداكثر؛ ساخت اقتصادی اجتماعی ايران؛ مرحله و راه انقلاب ايران است.

اگر بخواهيم پراتيك های انقلابی تر از گذشته سازمان دهيم در اين زمينه ها نيز به تئوری های پيشرفته تری نيازمنديم. نزديك به نه دهه از مرگ لنين و بيش از سه دهه از مرگ مائو تسه دون می گذرد. طی اين مدت تغييرات عظيمی در جهان - هم در كشورهای امپرياليستی هم در كشورهای تحت سلطه - صورت گرفته است. بدون احاطه تئوريك بر اين تغييرات و جذب پيشرفته ترين دانش هايی كه بشر در زمينه های مختلف توليد كرده، امكان نوسازی و تكامل تئوری های مان نيست. اين نيز يك وجه مهم از ضرورت عينی پيشاروی برای تغيير جهان است.

ما از همه رفقا و منستبين به جنبش كمونيستی ايران می خواهيم كه به اين مباحث توجه و در آن شركت كنند. اين بحث ها مربوط به اين يا آن حزب، سازمان، گروه، دسته يا فرد علاقمند به كمونيسم نيست. از نظر ما اين مباحث نقش تعيين كننده ای در سرنوشت جنبش كمونيستی ايران خواهند داشت. هدف دامن زدن به روحيه تنگ نظرانه و رقابت جويانه نيست. زمان آن رسيده كه كمونيست ها همانند تيمی از دانشمندان عمل كرده، تئوری ها و فرضيه ها را مرتبا بازبينی كنند تا به حقيقت نزديكتر شوند. بدون شك در اينكار مانند هر پروسه ای با ناموزونی و گشايش های مختلف روبرو خواهيم شد. نبايد هراسی از اين كار به دل راه داد. گشايش ها در تفكر و علم با توافق نرم و راحت به پيش نمی رود. هيچ حقيقتی بدون مبارزه جدی مورد قبول همگان قرار نمی گيرد. نياز به بحث و جدل های رفيقانه بسيار است.

حزب ما تمام تلاش خود را بكار خواهد بست تا وظايفی را كه در فوق شمرديم بر عهده گيرد. انجام اين وظيفه سترگ نيازمند همياری و همفكری همه رفقا و روشنفكران علاقمند به كمونيسم است. بطور مسلم گسست راديكال از تمامی افكار و ايده های كهنه، كمونيسم را بار ديگر به عنوان تنها راه حل مشكلات بشر برای پيشروان جامعه جذاب خواهد كرد. زمان آن رسيده كه بر راحت طلبی فكری و رخوت تئوريك در بين كمونيست ها فائق آئيم. همه ما از تشتت و پراكندگی سياسی و تشكيلاتی ميان كمونيستها در رنجيم. هر يك به شكلی در جهت رفع اين موقعيت و بازسازی جنبش كمونيستی تلاش می كنيم. اما اگر معضل اصلی درست نشانه گرفته نشود، تلاش ها بی ثمر خواهند شد. تير بايد هدف را نشانه رود. بدون نوسازی جنبش كمونيستی (در عرصه تئوری و پراتيك) بازسازی آن غير ممكن است. تا كنون تلاش های مختلفی در زمينه اتحاد ميان كمونيست ها صورت گرفته اما هر بار با ناكامی و شكست روبرو شده است. اين مسئله را نمی توان به سكتاريسم و محفل گرايی فرو كاهيد. اين ها نشانه بيماری است نه خود بيماری. تا زمانی كه كمونيست ها شجاعانه با نيازهای واقعی زمانه خود روبرو نشوند و پاسخ صحيح بدان ندهند، در بروی همين پاشنه خواهد چرخيد. پاشنه ای كه ديگر سستی و شكنندگی آن بر همگان آشكار شده است. به اميد آنکه انجام اين وظيفه تبديل به يک جوشش و جنبش فکری در ميان همه رزمندگان راه رهائی بشريت شود و به کلکتيو نوينی در مورد نقد جامعه فعلی و تغيير انقلابی آن دست يابيم. باشد تا جنبش کمونيستی نوين و اتحادی بزرگ در ايران شکل گيرد و راه برای تحقق انقلابی دوران ساز در ايران باز شود.

ای رفقای نسل قديم!

شمايی كه سال ها در عرصه گوناگون مبارزه طبقاتی تجربه اندوخته ايد، از موج اول انقلاب های پرولتری بيرون آمديد. شاهد قهرمانی ها، پيشروی ها و شكست های گوناگون بوده ايد؛ طی اين سال ها اميد تان به انقلاب و كمونيسم را از دست نداده ايد. شمايی كه توانسته ايد در برابر امواج انحلال طلبی ايستادگی کنيد و مدافع دستاوردهای موج اول انقلاب پرولتری باشيد. شما بعنوان واسط بين موج قبلی با موجی كه در راهست، می توانيد نقش مهمی در نوسازی و بازسازی جنبش كمونيستی ايفا كنيد. پا به ميدان گذاريد، حلقه كليدی برای تكامل و پيشرفت جنبش كمونيستی را در دست گيريد و راهگشای آينده شويد.
ای رفقای نسل جديد!

شمايی كه مرعوب كارزار ضد كمونيستی نشديد، حقانيت آرمان كمونيسم را دريافته ايد و در دشوار ترين شرايط به صفوف جنبش كمونيستی پيوسته ايد. شما می توانيد طلايه دار موج دوم انقلاب پرولتری باشيد، اگر به وظايف خود درست عمل كنيد. همواره گسست از ايده های كهن توسط روشن بين ترين عناصر نسل جديد صورت گرفته، و يا با تلاش های آنان مقبوليت همگانی يافته است. اين كار در درجه اول مستلزم تسلط همه جانبه شما بر دستاوردهای الهام بخش موج اول انقلاب پرولتری است. مضاف بر آن شما نبايد مرعوب كسانی شويد كه می خواهند باقيمانده گذشته باشند. شما نبايد مرعوب خط، تئوری ها و روش های غلط آنان شويد. حتی اگر زمانی اين تئوری ها قسما حقايقی را منعكس می كردند، يا درست به نظر می رسيدند، امروزه ديگر به كار تغيير جهان نمی آيند. نو آوری و خلاقيت شما با تكيه بر پايه های درست تئوريهای كمونيستی می تواند نقش مهمی در نوسازی و بازسازی جنبش كمونيستی ايران ايفا نمايد. و راه برای دفن هميشه نظام سرمايه داری و دهشت های بی پايانش باز كند.

رفقا بشتابيد! وظايف را در دست گيريم!
وقت تنگ است؛ كارهای عظيمی است كه انجام شان طلب می شود!
كميته مركزی حزب كمونيست ايران (م - ل - م)
خرداد 1389

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

تاملی در برخی رویکردها به نماد سبز در جنبش (نقل از سایت اخبار روز)

تاملی در برخی رویکردها به نماد سبز در جنبش
به بهانه ی نقد یک گردهمایی از منظر «سبز»




امین حصوری

نوشته ی دوست ارجمندم آقای علی هنری در نقد گردهمایی آمستردام (22 خرداد) (1)، که در واقع نقدی است به شکل های معینی از رویکرد به جنبش (سبز) در خارج از کشور، بهانه ای شد برای نوشتن این سطور. این مراسم به همت «شبکه جوانان پیشرو» به مناسبت سالگرد 22 خرداد در شهر آمستردام برگزار شد و پس از یک رکابزنی جمعی نمادین در سطح شهر، که موضوع زندانیان سیاسی – عقیدتی در ایران را برجسته می کرد، با یک رشته سخنرانی در یکی از میادین اصلی شهر ادامه یافت. شاید کنجکاوی اولیه ی من برای خواندن نقد آقای هنری به این خاطر بود که خودم هم در این مراسم حضور داشتم. اما آنچه مرا بر آن داشت نظراتم را پیرامون دیدگاه ایشان مکتوب کنم، آن است که بحث محوری نقد ایشان بر این گردهمایی، متکی بر نگاهی است که در میان طیفی از فعالین جنبش عمومیت دارد و از قضا من به لحاظ نظری از جهاتی با آن زاویه دارم. امیدوارم این نوشته در راستای گسترش دیالوگ انتفادی پیرامون چگونگی نگاه ها و رویکردهای ما به جنبش ارزیابی شود و در خدمت این مقوله ی مهم قرار گیرد. در متن یاد شده تاکید اصلی مولف بر رنگ سبز به عنوان نماد شاخص جنبش است و اینکه به رغم این واقعیت که مردم هوادارِ جنبش در ایران به این درک مشترک رسیده اند که با دیدگاهها و بینش های سیاسی مختلف در لوای رنگ سبز، قدم های مشترک بردارند، در بیرون از ایران – متاسفانه- برخی جریانات و تجمعات از به کارگیری رنگ سبز پرهیز دارند؛ از جمله برگزارگنندگان گردهمایی یاد شده در آمستردام. فارغ از ارزیابی چگونگی رویکرد ایرانیان خارج کشور نسبت به جنبش و کارنامه ی یکساله ی آنها (که بحثی ضروری، ولی بسیار پردامنه است)، این نوشتار می کوشد - تا حد توان - به کارکردهای رنگ سبز به عنوان نماد شاخص جنبش، زمینه های فراگیر شدن و نیز رویکردهای مرتبط با آن بپردازد؛ با این انگیزه که نشان دهد پیچیدگی موضوع چنان است که نمی توان حرکت های اعتراضی مرتبط با جنبش در خارج کشور را صرفا بر اساس نسبت آنها با رنگ سبز تحلیل یا قضاوت کرد. بر این باورم که رنگ سبز به عنوان نماد جنبش در داخل ایران و بیرون از ایران کارکردهای یکسانی نداشته و ندارد. اینکه در ایران رنگ سبز به نماد جنبش بدل شد، ناشی از عوامل متعددی بود که از شرایط سیاسی ایران و مختصات درونی جنبش برخاسته اند. مهمترین این عوامل به گمان من ضرورت اعلام همبستگی عمومی و نمایش حضور و مقاومت در برابر سیستمی بود که واقعیت جنبش را از بیخ و بن انکار می کرد. یعنی عمومیت یافتن این نماد در ایران وابسته به نیاز برای زنده نگاه داشتن جنبش در عرصه ی عمومی بود. جایی که خفقان حاکم به مدد دستگاه تبلیغاتی عریض و طویل و دستگاه سرکوب گسترده اش با تمام قوا می کوشید سویه های بیرونی جنبش را محو یا پنهان کند و امری ماهیتا جمعی را که پس از سالها مجال و مجرایی جمعی و بیرونی برای بیان خود یافته بود، به امری فردی و پنهان شده در لایه های درونی افرادِ منفرد فرو بکاهد. از سوی دیگر بنا به شرایط استبدادی مخوفِ حاکم بر ایران که به واسطه ی آن حضور اعتراضی یا دخالتگرانه در عرصه ی عمومی، هیچگاه برای افراد عادی مجاز نبوده و یا هزینه های سنگینی در بر داشته است (چیزی که در تداوم خود و در طی سالیان، «امر سیاسی» را به تابویی درونی شده بدل کرده بود)، لازم بود که مردم برای تقلیل هزینه های احتمالی حضور اعتراضی خود در «خیابان» و عرصه های عمومی، به نوعی خود را به جایگاهی متصل کنند که تا حدی از این سختگیری های حکومتی معاف بود. چنین جایگاهی به طبع متعلق به طیف اصلاح طلبان بود که امتیاز آن را وامدار حضور دیرپای خود در ساختار حاکمیت بودند. (اگر چه چند ماهی است که این امتیاز از آنها هم سلب شده است). از همین زاویه است که جنبش در بیان رسمی خود با انتخابات پیوند می یابد، چرا که انتخابات به عنوان ساحتی مجاز (گیریم صوری) که وجهه ی مردمی حاکمیت را تضمین می کند، در شرایطی خاص می تواند محملی برای بیان نارضایتی عمومی یا ابراز مخالفت جمعی با ناهنجاری های مزمنی قرار گیرد که خاستگاههای تولید و تداوم آنها کهنه تر و عمیق تر از این نمایش صوری است. در واقع مردم با شرکت در این انتخابات و نه گفتن به نماینده ی جناح اقتدارگرای حاکم به نفع نمایندگانِ جناح مخالفِ پایین دست در هرم قدرت، از ابزاری صوری برای بیان نارضایتی خود از وضع موجود استفاده کردند و در ادامه پس از آشکار شدن کودتای انتخاباتی، با اعتراضات خود عملا زمین بازی را از چنگ متولیان بازی خارج کردند. مجموع این شرایط اصلاح طلبان (با هدایت گری موسوی و کروبی، به عنوان کاندیداهایی که به رغم اقبال مردمی، بازنده ی انتخابات اعلام شدند) را همسو با جنبش ولی در عین حال بر فراز آن قرار داد؛ برفراز آن به این خاطر که آنها با سازماندهی تشکیلاتی و امکانات رسانه ای پیشینی و توان مالی خود (و ته مانده ی نفوذ خود در ساختار قدرت و دستگاه روحانیت)، این شانس را داشتند (دارند) که دیدگاهها و انتظارات خود از جنبش را به گفتمان غالب در جنبش بدل کنند. در سوی دیگر اما مردم با تمامی انبوهی خود، بنا به ماهیت اجبارآمیز زندگی در یک جامعه ی استبدادی و فاقد نهادهای مردمی، انبوهی بودند (کمابیش هستند) منفرد و اتمیزه، که حتی برای متشکل شدن نیز ناچار به سازمان یابی در درون / قالبِ نهادهایی بودند که به نوعی در پیوند با اصلاح طلبان قرار داشت؛ خواه پیش از انتخابات در جریان رقابت های میان کاندیداها، که حضور سیاسی بسیاری از جوانان و دانشجویان در همکاری آنها با ستادهای انتخاباتی کروبی و موسوی تبلور یافت و خواه پس از آن در مسیر همراهی با جنبش از طریق فعالیت های شبکه ای یا پذیرشِ صرف محتوای فراخوان ها و رهنمودهای اصلاح طلبان که بیانیه های آقای موسوی مهمترین شاخص آن بود. به بیان دیگر بخش زیادی از مردم به رغم برخی حرکت های خودجوش (نظیر اعتراضات خیابانی 23 خرداد، 16 آذر، عاشورا و غیره) که حتی اصلاح طلبان را هم به همراهی واداشته بود، در دراز مدت خواه ناخواه برای ادامه ی حضور خود در جنبش به ناچار از همان مجرایی تبعیت می کردند که در عمل موجود و در دسترس بود؛ و لذا به نوبه ی خود به تقویت جایگاه مردمی این مجرا و مشروعیت بخشی به موقعیت فرادست آن در جنبش یاری رساندند. این موقعیت فرادستی همان بود که از بلندای آن می شد رنگ سبز را به تعابیر و دلالت های سیاسی معینی پیوند زد تا از مقبولیت عمومی رنگ سبز، برای موجه نمایی این تعابیر خاص بهره گرفته شود. در حالیکه پذیرش مردمی رنگ سبز به عنوان نماد جنبش نمی توانست لزوما با وقوف پیشینی بر دلالت های آتی آن همراه باشد. در واقع این خود مردم بودند که در پروسه ی توسعه ی جنبش و در بستر ضرورت های پیشبرد مبارزه ی همگانی، این رنگ را به مرتبه ی نماد بیرونی جنبش ارتقاء دادند. وانگهی دلالت های تحمیلی یاد شده در ابتدا تا حدی مبهم و نامنسجم بود و حتی هنوز هم در لفافی از الفاظ کلی و پوسته های دموکراتیک و حقوق بشری از طرح صریح افق های خود طفره می رود. بنابراین تحلیل رنگ سبز به عنوان نماد شاخص جنبش کار پیچیده و دشواری است که بی گمان نمی تواند فارغ از بررسی زمینه های فراگیر شدن آن انجام گیرد. به گمان من وجه مسلم آن است که رنگ سبز در عین اینکه نماد همبستگی و مقاومت عمومی و سرزندگی و تداوم جنبش بوده و از این رو به اختیار از سوی مردم و جوانان به کار گرفته می شد (و به موازات آن به طور دیالکتیکی هر چه بیشتر به عنوان نماد جنبش تکثیر و تثبیت می شد)، در عین حال سویه ی سیاسی دیگری هم داشته که عبارت است از مورد استفاده قرار گرفتن برای کسب گفتمان هژمونیک در جنبش (از طریق تعریف یا بازتعریف دلالت های معینی بر رنگ سبز که مدام از موضع فرادست، حضور در جنبش را مشروط به پذیرشِ برخی مرزها می کرد). متولی این استفاده ی ابزاری از رنگ سبز به طبع جناح موسوم به اصلاح طلب بوده است که جریانات متعددی را در بطن خود حمل می کند. این طیف سیاسی از یک سو شامل جریاناتی می شود که با محوریت کاندیداتوری موسوی، رنگ سبز را به عنوان نماد کارزار انتخاباتی خود برگزیدند؛ و از سوی دیگر شامل جریانات حامی کروبی و سایر نیروهای «خط امام» و نیز تکنوکرات هایی است که رانده شدن از قدرت موقعیت مشترک کنونی آنها است. این طیف سیاسی که ضرورت های دوران اول ریاست جمهوری احمدی نژاد آنها را به هم نزدیک تر ساخته بود، در مسیر رویدادهای پس از انتخابات، به تدریج ائتلافی را برای مقابله با یکدست شدگی بازگشت ناپذیرِ ساختار قدرت شکل دادند. ظهور رسانه های زنجیره ای سبز با ادبیات سیاسی کاملا مشابه، محصول یا نمود بیرونی چنین ائتلافی است؛ به طبع بخش مهمی از کارکردهای این رسانه ها معطوف به اشاعه و پاسداری از دلالت های ویژه ی رنگ سبز و گفتمان سیاسی خاصی است که اصلاح طلبان را نمایندگی می کند. به عبارت دیگر در یک نگاه کلان، تعبیری که مردم عادی حاضر در جنبش از به کارگیری رنگ سبز دارند عمدتا متفاوت با آن چیزی است که نیروهای سیاسی اصلاح طلب از این نماد مراد می کنند و اشاعه می دهند. آنچه در عمل این دو دسته نگاههای متفاوت را به هم پیوند داده و حتی تا حد زیادی تفاوت ها را – تاکنون- پوشانده است، از یک سو ضرورت های پشبرد جنبش و مواجهه ی مشترک با حریفی بوده که برای سرکوب جنبش از هیچ جنایتی فروگذار نکرده است و از سوی دیگر نامتشکل بودن و بی رسانه بودن بدنه ی مردمی جنبش. در حقیقت اینکه سرنوشت سیاسی اصلاح طلبان نیز همانند مردم با سرنوشت این جنبش پیوند خورده است، ماهیت دوگانه ای به نقش و حضور اصلاح طلبان در جنبش بخشیده است: از یک سو همراهی آنان بنا به دلایل زیادی امکانات بیشتری را برای بسط و تداوم جنبش پیش روی مردم قرار می دهد؛ و از سوی دیگر بنا به زمینه ها و انگیزه هایی که حضور آنها را در جنبش اجتناب ناپذیر و تا حدی هم برگشت ناپذیر ساخته است، گرایش زیادی در میان این طیف برای مدیریت کردن و انحصاری ساختن این جنبش وجود دارد. بر اساس آنچه گفته شد چندان عجیب نیست اگر عده ای در خارج کشور، جایی که دامنه ی انتخاب برای نحوه ی مشارکت در جنبش به لحاظی (و در حوزه های معینی) وسیع تر است، با کمی تردید یا احتیاط با رنگ سبز مواجه شوند (صحبت بر سر کسانی نیست که به این جنبش بی اعتنایند و یا نسبت به نمادهای آن هیستری دارند و یا از سر بی اعتمادی به اصلاح طلبان، جنبشی که آنها هم به نوعی در آن میدان داری کنند را به سان جنبش مردمی به رسمیت نمی شناسند). اینکه این گونه افراد در کجای جنبش ایستاده اند را نه لزوما با رنگ نشان ها و پرچم ها و لباس های تجمعات آنها، بلکه با محتوای برنامه های آنها باید سنجید. حال اگر (فرضا) گروهی با چنین رویکرد محتاطانه ای نسبت به رنگ سبز، ولی با منشی دموکراتیک و با پایبندی به معیارهای پلورالیستی در پیشبرد کار جمعی، از ضرورت برقراری آزادی و حقوق انسانی در ایران دفاع کند و یا حقوق پایمال شده ی مردم ایران در اثر بیداد جهالت و بی عدالتی و خفقان و سرکوب را به جهانیان یادآور شود، بدیهی است که به رغم برجسته نکردن یکی از نمادهای صوری جنبش، به بهترین نحوی در مسیر خدمت به مردم ایران و محتوای آزادیخواهانه ی جنبش آنان قرار گرفته است. در این وضعیت تنها با افتادن به دام یک شکل گرایی مطلق گرا می توان وزن و ارزش چنین حرکتی را به دلیل عدم پایبندی به «فرم» قراردادی نادیده گرفت؛ این نوع از چیرگی فرم گرایی، که توان راه بردن به محتوای پدیده ها را از انسان سلب می کند، خصیصه ی مهلکی است که زاده ی شیفتگی است و به لحاظ تاریخی محتوای انسانی بسیاری از مکاتب و ایدئولوژی های مترقی را به پوسته ی متصلب بیرونی آنها فروکاسته است. از سوی دیگر باور به پلورالیسم سیاسی ایجاب می کند که برای دیگران هم حق انتخاب در مورد نحوه ی همراهی با جنبش قائل باشیم، چه آنها نیز با تمامی باورها و و راهکارها و آرمان هایشان جزئی از جنبش اند. متاسفانه باید اذعان کرد اگر چه پلورالیسم سیاسی، مطلوبِ مورد نیاز این جنبش است، ولی بر خلاف داعیه ی متولیان رنگ سبز، هنوز این جنبش از آن بسیار دور است و از قضا جریانات مدعی سکان داری جنبش نیز سهم به سزایی در این دور بودن دارند؛ چرا که تاکنون شواهد گویای آنند که اصلاح طلبان بسیاری از موازین اساسی پایبندی به پلورالیسم را آشکارا زیر پا نهاده اند: آنها از یک سو آمال و افق های خود از جنبش را از آن تمام مردم معرفی می کنند (آخرین مورد آن بیانیه هجدهم موسوی است که «منشور» جنبش سبز در غالب آن عرضه شده است) و از سوی دیگر به این واسطه به خود مجوز می دهند که از جانب مردم برای حضور «دیگران » در جنبش خط و مرز و قید و شرط تعیین کنند؛ آنها همواره راهکارهای متفاوت با راهکارهای مورد نظر خود را مخرب (به زبان آنها «رادیکالیسم») معرفی کرده اند و مستقیم یا غیرمستقیم از خطرات «غیرخودی ها» برای جنبش سخن گفته اند؛ در حالیکه همزمان از لزوم اتحاد و همدلی و پلورالیسم و همراهی های دموکراتیک یاد کرده اند. {معرفی «دیگری» به سانِ «غیرخودی»، اگر چه در حیات سیاسی جامعه ی ما قدمت دیرینه ای دارد، اما در شرایط حاضر که سایه ی سرکوب لحظه ای جنبش و فعالین آن را رها نمی کند، این «دیگری» از سوی بسیاری از کسانی که به اصلاح طلبان اعتماد مطلق دارند، می تواند به سادگی به مرتبه ی «دشمن» جنبش و یا «دشمن مردم» تنزل یابد؛ ماحصلی که در تضاد آشکار با آن دعوت به همدلی و اتحاد است}. به عبارتی اصلاح طلبان با توجه به وزن موثر خود در جنبش (که قبلا به زمینه های آن اشاره شد) هر آن طوری که «مصلحت» بدانند رفتار می کنند، با این تفاوت که متاسفانه به طور دوگانه ای لحظه ای از تکرار واژه ها و الفاظ دموکراتیک و مردم پسند در ادبیات سیاسی رسانه ای خود غافل نمی شوند؛ به طوری که غالبا در چرخه ی تکرار توجیهات دموکراتیک برای هر باور سیاسی و یا تصمیم و کردار بیرونی، تمایز نهادن میان شعارها و کردارهای سیاسی شان برای مردم دشوار می گردد، تا نهایتا مصلحت آنان بهترین و مترقی ترین گزینه برای تحقق شعارها و خواسته های مورد توجه مردم قلمداد گردد. (به گمان من این دقیقا عین رویه ای است که در دوران هشت ساله ی موسوم به اصلاحات رخ داد. دورانی که تلخ ترین ثمره ی آن سرخوردگی و بی تفاوتی عمومی بود؛ چیزی که بستر اجتماعی لازم برای ظهور پوپولیسمی بود که دیکتاتوری عریان تری را به همراه آورد.... [رجوع کنید به: «اصلاح طلبان در برابر اصلاح طلبی» (2) ] اگر همراهی با جنبش برای ما عین همراهی با اصلاح طلبان باشد و خاستگاه و نیروی پیشران جنبش را تنها در وجود آنها متجلی بدانیم (با وجود اینکه آنها بی تردید وزنه ی مهمی در این جنبش هستند)، چندان جای شگفتی نیست که برای حضور یا عدم حضور دیگران در جنبش با معیارهای خود ساخته (و یا احتمالا با خط کش های اصلاح طلبانه) رای صادر کنیم؛ چرا که این کاری است که نمایندگان سرشناس اصلاح طلب با دلایلی قابل فهم («اراده ی معطوف به قدرت») به کرات انجام داده اند. از قضا در این مورد (اغلب در خارج کشور) چگونگی رویکرد به رنگ سبز همواره برای به چالش کشیدن «دیگران» مورد دستاویز قرار گرفته است. متاسفانه در این میان بسیاری از جوانان و دانشجویان خارج کشور، در اثر سهل گیری و خوش بینی مفرط، ناخواسته وارد جنگ های قدیمی پایان ناپذیری شدند که میان اصلاح طلبان و بخش هایی از اپوزیسیون وجود دارد. آنها غالبا در این جنگ های بی افتخار به سودای دفاع از جنبش در مقابل کسانی قرار گرفتند که نه مخالف جنبش، بلکه مخالفان آشتی ناپذیر اصلاح طلبان اند. اما اگر اصالت جنبش برای ما فراتر از آن است که آن را با خواسته های جریانات سیاسی قدرت طلب یا گذشته گرا پیوند بزنیم، پذیرش این امر دشوار نیست که تعیین قید و شرط برای مشارکت در جنبشی که آزادیخواهی جوهره ی آن است، چیزی نیست جز آنکه برای دیگران جایگاهی هم ارز و برابر با خود قائل نباشیم، که این آشکارا مغایر با موازین کار جمعی دموکراتیک و نافی پایبندی به پلورالیسم است. با این وجود و به رغم سخن گفتن در باب سایه های تلخی که روشنای «نماد سبز» جنبشِ امید بخش مان را تهدید می کنند، نگارنده به هیج وجه بر این باور نیست که باید از پذیرش رنگ سبز سر باز زد. هر آنچه گفته شد از یک سو تاکید بر آن بود که دیگران محق اند با رنگ ها و نشان ها و باورها و شعارهایی یی که می پسندند با جنبش همراه شوند؛ و از سوی دیگر تاکیدی بود بر آنکه برای پرهیز یا برخورد محتاطانه با رنگ سبز، دلایلی قابل فهم زیادی و از جمله تجربیات تلخ بسیاری وجود دارد. اما در هر حال دیدگاه شخصی من این است که می توان (و به لحاظی می بایست) با حفظ باورها و استقلال نظری خود، رنگ سبز را در تجمعات خود به کار ببریم (بی آنکه در ورطه ی اغراق، محتوای انسانی و مترقی جنبش را در پس این نماد گم کنیم). نه فقط برای گسترش فضای همبستگی و همدلی، بلکه به ویژه به این خاطر که با تقویت و تکثیر دلالت های انسانی و دموکراتیک در نهاد این نمادِ عمومیت یافته ی جنبش قادر خواهیم بود خطرات استفاده ی ابزاری از رنگ سبز و مصادره ی آن در جهت قدرت را کاهش دهیم. اما به طبع اگر بنا باشد رنگ سبز با برجسته کردن باورهای بخشی از جنبش (گیریم بخش سازمان یافته ی آن) قفسی به دور جنبش ایجاد کند، طبعا نباید از آن واهمه داشت که از این قفس پا بیرون نهاد. [ رجوع کنید به:« پیرامون رنگ سبز و جنبش» (3) یا «با رنگ سبز چه باید کرد؟» (4) ] و سخن پایانی اینکه، اگر چه دلبستگی به سرنوشت جنبش و امید بزرگی که همه ی ما برای گذار به سرزمینی آزادتر و آبادتر و انسانی تر بدان بسته ایم، ما را وامی دارد که عموما بر نقاط قوت جنبش و افق های مثبت آن تاکید کنیم، اما نباید از این خطر غافل شد که تکرار مستمر چنین ادبیات جانبدارنه ای و دفاع همیشگی از حقانیت این ادبیات، ممکن است چشمانمان را بر نقاط ضعف و پتانسیل های منفی جنبش ببندد. یکی از این پتانسیل های منفی خطر فروغلتیدن به ورطه ی پوپولیسم است که عموما دامنگیر جنبش های فراگیری می شود که در کشورهای فاقد بنیان ها و سنت های دموکراتیک و نهادهای مدنی ظهور می کنند. یکی از شاخصه های این پوپولیسم رواج تدریجی کیش شخصیت است. متاسفانه نمی توان انکار کرد که در جنبش اخیر علاوه بر وجود بسترهای کلی زمینه ساز خطر پوپولیسم (به لحاظ جامعه شناسی سیاسی)، بارقه های عینی متعددی هم هست که گسترش تدریجی پوپولیسم در جنبش را هشدار می دهد. مهمترین آنها رواج کیش شخصیت حول آقای موسوی در میان بخشی از قشر جوان و طیفی از دانشجویان داخل (و خارج) کشور است. خصیصه ی مشترک افراد این طیف آن است که عملا هیچ گونه نقدی به آرا و مواضع موسوی را پذیرا نیستند و حتی طرح چنین بحث هایی را مذموم می دانند. آنها حتی اگر طرح چنین نقادی هایی را ناشی از سونیت و اغراض سیاسی به شمار نیاورند، آن را بی موقع و غیرضروری می دانند. این طیف در مسیر دفاع افراطی از موسوی که آن را همسان با دفاع از جنبش می انگارند، خواه ناخواه در شرایطی قرار می گیرند که استقلال نظری و جهت یابی خود در جنبش را از دست می دهند. از دید آنان پیشاپیش تمامی رهنمودهای عملی یا تمامی بندهای بیانیه های آقای موسوی درست و بی نقص اند. در تحلیل نمودهای آغازین این فرایندِ کیش شخصیت، باید گفت با طولانی شدن عمر جنبش، هر چه حکومت در سرکوب جنبش خشن تر عمل می کند و هر چه حضور خیابانی جنبش و حضور آن در سایر عرصه های عمومی نامحسوس تر می گردد، حیات و موجودیت جنبش از منظر بیرونی بیشتر در معرض فنا و زوال جلوه گر می شود و بنا بر یک واکنش کمابیش طبیعی، برخی از کسانی که به جنبش امید بسته اند، لاجرم به هر آنچه از نظر آنها بیانگر زنده بودن جنبش است دلبستگی عاطفی ویژه ای پیدا می کنند. از سوی دیگر هر چه جباریت این نظام در قالب چهره هایی چون احمدی نژاد و خامنه ای تجسد انسانی بیشتری می یابد، سویه ی مخالفت با این نظام نیز بیش از پیش مستعد بیانی تجسد یافته در غالب چهره هایی معین می شود. مجموع این دو عامل به چهره هایی مانند موسوی و کروبی نزد بخشی از فعالین (جوان) جنبش جایگاهی می بخشد که به طور بالقوه واجد المان هایی از نفوذ کاریزماتیک است. البته این امر تا حدی نتیجه ی گریز ناپذیرِ رواج دیدگاههای خاص اصلاح طلبان وطنی است که به جای نقد شفافِ بینان های غیردموکراتیکی که «استبداد تمامیت گرای» نظام حاضر را بازتولید میکنند، «شر» حاضر را به سوء استفاده ی برخی چهره ها و جریان ها از «قدرت» و دور شدن از راه امام و آرمان های انقلاب تعبیر می کنند و به این ترتیب با دادن نشانی نادرست از صورت مساله، جواب های «درست» مساله را هم معطوف به چهره های «خیر» معرفی می کنند. این آشکارا نوعی سیاست پوپولیستی است که بی گمان جامعه نمی تواند از تبعات آتی آن مصون بماند. بنابراین بهتر آن است که جنبش را با نمادهای شاخص یا چهره های شاخص آن نشناسیم و معرفی نکنیم (این به معنای ضدیت با نمادها و چهره های شاخص شده در جنبش نیست)؛ بلکه این جنبش را با ضرورت های شکل گیری و خواسته های بنیادین و اهداف انسانی آن بشناسیم و این گونه بشناسانیم. اگر چنین رویکردی فراگیر گردد، نمادها و چهره ها خواه ناخواه مشروط و مقید به جوهره ی مترقی و آزادیخواهانه ی جنبش می گردند و در خدمت آن قرار می گیرند، و نه بالعکس. در این صورت قطعا در تجمعی که خود را در خدمت خواسته های انسانی و دموکراتیکی قرار داده است که جامعه ی ما از فقدان آنها رنج می برد و جنبش مردمی خود برای دستیابی به آنان پا گرفته است، به دلیل تاکید نکردن بر رنگ سبز و یا نام نبردن از چهره های رسانه ای جنبش (و یا شاید عدم نمایش عکس های تمام قد آنان) به دیده ی تردید نخواهیم نگریست. اتفاقا شاید این از نقاط قوت این تجمع بود که از تصاویر کلیشه ای و صوری جنبش قدری فاصله گرفت و بر بنیان های واقعی و مردمی آن دست نهاد (5). همان بنیان ها و ضرورت های عامی که در اجتناب ناپذیری خود، حماسه ی این جنبش مردمی را خلق کردند و به رغم تمامی سرکوب ها، تداوم آن را ممکن ساختند. همان هایی که افق های نهایی جنبش را در پاسخ دادن به آنها باید جستجو کرد. پانوشت: (1) علی هنری - « سالگرد جنبش مردمی؛ سبز یا بی‌رنگ؟ تاملی در برگزاری سالگرد جنبش سبز در آمستردام»:
tehranreview.net (2) امین حصوری - «اصلاح طلبان در برابر اصلاح طلبی»: sarbalaee.blogspot.com (3) امین حصوری - «پیرامون رنگ سبز و جنبش – 1: نگاهی بر تجمعات برون مرزی ایرانیان»: sarbalaee.blogspot.com (4) امین حصوری - «پیرامون رنگ سبز و جنبش- 2: با رنگ سبز چه باید کرد؟»: sarbalaee.blogspot.com (5) اینکه برگزار کنندگان مراسم، به تجربه و برای پرهیز از سوءتفاهمات و پراکندگی های رایج در خارج کشور، به جای رنگ سبز از رنگ سفید که رنگ صلح و دوستی است بهره بردند (با رگه هایی از رنگ سبز در نقش لوگوی آزادی زندانیان سیاسی بر تی شرت های سفیدِ توزیع شده)، را می توان به حساب بلوغ و هشیاری آنان گذاشت، نه اینکه – همانند مولف محترم- فرض را بر این نهاد که آنها با این کار به طور حسابگرانه همراهی طیف های خاصی را طلب کرده اند. به عکس، شاید با این کار آنها به حاضرین نشان داده اند که جنبش به مثابه واقعیت سترگی که در کشور ما جریان دارد، علاوه بر اینکه پیوند فردی هر یک از ما با سرزمین مادری و سرنوشت جمعی مان را بیشتر کرده است، می تواند و می بایست همه ی ما را به رغم تفاوت هایمان، در مسیر آزادی خواهی همقدم کند. همچنین این استدلال که به دلیل کمرنگ بودن نماد سبز در مراسم (تنها از سوی برگزارکنندگان، نه از سوی حاضرین که اغلب سبز پوش بودند)، بسیاری از دانشجویان از شرکت در آن سر باز زدند، چندان منطقی به نظر نمی رسد. چون مشکل بتوان بدون حضور در یک مراسم و به طور پیشینی، در مورد کیفیت و محتوای مراسم (و یا حتی کمیت رنگ سبز به کار گرفته شده در آن)، قضاوت درستی کرد. چنین گفته ای را تنها می توان این گونه تعبیر کرد که کمرنگ بودن نماد سبز در این مراسم، بسیاری از دانشجویان شرکت کننده را دفع خواهد کرد. در این صورت و با توجه به محتوای پربار مراسم، به سختی بتوان این گونه دانشجویان را از بیماری فرم گرایی برکنار دانست. ضمن اینکه باید اعتراف کرد متاسفانه در ماههای اخیر مشارکت دانشجویان در حرکت های اعتراضی خارج کشور به نحو محسوسی کاهش یافته است. تحلیل این امر (که تا حدی هم قابل پیش بینی بود)، مستلزم بحث مفصلی است که مجال ویژه ای می طلبد. هر چه هست این کاهش حضور را باید پیش از هر چیز در زمینه های بیرونی آن حضور چشمگیر ناگهانی و چگونگی پیوند یافتن و همراهی آنها با جنبش جستجو کرد. چیزی که به طبع مستقل از شرایط عینی کنونی زیست دانشجویان و تاریخچه ی زیست اجتماعی آنها در ایران نیست.

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

شکننده گی طبقاتی دولت دهم



شکننده­گی طبقاتی دولت دهم
(ویرایش جدید)


دکتر محمد قراگوزلو



درآمد
نگارنده متعلق به نسلی از جوانان نیمه­ی نخست ­دهه­ی پنجاه است که در ادبیات سیاسی­شان بس­آمد واژه­هایی همچون "بورژوازی کمپرادور"؛ "بورژوازی ملی، مترقی"؛ "سگ زنجیره­یی امپریالیسم" (محمدرضا پهلوی)؛ "امپریالیسم جهانی به سرکرده­گی آمریکا"؛ "سوسیال امپریالیسم"؛ "سه جهان"؛ کوبا، ویتنام و چین و... به نحو بارزی برجسته می­نمود. اینک کم یا بیش سه­ دهه و چند سال پس از آن دوران نه فقط اعتبار سیاسی اقتصادی و فرهنگی بسیاری از مفاهیم پیش­گفته فرو ریخته است بل­که سخن گفتن با همان ادبیات - دست­کم با نسل حاضر - نامانوس به نظر می­رسد. اتحادجماهیرشوروی (= کمونیسم بورژواییِ) که از ابتدای دهه­ی سی (1930 به بعد) به ناحق واژه­ی مصادره شده­ی سوسیالیسم را یدک می­کشید، بدون تعرض خارجی و بی­هیچ انقلاب داخلی دچار فروپاشی شده است و بخش عمده­یی از کشورهای تحت سلطه­ی خود در پیمان ورشو را به دامان رقیب انداخته است. اشتراک­گرایی بوروکراتیک یا اقتصاد دولتی تمامیت­خواه - به تعبیر هیلفردینگ – به بسته­ترین نوع اقتصاد الیگارشیک سرمایه­داری دولتی در روسیه و خواهرخوانده­های سابقش عروج کرده است. سرمایه­داری خشن دولتی در چین توانسته است از طریق خلع­ ید از کمون­های روستایی دوران مائو، چوئن­لای، لین پیائو، چند دوره­ی انباشت سرمایه را پشت سربگذارد و به پشتوانه­ی کثیف­ترین نوع کارمزدی (wage labour) و کاربرده­­گی (slave labour) و استثمار چهارصد میلیون ارتش ذخیره­ی کار؛ رشد اقتصادی 6 تا 8 درصدی خود را تضمینی برای ادامه­ی رقابت در بازار جهانی سرمایه قرار دهد. یوگسلاوی تیتو درهم شکسته است، آلبانی انورخوجه گسسته است و ویتنام هوشی­مینه؛ کاسه­ی گدایی به دست بر در بانک جهانی و صندوق بین­المللی بست نشسته است. اگرچه در فرانسه با ظهور جبهه­ی ضد کاپیتالیستی و درخشش چهر­ه­های جنبش کارگری همچون اولیو­یه بزانسنو، جنبش اجتماعی سوسیالیستی وارد مرحله­ی تازه­یی از امکان شکل­بندی دولت­های چپ سوسیالیست شده است، اما جازدن امثال کاسترو؛ چاوز؛ اورتگا و مورالس در عرصه­ی صف­بندی­های اقتصاد سوسیالیستی، باردیگر به چهره­ی درخشان سوسیالیسم پنجه کشیده است. از سوی دیگر عربده­کشی­های مستانه­ی نئولیبرالبستی نیز که فروپاشی دیوار برلین و عروج ریگانیسم ـ تاچریسم را به مثابه­ی پیروزی نهایی بازار آزاد و "پایان تاریخ" (the end of history) جا انداخته بود؛ در جریان بحران (crisis) و رکود بزرگ (Great depression) حاکم بر جهان یک­سره پوچ از آب درآمده است.
نگفته پیداست که دوران جدید، تحلیل­ها و تئوری­های منطبق با منطق تحولات جدید جهانی، منطقه­یی و داخلی می­طلبد. به قول انگلس سوسیالیسم از زمانی­که علم شد می­باید با آن علمی چالش کرد و کیست که درهای مباحث علمی را ببندد و مورد ریشخند قرار نگیرد؟معلوم است که در این­جا به هیچ وجه سخن از بسط خلاق تئوری و درافزوده و تجدیدنظرطلبی (revisionisme) مطرح نیست.
این تحلیل کوتاه ظرفیت و قصد ورود به مدخل هیچ یک از مسایل و مباحث یاد شده را ندارد و تنها بر پایه­ی یک تحلیل طبقاتی مبتنی بر پیش­فرض­هایی همچون به اساطیر پیوستن مقولاتی از قبیل بورژوازی ملی، کمپرادور و وابسته، مترصد است ضمن اشاره به مهم­ترین پی­آمد اقتصادی سیاسی انتخابات 22 خرداد ایران، عرصه­های عمومی دولت بورژوایی را در آِینده مورد توجه قرار دهد.

پس­روی از دولت سرمایه­داری به دولت سرمایه
فهم این نکته چندان دشوار نیست که "انتخابات "دهم ریاست جمهوری اسلامی ایران؛ عملاً به حذف یکی از پایه­های اصلی حاکمیت (کل جبهه­ی اصلاح­طلبان و لیبرال­ها و سکولارها و سوسیال دموکرات­های راست) انجامیده و به یک عبارت کل نظام را روی یک پای آن فرود آورده است. اگرچه در طول سی سال گذشته این " یک پا شدن­ها" سابقه داشته و با حذف تدریجی و پله­به­پله­ی جبهه­ی ملی و نهضت آزادی (دولت موقت)؛ بنی­صدر (دولت اول) و به حاشیه راندن چهره­هایی مانند منتظری و موسوی­خوئینی­ها و عبدالله­ نوری حذف سیکلیک اصلاح­طلبان (مجلس چهارم، پنجم، هفتم و...) از مرحله­ی آزمون و تجربه­ی گذشته است، اما این حذف بدون اضافه در انتخابات دهم چهره­ی جدیدی از پای­گاه و ماهیت طبقاتی دولت ترسیم کرده است، که ما به ازای اقتصادی آن عقب­نشینی دولت سرمایه­دارها به موقعیت دولت سرمایه است. در یک کلام و به ساده­گی روشن است که سیاست اقتصادی جناح اصلاح طلب - لیبرال از سال 1368 (تعدیل اقتصادی)، در طول 8 سال دولت­های هفتم و هشتم و در عرض برنامه­های شبه کینزی و بازار آزادی میرحسن موسوی (مشارکت+کارگزاران) بر محور ادغام در نظام کاپیتالیستی جهانی و با هدف شکوفایی و رونق اقتصادی و در نهایت سودآورسازی سرمایه می­چرخید. جبهه­ی گسترده­ی اصلاحات برای تحقق این استراتژی؛ تاکتیک "ایران برای ایرانیان" را در دستور کار قرار داده بود و بناداشت از مسیر استخدام تمام لایه­ها، طیف­ها و جناح­های بورژوازی ایران، امکان و مجوز نماینده­گی شدنِ کل سرمایه­داری داخل و خارج را به دست آورد. فضای باز سیاسی (دموکراتیزاسیون راست یا توسعه­ی سیاسی) که لیبرال­ها از آن دفاع می­کردند قرار بود درهای ورود سرمایه­ی خارجی و سرمایه­گذاری مستقیم را باز کند و کم­ترین جهت­گیری مشخصی به سوی آزادی فعالیت احزاب، اتحادیه­ها و تشکل­های مستقل کارگری نداشت. ("دست­آوردهای" بی­ارزش و بر باد رفته­ی دوم خرداد دلیل این مدعاست)
به لحاظ سیاسی 22 خرداد نشان داد که درهای چرخش نظام جمهوری اسلامی به روی پاشنه­ی لیبرال دموکراسی برای همیشه بسته شده و دولت اقتدارگرا (authoritarin) به طور مطلق دست برتر یافته است. هر چند از نظر اقتصادی جناح حاکم شده نیز می­تواند - و راستش باید - به منظور عبور موفقیت­آمیز از یک دوره­ی جدید انباشت سرمایه، همان سیاست­های کلی نئولیبرالی اقتصادی (خصوصی­سازی، مقررات­زدایی و...) جناح اصلاح­طلب را در دستور کار قرار دهد و در عرض 5 سال گذشته -از مطلع 1384تاکنون- چنین نیز کرده است اما واقعیت این است که به جز سیاست­های داخلی آزاد­سازی قیمت­ها (طرح نئولیبرالی موسوم به "تحول اقتصادی") امکان موفقیت جهانی این برنامه­ها برای دولت دهم بسیار دشوار است. تجربه فرار و اعتصاب سرمایه در دولت نهم به وضوح موید این نکته است که سرمایه­گذاری خارجی به مفهوم وسیع آن – اعم از وام­های دولتی، کومک­های بانک جهانی؛ سرمایه­گذاری مستقیم کمپانی­های خارجی (DFI) – در سطح بسیار ناچیزی صورت خواهد بست. این امر به مثابه­ی تقویت بنیه­های بازار داخلی و ارتقای مدل اقتصاد دولتی، ملی یا دولت ملی (State - Nation) نخواهد بود. به قول پری اندرسن انکشاف سرمایه­داری در عصر جهانی شدن، دولت ملی را در نوردیده و از نظر سیاسی به نهادهایی همچون ناتو، G7 و صندوق بین­المللی و WTO وابسته است. (P.Anderson, 1992, PP.365-366) (درافزوده: تمایل شدید و ناموفق دولت نهم درخصوص ارتباط با نهادهای برتون وودز علاقه­ی مفرط و ناگزیر به ارتباط با کشورهای پیشرفته­ی سرمایه­داری غرب و توسعه­ی روابط با چین و روسیه به عنوان دو عضو شاخص 1+5 و قدرت­های برتر نظام­جهانی اقتصاد کاپیتالیستی، دال­ بر این است که شعارهای ضد آمریکایی-انگلیسی جناح راست را نباید زیاد جدی گرفت.)
از سوی دیگر برخلاف نظر اصلاح­طلبان خصلت اقتدارگرای دولت­های نهم و دهم؛ به مفهوم ماهیت بناپارتیستی آن نیست. هر چند مارکس دولت بناپارتیستی را در ورای طبقات و شرایطی استثنایی مورد ارزیابی قرار می­دهد اما در عین حال و علی­رغم بافت غیربورژوایی چنین دولتی؛ - که از طبقه­ی بورژوا منفک است – بر ماهیت کاپیتالیستی بودن آن تاکید می­کند. واضح است که در این یادداشت به طور مشخص بحث بناپارتیستی بودن – یا نبودن – دولت­های نهم و دهم مطرح نیست چرا که در ایران معاصر طرح موضوع توازن طبقاتی و در نتیجه بن­بست مبارزه­ی طبقاتی میان بورژوازی پرولتاریا – که در فرانسه نیمه­ی دوم قرن نوزدهم به عروج بناپارتیسم انجامیده – توجیه سیاسی اقتصادی و وجه تحلیل طبقاتی ندارد. حتا شبیه­سازی­هایی که میان حکومت چیان­کای چک (تایوان) و دولت­های اقتدارگرای توسعه­مدار با دولت نهم و دهم شکل­ می­گیرد، موضوع بحث ما نیست. فشرده­ی بحث ما درخصوص دولت سرمایه­دارها و دولت سرمایه است که رالف میلی باند1 برای طرح متدولوژیک خود از چه­گونه­گی بافت و قشربندی سیاسی اقتصادی دولت به کار می­بندد و دقیقاً ناظر به این مفهوم است که در دولت سرمایه­دارها، جناح­های مختلف بورژوازی می­توانند در فرایند چرخش سیاسی پارلمانی انتخاباتی و مشابه این­ها به قدرت سیاسی – یا بخشی از قدرت سیاسی - دست یابند. به عبارت روشن­تر دولت سرمایه­دارها به دلیل موقعیت گسترده­ی خود از یک هژمونی سراسری میان بورژوازی داخل و خارج بهره­مند است و به نوعی شکل واضحی از دولت دموکراتیک کاپیتالیستی را نماینده­گی می­کند. به عنوان نمونه دولت­های پنجم تا هشتم و مکمل آن­ها یعنی مجالس سوم و ششم به دلیل نماینده­گی شدن از سوی قشرها و جناح­های مختلف بورژوازی ایران نمایی محدود و البته بسته از چنین دولتی را تداعی می­کنند. حال آن­که دولت سرمایه نه به خاطر "انکشاف ناکافی مناسبات سرمایه­داری و ضعف سیاسی اقتصادی بورژوازی" بل­که به دلیل انتخاب شیوه­های مشخصی از انباشت سرمایه و منافع انحصاری قدرت سیاسی اقتصادی شکل می­گیرد. این شکل­بندی هم از منظر بافت طبقاتی و هم به اعتبار ایده­ئولوژی می­تواند توضیح دهنده­ی دولت دهم به عنوان دولت سرمایه باشد. وقایع­اتفاقیه­ی بعد از انتخابات 22 خرداد و اعتراض قشر متوسط (خرده­بورژوازی شهری و به تعبیر نادرست نظامیان "مردم منطقه­ی شمال تهران")2 و به چالش کشیده شدن مشروعیت دولت دهم از سوی طیف وسیع بورژوازی لیبرال، در کنار تلاش موفقیت­آمیز نظام برای حذف تمام عیار اصلاح­طلبان و بی­رنگ­سازی نقش جناح­های هوادار بازار آزاد (کروبی، هاشمی و کارگزاران) جمله­گی مبین عقب­نشینی فراگرد دولت سرمایه­دارها به دولت سرمایه است. حتا اگر وعده­های پس از انتخابات رییس دولت دهم (نطق تلویزیونی و وعده­ی سرخرمن تغییر سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و برخورد با امنیتی­شدن عرصه­ی عمومی و خصوصی فرهنگ و بی خبری از فعالیت گشت های مختلف انتظامی ؟!!) را جدی بدانیم، بازهم تعدیل خوش­بینانه­ی غلظت رفتارهای ایده­ئولوژیک دولت – که در انتخابات نهم نیز از سوی رییس همین دولت مطرح شده بود - نمی­تواند امکان نماینده­گی شدن جناح­های فربه­تری از بورژوازی ایران را ممکن سازد. دولت دهم این امکان و توان را دارد – و سابقه­اش نیز گویاست – که به مراتب از اسلاف لیبرال خود پراگماتیست­تر عمل می­کند.توافق هسته یی تهران با برزیل و ترکیه در کنارگشودن باب مذاکره با آمریکا در عراق نمونه­ی بارز این مدعاست. چنین پراگماتیسمی کم­ترین تضمینی برای فائق آمدن بر ابعاد رو به فزونی بحران اقتصادی و تبدیل آن به بحران­های جدید اجتماعی و سیاسی نخواهد داد.ورشکسته گی اقتصادی و بیش از چهل میلیارد دلار کسری بودجه با متمم­ها و حذف یارانه­ها و صرفه­جویی بیست میلیارد دلاری ناشی از حذف سوبسیدها به ساده­گی جبران نخواهد شد. مضاف به این­که مشکلاتی از قبیل رکود تورمی، بی­کارسازی های فزاینده؛ تعطیلی رو به فزونی مراکز صنعتی – به سود واردات،وجذب اضافه­تولید چین – بدهی بانک­ها، اقساط کلان وام­های بدون وثیقه(48 میلیارد دلار) و معوقه­ی رانت­خواران و... در شرایطی امکان وقوع بحران­های جدید را محتمل­تر از همیشه می­کند که بدانیم دولت دهم نه در مناظره و مباحث انتخاباتی و نه پیش و پس از آن برنامه­ی روشنی برای حل این معضلات پایه­یی ارائه نداده است.
در هر صورت اگرچه از سوم تیر 1384 اصلاح­طلبان عملاً به حاشیه­ی کم اثری در قدرت سیاسی اقتصادی ایران رانده شده بودند، اما در ترکیب­بندی نهایی پای "چپ" و ضعیف حاکمیتی را شکل می دادند که مرکز ثقل­اش بر پای "راست" استوار است. بعد از انتخابات 22 خرداد حاکمیت پای ضعیف خود را قطع کرده و تنها بر یک پای خود ایستاده است. هر عقل سلیمی حکم می­کند چنین حاکمیتی نه فقط از نظر مشروعیت، بل­که از نظر قدرت و اقتدار سیاسی اقتصادی نیز ضعیف­تر و شکننده­تر از گذشته است.


پی­نوشت:
1. درباره­ی وجوه مختلف نظریه­ی رالف میلی­باند بنگرید به مقاله­ی "سوسیالیسم در عصر تردید" مندرج در:
زرافشان. ناصر (1380)، آینده­ی سوسیالیسم، [ترجمه­ی ناصر زرافشان]، تهران: آگه
- مقاله­ی "دموکراسی لیبرال و دموکراسی سوسیالیستی: خلاف آمدهای سی.بی. مکفرسن". (1981) مندرج در مجله­ی سوسیالیست ریجستر، به همراه جان سویل، لندن: مطبوعاتی مرلین.
- مقاله­ی "اخلاقیات ما: اخلاقیات انقلاب" (1989) مندرج در مجله­ی سوسیالیست ریجستر به همراه لئوپانیچ و جان سویل، لندن: مطبوعاتی مرلین.
درافزوده: اشاره به این مباحث و مولفه­هایی که اصحاب فرانکفورت طراحی کرده­اند، صرفاً به منظور اطلاع دانشجویان صورت گرفته است و به مثابه­ی هم نظری نگارنده با نظرات میلی­باند، هابرماس و... نیست.
2. نکته­ی بسیار جالب و سخت قابل تامل این است که در تحلیل­هایی که اخیراً از سوی چپ­هایی همچون جیمز پتراس، اسکات ریتر، استفان ریندمن، آزمی بیشارا و... درباره­ی انتخابات ایران منتشر شده است، همین مواضع به وضوح مشاهده می­شود. فی­المثل جیمز پتراس در مقاله­یی تحت عنوان:
(Iranian Election: The stolen Elections. Hoax)
مندرج در:
www.countercurrents.org / Petras 2009.htm
با تاکید بر این­که بازنده­گان انتخابات ایران (لیبرال­ها) با "فریب" (Hoax) سعی می­کنند نتیجه­ی انتخابات را به "تقلب" پیوند بزنند صریحاً حامیان محمود احمدی­نژاد را طبقه­ی کارگر خوانده و مخالفانش را در شمار خرده­بورژوازی مرفه­ بالا شهری جای داده است که از طریق دسترسی به اینترنت و ماهواره و خبرنگاران خارجی، سعی در شلوغ کردن اوضاع دارند.
به نظر می­رسد معیار روشن­فکران چپ جهانی امثال پتراس و دیگران در این ارزیابی­ها نگاه آشتی­جویانه­ی لیبرال­های ایران نسبت به امپریالیسم آمریکا باشد. در واقع من عمداً مقاله­ام را با آن نوستالژی نامه شروع کردم تا گفته باشم تحلیل پیرامون چه­گونه­گی مناسبات با آمریکا اگرچه متعلق به چپ دوران سپری شده است، اما هنوز هم تا حدودی اعتبار جهانی خود را حفظ کرده است!! البته این نکته نیز ناگفته نماند که درباره­ی انتخابات ایران تحلیل­های متضادی با آن­چه پتراس گفته است از سوی امثال نوام چامسکی، اسلاوی ژیژک، چپ­های گاردین و دیگران نیز منتشر شده است. برای نمونه بنگرید به مقاله­ی ریس ارلیک تحت عنوان "ایران و سردرگمی چپ" که متنی است در پاسخ به مقاله­ی جیمز پتراس
مندرج در:
www. Zcommunications. org / znet view Article / 21820
از این مقاله چنین برمی­آید که این فرد (ریس ارلیک) در جریان انتخابات 22 خرداد در ایران حضور داشته است.

منبع:
Anderson. P (1992) A zone of Engagement. Landon, verso.

۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

تنش و جدل بر سر ميراث خونين خمينی و سرپوش گذاشتن بر جنايات او!




تنش و جدل بر سر ميراث خونين خمينی
و سرپوش گذاشتن بر جنايات او!


بهرام رحمانی
bamdadpress@ownit.nu

اخيرا بحث بر سر ميراث خميني، به يک دعوا و کشمکش جديدی بين جناح های حکومت اسلامی تبديل شده است. اما در اين مباحث، همواره سعی می شود که بر جنايات خمينی عليه بشريت سرپوش گذاشته شود و به کشمکش جناحی محدود گردد. در حالی که خمينی بنيان گذار حکومت اسلامي، سنبل جهل و جنايت، جنگ و خشونت، ترور و وحشت، شکنجه و اعدام و سنگسار و فاشيسم به معنای واقعی در همه ابعادش بوده است. از اين رو، هر کسی و جريانی مدافع خمينی و افکار او باشد مستقيما طرفدار جهل و جنايت، تروريسم و کشتار و فاشيسم است.
قطع سخن رانی حسن خميني، نوه خمينی در مراسم بيست و يکمين سالگرد مرگ خميني، مخالفين و موافقين زيادی در جناح های حکومت اسلامی پيدا کرده است که نشان دهنده دعوا بر سر ميراث خونين اوست. ميراثی که به خود ده ها هزار انسان آلوده است.
تاکنون نوه‌ خميني، هيچ‌ گاه به اين شکل علني، مورد توهين قرار نگرفته بود. چندين بار بلندگوها هنگام سخن رانی او قطع شد. چندين بار سخن رانی او، به دليل سردادن شعارها قطع شد.
حسن خميني، از شعاردهندگان خواست که شعارهای خود را تا زمان حضور آيت ‌الله خامنه‌ ای و در حمايت از او نگاه دارند، بعد افزود: «هنوز بيست سال از رحلت امام نگذشته است.»
گفته می شود قطع سخن رانی حسن خمينی بر سر مزار پدر بزرگش و توهين به او، توسط دولت و حاميان آن برنامه‌ريزی شده بود. پس از اين واقعه، حتا خبر درگيری و زد و خورد بين نوه خمينی و وزير کشور احمدی نژاد که نماينده دولت در ستاد برگزاری مراسم خمينی بود منتشر شده است.
نسل جوان که اکثريت جمعيت امروز ايران را تشکيل مي‌ دهند، به اين دعواهای جناجی به ويژه بر سر ميراث خميني، پشيزی قائل نيستند.
جوانانی که در تظاهرات های ميليونی سال گذشته، عليه ولايت فقيه شعار می دادند؛ تصاوير خميني، خامنه ای و احمدی نژاد را آتش می زدند يعنی با زير سئوال بردن بنيادهای حکومت اسلامي، صف مبارزه خود را از جناح بندی های حکومتی جدا کردند و عملا نشان دادند که به طور کلی حکومت جهل و جنايت اسلامی را نمی خواهند.
نيروی جوانی که خواهان تغيير جامعه است تا آن را برای زندگی آزادتر و انسانی تر مهيا کند. بنابراين، نسل جوان به اين ميراث اهميتی نمی دهد وقتی که تاريخ خمينی را مطالعه می کند و وضعيت امروز را می بيند نه تنها نفرت شان از خميني، بلکه از همه جناح ها و عناصر طرفدار خمينی شديدتر می گردد.
خميني، يکی از يکی از بزرگ ترين جنايت کاران عصر حاضر است. هرگونه حمايت از افکار و سياست های خميني،‌ يعنی دفاع از همه جنايات وقايع سال های اوايل انقلاب، کشتارهای 6 تا 62، هشت سال جنگ ايران و عراق، قتل عام چندين هزار زندانی سياسی در سال 67 و يا سرپوش گذاشتن به اين جنايت ها است. بيش ترين جناياتی که حکومت اسلامی مرتکب شد در دورانی است که خمينی حکمرانی می کند.
دفاع از خميني، يعنی اعزام صدها هزار جوان و نيروهای سرکوبگر نظامی و انتظامی و غيره برای کشتار مردم ترکمن صحرا، کردستان، خوزستان و سيستان و بلوچستان، اين محروم ترين مناطق کشور است. دفاع از خميني، اعزام صدها هزار جوان به قتل گاه های جنگ ايران و عراق است.
دفاع از خميني، يعنی دفاع از حجاب اجباری اسلامي، حمله به زنان در خيابان ها و اسيد پاشيدن به صورت زنان آزاده ای که حجاب اسلامی را رعايت نمی کردند، تجاوز به دختران در زندان ها و دفاع از آپارتايد جنسی است. دفاع از خميني، يعنی حمله به روزنامه ها و چاپخانه ها و اشغال آن ها و برقراری سانسور شديد بر مطبوعات. دفاع از خميني، به معنی ممنوعيت آزادی بيان و قلم و اعدام سعيد سلطانپور، حمله به دفتر کانون نويسندگان و ممنوعيت فعاليت آن. دفاع از خميني، به معنی انحلال احزاب سياسی و نهادهای دمکراتيک و دستگيری و شکنجه و اعدام اعضا و فعالين و رهبران آن. دفاع از خميني، يعنی حمله به دانشگاه و بستن اين مراکز علم و دانش و سازمان دهی انقلاب فرهنگی با سرکوب و پاکسازی دانش جويان و اساتيد سکولار و چپ و هم چنين اسلامی کردن دروس و فضای دانشگاه ها. دفاع از خميني، به معنی دفاع از جهل و جنايت و خرافات اسلامی است. دفاع از خميني، يعنی اشاعه تروريسم دولتی. دفاع از خميني، به معنی دشمنی با هرگونه آزادی فردی و جمعی. دفاع از خميني، يعنی تشويق دختران نابالغ به ازدواج و تجاوز به آن ها. دفاع از خميني، يعنی تجاوز به جان و مال مردم. دفاع از خميني، به معنی دفاع از گروه های مافيايی و تروريستی اسلامی در ايران و جهان. دفاع از خميني، به معنی محروميت و فقر و فلاکت اقتصادی به اکثريت مردم ايران به ويژه کودکان خانواده های کارگری و فقير. دفاع از خميني، به معنی دفاع از مردسالاری و آپارتايد جنسی است.

آيت الله حسينعلی منتظري، نزديک ترين هم فکر و دوست خمينی بود که او را بارها به طور غيرمستقيم جنايت کار ناميد. منتظری خطاب به خمينی نوشت: «آيا می دانيد كه جناياتی در زندان های جمهوری اسلامی به نام اسلام در حال وقوعند كه شبيه آن در رژيم منحوس شاه هرگز ديده نشد؟ آيا می دانيد كه تعداد زيادی از زندانی ها تحت شكنجه توسط بازجويانشان كشته شده اند؟ آيا می دانيد كه در زندان (شهر) مشهد، حدود 25 دختر به خاطر آن چه بر آن ها رفته بود... مجبور به درآوردن تخمدان يا رحم شدند؟ آيا می دانيد كه در برخى زندان های حمهوری اسلامی دختران جوان به زور مورد تجاوز قرار می گيرند؟ ...»
خميني، به همه اين جنايت آگاهی داشت؛ منتظری آگاهی داشت؛ موسوی نخست وزير آگاهی داشت؛ خامنه ای رييس جمهور آگاهی داشت؛ رفسنجاني، مرد شماره دو حکومت آگاهی داشت؛ کروبي، نايب رييس مجلس آگاهی داشت؛ علی ربيعی مقام ارشد وزارت اطلاعات، سعيد حجاريان يکی از بنيان گذاران وزارت امنيت و اطلاعات، محمد خاتمی رييس جمهوری وقت، محسن آرمين، تاج زاده، سروش، عبدالله نوري، موسوی تبريزي، محمد محمدی ری شهري، ملاحسنی امام جمعه ديوانه و آدم کش اروميه، موسوی اردبيلی دادستان کل کشور، بهزاد نبوي، ابراهيم يزدی وزير امور خارجه دولت موقت، ابراهيم نبوي، اکبر گنجي، موسوی خوئينی ها، کديور، ابطحي، رضميان زاده، رضا خاتمی ، حبيب بی طرف، محسن سازگارا، فاطمه حقيقت جو، دکتر مصطفی معين، قالی باف، عطاالله مهاجراني، محسن مخلباف، محسن ميردامادي، محسن آرمين، عباس دوزدوزاني، ده نمکي، دکتر حسين الله کرم، دکتر محسن رضايي، برادران لاريجاني، دکتر عباس سليمی نمين، دکتر محمود احمدی نژاد، خاتمی و غيره همه و همه می دانستند و هر کدام در جايگاه و موقعيت دولتي، نقشی در اين جنايات ايفا کرده اند. به همين دليل، همه اين ها حرف زدن درباره جنايات خمينی را خط قرمز خود حکومت و جناح شان می دانند مهر سکوت به لب زده اند.
آنچه در ايران 58 تا 60 و دهه شصت گذشت، هيچ دست کمی از جنايات نازی های آلمانی ندارد. ده ها هزار زندانی سياسی به جوخه های مرگ سپرده شدند و حدود چهارصد فعال سياسی مخالف حکومت در خارج از مرزهای ايران ترور شدند. هزاران نفر در حمله به ترکمن صحرا، کردستان، خوزستان و سيستان و بلوچستان، کشته شدند. خلخالی که جنون آدم کشی داشت با فرمان خميني، چوبه های دار را بر سر هر کوی و برزنی برپا کرده بود. پاسداران تحت امر خلخالي، به هر کسی مظنون بودند دستگير و بدون هيچ گونه دادگاهی تيرباران می کردند. به دستور موسوی تبريزی و خلخالی هزاران انسان اعدام شدند و صدها هزار نفر زندانی و شکنجه و شلاق خوردند و يا در زندان ها مورد تجاوز قرار گرفتند. بسياری از آن ها، پس از آزادی از زندان دچار ناراحتی های روحی و روانی و يا جسمی شدند و برخی از آن ها حتا تا آخر عم معلول گرديدند.

مراسم بيست و يکمين سالگرد مرگ خمينی در روز ۱۴ خرداد 1389 بر سر قبرش، در شرايطی برگزار شد که کشمکش جناح ها را شعله ورتر کرد. در ۱۴ خرداد امسال، خامنه ای و دولت احمدی نژاد ضمن توافق و يا با هماهنگی يکديگر، مانع سخن رانی نوه خمينی شدند. چون که او در جناح اين ها قرار ندارد. افراد و حتا گرايش هايی از درون جناح غالب حکومت اسلامي، در واکنش به اغتشاش ايجاد شده و حذف سخن رانی «نوه امام»، خامنه ای و دولت احمدی نژاد را مورد انتقاد شديد قرار دادند. تا جايی که خامنه ای اولين بار از طرف عده ای از روحانيت درون حکومت به «قدرت طلبی» متهم شد.
اين بار فقط نيروهای «اصلاح طلب» حکومت اسلامی و آيت الله هايی نظير موسوی اردبيلی قاضی القضات و حسن صانعی دادستان کل دوران خمينی نبودند که نسبت به اين امر واکنش نشان دادند، بلکه با ورود آيت الله هايی از قبيل مکارم شيرازي، وحيد خراسانی و محمدی گيلاني، منتقدين خامنه ای و دولت احمدی نژاد گسترده تر شد.
واکنش آيت الله محمدی گيلاني، حاکم شرع قداره بند دوران خمينی و دفاع قاطع او از سيدحسن خميني، حتا صف بندی های تازه ای را در درون جناح غالب حکومت اسلامی پديد آورده است.
خامنه اي، دولت احمدی نژاد و جناح مسلط حکومت اسلامی تاکنون نشان داده اند که آن ها هيچ راه ديگری به جز سرکوب و کشتار توده های مردم تصور نمی کنند. خامنه ای و نيروهای وفادار به آن، به دليل جناياتی که عليه مردم مرتکب شده اند، راهی جز تشديد همان مواضع سرکوبگرانه و جنايت کارانه تاکنونی خود ندارند. بر اين اساس، خامنه ای و احمدی نژاد در سخن رانی های خود با شدت بيش تری بر مواضع گذشته شان پای می فشارند. آن ها نشان دادند که حتا برای تسويه حساب نهايی با نيروهای منتقد درون حکومت از جمله ميرحسين موسوی و کروبي، همواره به فکر برنامه ريزی طرح ها و توطئه هايی هستند تا آن ها را به لحاظ فيزيکی نيز حذف کنند. خامنه ای در سخن رانی مراسم ۱۴ خرداد خود، عريان تر از هر زمان ديگر بر پيش برد سياست سرکوب و کشتار حکومت اسلامی تاکيد کرد.
خامنه اي، حتا به توصيه های عنصر مهمی چون هاشمی رفسنجانی که راه برون رفت از بحران کنونی حکومت اسلامی را دخالت مستقيم «رهبر» برای رسيدن به يک تفاهم و مصالحه ميان نيروهای درگير درون درون می دانست و تاکنون نقش توازن قوا در ميان سران حکومت را ايفا کرده، ديگر توجهی ندارد؛ به طوری که او اخيرا بحث کناره گيری از مسئوليت های خود در درون حکومت و هم چنين سياست را پيش کشيده است. در حالی که ظاهرا خامنه ای موافق کنار کشيدن او از مسئوليت های دولتی اش نيست اما احمدی نژاد، از آن استقبال کرده است. اختلافات علنی رفسنجانی و خامنه ای در سال گذشته و در ماه های اخيرا تقريبا زبان صريح تری به خود گرفته است.
دفتر هاشمی رفسنجاني، در پاسخ به مقاله روزنامه وطن امروز، جوابيه تندی را منتشر کرد. با توجه به تاريخ نگارش اين جوابيه که يک هفته بعد از سخن رانی ۱۴ خرداد خامنه ای انتشار يافت و با توجه به مواضع مطرح شده در نامه دفتر هاشمی رفسنجاني، بايد گفت جوابيه فوق، پيش از آن که پاسخ به روزنامه وطن امروز باشد، پاسخ به شخص خامنه ای است.
جوابيه دفتر هاشمی رفسنجاني، با اشاره به «سکوت مصلحت آميز» خامنه ای نسبت به اين هتاکی ها، اين امر را عامل اصلی بی حرمتی های افراد و هتاکی روزنامه هايی از نوع وطن امروز، نسبت به هاشمی رفسنجانی دانسته است.
جوابيه هم  چنين در واکنش به مساله تقلب در انتخابات حکومت اسلامی در سال های پيش، مستقيما نقش «رهبر» را پيش کشيده و می نويسد: «چرا در بيان نتايج انتخابات مجلس ششم در سال ۱۳۷۸ نعل وارونه مي‌ زنيد؟ مگر نمی ‌دانيد با شمارش مجدد تنها ۲۰ درصد صندوق ‌های حوزه انتخابيه تهران، که توسط شورای نگهبان انجام می ‌گرفت، آيت ‌الله هاشمی رفسنجانی از رتبه سی ‌ام به نوزدهم رسيد؟ مگر نمی ‌دانيد وقتی آن آبروريزی داشت اساس انتخابات را زير سؤال می ‌برد، رهبر معظم انقلاب دستور توقف بازشماری را صادر فرمودند؟»
بی شک مواضع تند و افشاگرانه دفتر هاشمی رفسنجاني، شکاف بين رفسنجانی و خامنه ای را تشديد کرده است به طوری که احمدی نژاد عملا تلاش هايی را در جهت حذف رفسنجانی و موسوی و جاسبی و... از هيات امنای دانشگاه آزاد آغاز کرده است علاوه بر اين که به يک کشمکش تازه دولت با قوه قضائيه و مجلس تبديل شده است؛ متقابلا رفسنجانی جلسه هيات امنای دانشگاه آزاد را برگزار کرده و با خواست او، ميرحسين موسوی نيز در اين اجلاس شرکت کرده است. حسين شريعتمداري، نماينده خامنه ای در روزنامه کيهان، اين مساله را دستاويزی برای حمله شديد به رفسنجانی قرار داده است.
پس از اهانت به سيدحسن خمينی در مراسم سالگرد درگذشت پدر بزرگ وی و هم چنين به دنبال توهين شديد طلبه‌ های بسيجی حوزه علميه قم در روز ۲۳ خرداد، چند‌ تن از مراجع تقليد و مدرسين حوزه علميه قم، با صدور بيانيه يا در کلاس درس خود، اين عمل را محکوم کردند. دفاع روحانيون برجسته از سيدحسن خميني، خشم حسين شريعتمداری را برانگيخت.
حسين شريعتمداري، در سرمقاله روز سه ‌شنبه ۲۵ خرداد 1389 کيهان نوشت: «دل جوئی برخی عالمان بزرگوار از جناب آقای سيدحسن خمينی به خاطر حمايت از امام راحل بوده است. به همين دليل لازم بود اين دل جويی با هشدار و اندرز به نوه محترم حضرت امام نيز همراه باشد. چرا که ايشان به دليل همنشينی يک‌ اله اخير خود با دشمنان امام و عوامل نشان‌دار بی گانه، مورد اعتراض مردم قرار گرفتند... وقتی در کنار دل جويی از وي، نسبت به مواضع غيرقابل ايشان اندرزی داده نمی ‌شود، اين دل جويی نقض غرض تلقی خواهد شد...».

باين ترتيب، بحران قدرت و تنش ميان سران و ارگان ها و جناح های حکومت، به حدی تشديد شده که تقابل شديدتر جناح های درون حکومت اجتناب ناپذير شده است. تقابلی که ريشه در منافع اقتصادی و سياسی طرفين در حاکميت دارد. به خصوص با وجود اين که اين تنش ها هر روز بيش تر و بيش تر می گردد اما سران هر دو جناح همواره به اين فکر هستند که کل «نظام» آسيب نبيند و مردم نتوانند از شکاف های موجود به نفع خود توازن قوا را بر هم بزنند.
کشاکش امروز جناح های درون حکومت که هر کدام از آن ها تلاش می کنند خود را طرفدار واقعی «خط امام» معرفی کنند، اساسا دعوايی بر سر تقسيم ميراثی است که آلوده به خون صدها هزار انسان است و نسل هايی از جامعه ايران را به تباهی کشانده است.
آن چه که طی سه دهه گذشته بر عليه زيست و زندگی کارگران، زنان، دانش جويان، روشنفکران، هنرمندان و به طور کلی مردم آزاده ايران ايران اعمال شده است، دقيقا مبتنی بر اهداف و سياست های خمينی و دستورالعمل های نظری و عملی شخص خمينی بوده است.
اکنون خامنه ای و احمدی نژاد، يعنی جناح مسلط حکومت اسلامي، با موج عظيمی از مخالفين روبرو هستند که همواره شعار «مرگ بر ديکتاتور» و «مرگ بر خامنه ای» سر می دهند. بنابراين، جايگاه کنونی خامنه ای و جناح غالب حکومت اسلامي، برای مردم معترض و آزادی خواه ايران روشن شده است.
اما «اصلاح طلبان» که به ادامه راه «امام راحل» شان تاکيد دارند و افکار و عقايد و سياست هايشان نيز تفاوت چندانی با جناح حاکم ندارد، نگران اين واقعيت هستند که کل «نظام» از دست نرود. چرا که اگر کل حکومت اسلامی با قدرت مردم سرنگون شود آن ها نيز در کنار جناح حاکم منافع اقتصادی و سياسی خود را از دست خواهند داد. از اين رو، هر دو جناح غالب و مغلوب هم زمان با پيش برد تنش ها و اختلافات خود، حواس شان جمع است که کنترل مردم از دست شان خارج نشود و موقعيت نظام در معرض خطرات جدی قرار نگيرد. در واقع «اصلاح طلبان» درون حکومت نيز نه صرفا به دليل هم دستی با خمينی و شرکت در کشتارهای اوايل انقلاب 57 و دهه شصت و وقايع پس از آن تا به امروز، بلکه به دليل رياکاری ها و فريب کاری هايی که امروز با کتمان کردن جنايات صورت گرفته در دوران خمينی و توسط شخص او، در مقابل مردم آزاد خواه و عدالت جو قرار دارند.
علاوه بر اين در دوره هشت سال رياست جمهوری محمد خاتمی که جناح اصلاح طلب تمام قدرت را در دست داشت نه تنها هيچ اقدامی در جهت بهبود وضع اقتصادي، سياسی و اجتماعی مردم به وجود نياوردند، بلکه در اتفاقات مهمی چون واقع تکان دهنده 18 تير و به دنبال آن اعتراضات گسترده دانش جويان را سرکوب کردند و هزاران نفر را دستگير نمودند؛ مامورين امنيتی نويسندگانی چون مختاری و پوينده را ترور کردند و يا اين که کارگران اعتصابی خانون آباد را به گلوله بستند و هم چنين در روز اول مه می 83، کارگران را در شهر سقز به وحشيانه ترين شکلی سرکوب کردند و هفت نفر از سازمان دهندگان اين حرکت را دستگير و زندانی و شکنجه کردند بخش از کارنامه شان است و الان نيز در مورد آن ها سخنی به ميان نمی آورند. بر اين اساس هر دو جناح که به سر خمينی قسم می خورند و بر ادامه راه او تاکيد می ورزند جنايت کار هستند.

تنها يادآوری گوشه ای از يک سخن رانی خمينی که در جهت تبيين سياست گزاری جانيانه حکومت اسلامی و تشديد سرکوب و کشتار، بيان شده است و هم چنين فرمان خميني، مبنی بر قتل عام زندانيان سياسی در سال 67، برای نشان دادن چهره واقعی و کريه و جنايت کارانه روح الله خميني، کافی است.
متن اين سخن رانی خميني، به شرح است:
«اشتباهی که ما کرديم اين بود که به طور انقلابی عمل نکرديم و مهلت داديم به اين قشرهای فاسد. و دولت انقلابی و ارتش انقلابی و پاسداران انقلابي، هيچ يک از اين ها عمل انقلابی نکردند و انقلابی نبودند. اگر ما از اول که رژيم فاسد را شکستيم و اين سد بسيار فاسد را خراب کرديم، به طور انقلابی عمل کرده بوديم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بوديم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطيل کرده بوديم، و روسای آن ها را به محاکمه کشيده بوديم و حزب های فاسد را ممنوع اعلام کرده بوديم، و روسای آن ها را به سزای خودشان رسانده بوديم، و چوبه های دار را در ميدان های بزرگ برپا کرده بوديم و مفسدين و فاسدين را درو کرده بوديم، اين زحمت ها پيش نمی آمد.
من از پيشگاه خدای متعال و از پيشگاه ملت عزيز، عذر می خواهم، خطای خودمان را عذر می خواهم. ما مردم انقلابی نبوديم، دولت ما انقلابی نيست، ارتش ما انقلابی نيست، ژاندارمری ما انقلابی نيست، شهربانی ما انقلابی نيست، پاسداران ما هم انقلابی نيستند؛ من هم انقلابی نيستم. اگر ما انقلابی بوديم، اجازه نمی داديم اين ها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می کرديم. تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می کرديم. يک حزب، و آن «حزب الله»، حزب مستضعفين.
و من توبه می کنم از اين اشتباهی که کردم، و من اعلام می کنم به اين قشرهای فاسد در سرتاسر ايران که اگر سر جای خودشان ننشينند، ما به طور انقلابی با آن ها عمل می کنيم. مولای ما، اميرالمومنين - سلام الله عليه - آن مرد نمونه عالم، آن انسان به تمام معنا انسان، آن که در عبادت آن طور بود و در زهد و تقوا آن طور و در رحم و مروت آن طور و با مستضعفين آن طور بود، با مستکبرين و با کسانی که توطئه می کنند شمشير را می کشيد و می کشت. هفتصد نفر را در يک روز - چنان چه نقل می کنند - از يهود بنی قريضه - که نظير اسرائيل بود و اين ها از نسل آن ها شايد باشند - از دم شمشير گذراند! خدای تبارک و تعالی در موضع عفو و رحمت رحيم است. و در موضع انتقام، انتقام جو. امام مسلمين هم اين طور بود، در موقع رحمت، رحمت؛ و در موقع انتقام، انتقام. ما نمی ترسيم از اين که در روزنامه های سابق، در روزنامه های خارج از ايران، برای ما چيزی بنويسند. ما نمی خواهيم وجاهت در ايران، در خارج کشور پيدا بکنيم. ما می خواهيم به امر خدا عمل کنيم، و خواهيم کرد. اشدا علی الکفار رحما بينهم.
اين توطئه گرها در صف کفار واقع هستند. اين توطئه گرها در کردستان و غير آن در صف کفار هستند، با آن ها بايد با شدت رفتار کرد. دولت با شدت رفتار کند، ژاندارمری با شدت رفتار کند؛ ارتش با شدت رفتار کند. اگر با شدت رفتار نکنند، ما با آن ها با شدت رفتار می کنيم. ما با خود همين ها، با خود همين ها که مسامحه بکنند، اگر مسامحه بکنند، با شدت رفتار می کنيم. مسامحه حدودی دارد، جلب وجاهت حدودی دارد. مصالح مسلمين را نمی گذارند به اين امور از بين برود. دادستان انقلاب موظف است مجلاتی که بر ضد مسير ملت است و توطئه گر است تمام را توقيف کند، و نويسندگان آن ها را دعوت کند به دادگاه و محاکمه کند. موظف است کسانی که توطئه می کنند و اسم «حزب» روی خودشان می گذارند، روسای آن ها را بخواهد و آن ها را محاکمه کند. ما باز تا چندی مهلت می دهيم به اين قشرهای فاسد؛ و اين اعلام آخر است و اگر چنان چه در کار خودشان تعديل نکنند و به ملت برنگردند و دست از توطئه ها برندارند، خدا می داند انقلابی عمل می کنم. می آيم تهران و روسايی که مسامحه می کنند با آن ها انقلابی عمل می کنم. قشرهايی از ارتش که اطاعت از بالاترها نمی کنند و امر آن ها را اطاعت نمی کنند بايد بدانند که من با آن ها اگر آمدم، انقلابی عمل می کنم. عذرها را کنار بگذاريد! برويد فاسدها را سرکوب کنيد، برويد توطئه گرها را سرکوب کنيد؛ مسامحه نکنيد! دولت مسامحه نکند، ارتش مسامحه نکند، ژاندارمری مسامحه نکند؛ پاسداران مسامحه نکنند.
من باز از همه قشرهای ملت، از همه روشنفکران، از همه احزاب، از همه دستجات و گروه ها -گروه ها که مع الاسف تاکنون شايد دويست گروه پيدا شده باشد!- تقاضا می کنم که مسيرتان، مسير ملت و مسير اسلام باشد، به ملت بپيونديد؛ صلاح شما در اين است که به ملت بپيونديد. اگر خدای نخواسته اين نهضت عقب بزند، شماها هم فدای غلط کاری های خودتان خواهيد شد. لکن نهضت ما عقب نخواهد زد و نهضت ما به پيش می رود، و بايد ساير ملت ها از نهضت ما عبرت بگيرند؛ و حکومت ها از حکومت سابق ما و از وضعی که برای او پيش آمد، عبرت بگيرند.
من از خدای تبارک و تعالی سلامت و توفيق مسلمين را خواستارم. و از خدای تبارک و تعالی خواهانم که مستضعفين را بر مستکبرين غلبه بدهد و زمين را به آن ها به ارث عنايت فرمايد.
لينک يوتيوب: http://www.youtube.com/watch?v=ZNTUsylWTpo

يکی از بزرگ ترين جنايات حکومت اسلامي، قتل عام زندانيان سياسی به فرمان خميني، در سال 1367 بوده است. دوره ای که همه جناح های حکومتی دست در دست همديگر در راس قدرت بودند و در بالای سر آن ها نيز خمينی فرمان می راند و حرف اول و آخر را می زد.

قتل عام چندين هزار زندانی سياسي، آن هم در بی دادگاه های دو سه دقيقه اي، جنايت هولناکی نه تنها عليه مردم ايران، بلکه عليه کل بشريت است. جنايت تکان دهنده ای است که نمونه آن در عصر حاضر، در هيچ گوشه ای از جهان ديده نشده است. هنگامی که حسينعلی نيري، رييس حکام شرع اوين در مرداد 1367 طی حکمی از سوی خمينی به رياست هيات ‌قتل عام زندانيان سياسی منصوب شد؛ در اين حکم، که به گفته‌ آيت ‌الله منتظری در ۶ مرداد ۶۷ صادر شده، آمده است:
«بسم الله الرحمن الرحيم ... کسانی که در زندان  ‌های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می   کنند، محارب و محکوم به اعدام می ‌ باشند و تشخيص موضوع نيز در تهران با رای اکثريت آقايان حجت  الاسلام نيری دامت افاضاته  (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی  (دادستان تهران) و نماينده‌ ای از وزارت اطلاعات مي‌ باشد...»
خمينی در اين حکم خود، خواستار به کارگيری نهايت احکام وحشيانه بر زندانيان سياسی شده و فرمان می ‌ دهد:
«... رحم بر محاربين ساده  ‌انديشی است. قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديد‌ناپدير نظام اسلامی است. اميدوارم با خشم و کينه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضايت خداوند متعال را جلب نماييد. آقايانی که تشخيص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و ترديد نکنند و سعی کنند «اشدا علي‌الکفار» باشند. ترديد در مسائل اسلام انقلابي، ناديده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می  باشد. والسلام. روح ‌الله الموسوی الخمينی»

اين روزها که در مقطع سالگرد 18 تير و هم چنين قتل عام زندانيان سياسی قرار داريم اگر تبليغات و بحث ها و کنفرانس های سياسی گسترده ای از جمله در همه سايت ها و رسانه های آزادی خواه و انسان دوست راه اندازی شود دست کم در خارج کشور، مثلا عنصر ديروزی حکومت اسلامی چون ابراهيم نبوی جرات نمی کند بگويد که کمونيست ها دو سه درصد بيش تر نبودند اعدام شان در سال 67 حق شان بود. ابراهيم نبوی که امروز به طنزگويی معروف است و طرفدار جناح اصلاح طلبان، در همان سال کشتار زندانيان سياسی يکی از معاونان وزارت کشور بود که زندان ها نيز زير نظر آن قرار دارند.
باين ترتيب، سران هر دو جناح حکومت اسلامی و طرفداران هر کدام از آن ها در داخل و خارج کشور که همواره در موضع  گيری  های خود بر ادامه راه و آرمان  های «امام راحل» تاکيد می  کنند، در واقع به همه جنايات خمينی عليه بشريت صحه می گذارند.
خميني، موسوليني، هيتلر،‌ صدام حسين، بوش، بن لادن، ملامحمد عمر، خامنه اي، احمدی نژاد و غيره و دولت ها و هم فکران آن ها، فاشيست ها و جنايت کارانی هستند که تاريخ هرگز آن ها را نبخشيده و نخواهد بخشيد.

نهم تير 1389 - سی ام ژوئن 2010

منبع: سايت ديدگاه

11 تیر 1389