۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

سیاست تغییر یا تغییر سیاست؟ (محمد قراگوزلو)

سیاست تغییر یا تغییر سیاست؟


محمد قراگوزلو


اپوزیسیون های بورژوایی

بحران سرمایه داری روز به روز عمیق تر می شود. دولت های اصلی و فرعی سرمایه داری یکی پس از دیگری ساقط می‌شوند و جای خود را به دولت های مشابه می دهند. با وجودی که طیف وسیعی از جنبش های اجتماعی - غالباً ترقی‌خواه - در میدان و خیابان حضور دارند، اما واقعیت این است که از تغییراتِ تا کنونی دولت ها نه فقط عرصه های نان و آزادی فرودستان فربه تر نشده است، بل که درها بر همان پاشنه ی پوسیده ی سابق می چرخد. به پشتوانه ی فشار توده های معترض به نظام موجود، "منشور سرنگونی" دولت ها از تاریک-خانه ی شورای امنیت و لابی کده ی جامعه ی جهانی دیکته می شود. آن دسته از سازمان ها و جریان هایی که سرنگونی را عین انقلاب می دانند، آنان که برای کسب قدرت سیاسی به دست راستی ترین گرایش های سلطنت طلب و سکولار و جمهوری خواه و "مدرن" دست بیعت می دهند، آنان که همه ی لحظات و همیشه ی جنبش های اجتماعی را در قالب پیش ساخته ی برآمد انقلابی می ریزند.... فرایند پیش گفته را فرصت تاریخی می دانند. آنان بندر بن غازی را با یک مشت جماعت هیستریک مسلح و گنگسترهای بنیادگرا و تیراندازان کپره بسته، سنگر انقلاب می خوانند! آنان بی تفاوت و خاکستری در برابر نتایج متخالف سرنگونی و انقلاب، اتخاذ شتاب زده ی استراتژی سرنگونی به هر قیمت، لاجرم ائتلاف با اپوزیسیون بورژوایی و استقبال از جنگ امپریالیستی را نیز مجاز می دانند و به سینه زدن زیر پرچم کومک های مالی و لجستیکی جامعه ی جهانی جواز "حلال" می دهند. اپوزیسیون به قدرت رسیده ی دولت سابق لیبی چنین بود. اپوزیسیون متشکلِ دولت سوریه – که در موقعیت لابی با قدرت های منطقه یی است - چنین است. بخش عمده یی از اپوزیسیون راست و "چپ" ایران چنین است در نتیجه مهم نیست که منشور سرنگونی کجا نوشته می شود. بروکسل و پاریس و واشنگتن و استانبول یا حتا تل آویو! مهم نیست منشور سرنگونی چگونه نوشته می شود. با بمب ناتو. باروت مسلسل کودتای سرهنگان. پول امپریالیست ها و صهیونیست ها و پارلمان های اروپا و آرای خونی سناتورها و ژنرال های بازنشسته ی آمریکایی. بله! همه ی این ها ترجمان واقعی همان سیاست تغییر است. تغییر در عرصه ی دولت ها. جای گزینی دیپلومات های "مهربان و خجول و دموکرات" به جای سیاست مداران خشن و سرکش و دیکتاتور! به این چند نمونه دقت کنید:
• راشد الغنوشی و حزب راست گرا و اسلامی و "دموکرات" نهضت به جای زین العابدین بن علی سکولار و راست و وابسته و دیکتاتور! به درستی دانسته نیست که اولی درگیر و دار دعوا چگونه از انگلستان به تونس پر تپش پرتاب شد و با کدام پشتوانه 90 کرسی مجلس موسسان را درو کرد! اینک دولت در آستانه ی تغییر به مردم عصیان زده یی که خواهان آزادی از قید دیکتاتوری سرمایه داری غرب و رهایی از تشنه گی و گشنه گی هستند، وعده-های طیب اردوغانی می دهد!
• نظامیان مصر و آلترناتیوهای لیبرال دموکراتی همچون عمر موسا و البرادعی در کنار اخوان المسلمین تعدیل شده به جای حسنی مبارک دیکتاتور و وابسته!
• مصطفا عبدالجلیل و محمود جبرییل شریعت مدار و "دموکرات" خوابیده در آب نمک CIA به جای معمر قذافی دیکتاتور مجری "سوسیالیسم آفریقایی"!
و البته پیش از این ها:
*ایاد علاوی و نوری مالکی و جلال طالبانی سکولار و "دموکرات" و ناسیونالیست به جای صدام حسین دیکتاتور!
*گلبدین حکمت یار و ربانی و کرزای "دموکرات" به جای نجیب الله دیکتاتور!
دور می دانم کسی نداند که داوران اصلی جدال خونین "دموکراسی" و "دیکتاتوری" چه کسانی هستند و در کجای "جهان آزاد" جا خوش کرده اند.
دور می دانم کسی نشانی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و سازمان ملل و ناتو را نداند.
دور می دانم کسی تصاویر کاخ سفید و کرملین و الیزه و باکینگهام را ندیده باشد.
دور می دانم کسی چهره ی منحوس تاچر و ریگان و بوش و بلر و یلتسین و پوتین و سارکوزی و مرکل و بولوسکونی را دیده و به خاطر نسپرده باشد.
به چند نمونه ی دیگر توجه کنید تا به عرض ام برسم.
• الکساندر پاپادموس لیبرال دموکرات به جای جورج پاپاندرئوی "سوسیالیست". هر دو مجری سرسخت سیاست های ریاضتی نئولیبرالی و گوش به فرمان .IMF
• ماریو مونتی لیبرال آکادمیک به جای سیلویو برلوسکونی دلقک.
در افزوده: شبی که برلوسکونی استعفا داد، از سوی مردم رُم با این شعار استقبال شد "دلقک! برو گمشو!"
• کریستین لاگارد به جای دومینیک استراوس کاون....
و طی هفته ها و ماه های آینده به احتمال فراوان:
• مار یانو رافایل سرکرده ی حزب دست راستی میانه ی مردم به جای زاپاترو رییس حزب "سوسیالیست" ضد کارگری اسپانیا.
• فرانسوا اولاند به جای نیکلا سارکوزی در جریان یک معادله ی معکوس با معادله ی پیشین. این بار یک "سوسیالیست" به جای یک راست میانه.
• میت رامنی (شاید) به جای باراک اوباما! و زمانی نه چندان دور کارتر به جای نیکسون، ریگان به جای کارتر، کلینتون به جای ریگان و بوش به جای کلینتون!
عجب قصاب خانه یی است این دنیای ما! تغییرات جالبی بود. نه؟ سی و دو سه سال پیش نیز ساحت سیاسی ایران شاهد تغییرات مشابهی بود. جمشید آموزگار به جای امیرعباس هویدا. شریف امامی به جای آموزگار. ازهاری به جای شریف امامی. بختیار به جای ازهاری. و کمی بعد ابراهیم یزدی و مهدی بازرگان و کریم سنجابی به جای بختیار! و کمی بعدتر ابوالحسن بنی صدر به جای بازرگان و....
و ما هچنان دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را (احمد شاملو)

فشار از پایین چانه زنی در بالا

آن چه که به عنوان فاکت های مشخص گفته شد، صورت مندی های سیاسی مشخصی است که در چارچوب تغییر سیاست مداران و مترادف آن تغییر دولت ها شکل می بندد و بی آن که تغییرات سیاسی اجتماعی مترقی، انقلابی و رادیکالی در پی داشته باشد، چهره ی کریه حکومت های سرمایه داری را در صورت دولت های جدید بَزک می کند. این تغییرات سطحی و غالباً ارتجاعی ممکن است در پارلمان یا در جریان "انتخابات آزاد" انجام شود. زمانی نیز از طریق جنگ و کودتا. واضح است که چپ - دست کم بعد از تئوری پردازی های رزا لوکزامبورگ در جزوه ی مشهور انقلاب و رفرم – با رفرم از پایین همیشه همراه بوده است. اما واقعیات تلخ سناریوهایی که در جهان ما جاری است کم ترین ردی از رفرم های توده یی نشان نمی دهد. قدر مسلم این است که:
1. تغییرات در بالا معمولاً به دنبال فشار از پایین تحقق می پذیرد. نمونه را؛ نارضایتی عمیق مردم آمریکا از سیاست های اقتصادی و میلیتاریستی نئوکنسرواتیست ها که در غیاب یک آلترناتیو واقعی، ناگزیر قدرت سیاسی را به دموکرات ها وانهاد. چنین روی کردی اگرچه به اعتبار فشار از پایین شکل بسته، اما هدایت مطلوب در بالا و از سوی هیات حاکمه ی سرمایه داری صورت گرفته است. کما این که رفتن پاپاندرئوس و برلوسکونی و آمدن موقتی پاپادموس و مونتی نیز به همین شکل انجام شده است.
2. به طور معمول می توان گفت هرگاه قشقرق بالایی ها بالا می گیرد و کش مکش ها علنی می شود، علی القاعده آن پایین ها باید شلوغ پلوغ باشد. در جریان انتخابات 1388 این جریان دو سویه (فشار پایین - شکاف بالا) به سطح خیابان کشیده شد. اما نکته ی جالب این که در اوج بره کشان جنبش دوم خرداد، لیدر نظری اصلاح طلبان (سعید حجاریان) شبه راهبرد "فشار از پایین، چانه زنی از بالا" را به میان نهاد. رفرمیست های وطنی توانستند به ضرب این تاکتیک امتیازات قابل توجهی از جناح محافظه کار کسب کنند. عبور کاندیداهای مورد نظر آنان از فیلترینگ تنگ شورای نگهبان و ظهور مجلس ششم نتیجه ی موج سواری اصلاح طلبان از جنبش دانشجویی و چانه زنی در بالا بود. و زمانی هم که جنبش دانشجویی رادیکالیزه شد و به تدریج از سایه ی سبز و سیاه تحکیم وحدت بیرون آمد، همان سعید حجاریان به صراحت جنبش دانشجویی را "حرف مفت" خواند و از آنان خواست که بهتر است بروند لویاتان هابز و جامعه ی مدنی لاک و افسون زدایی از قدرت خود او را- که از سوی حسین بشیریه دیکته شده بود – بخوانند! در واقع عصیان توده ها نسبت به سیاست های ضد کارگری تعدیل ساختاری دولت "سازنده گی" (شورش های شهری و اعتراضات دانشجویی و عروج تدریجی جنبش کارگری) یک بار دیگر در دوم خرداد 76 و در غیاب یک آلترناتیو متشکل و مترقی صحنه را برای قدرت گیری جریان دست راستی رفرمیست ها و لیبرال های وطنی آماده ساخت.
چنین رفرم های نیم بندی اگرچه به اعتبار فشار از پایین به وقوع می-پیوندد اما از آن جا که نتیجه ی چیدمان هیات حاکمه (بالایی ها) است، کم-ترین دست آورد پایدار و مانده گاری ندارد. اعتلای دولت اقتدارگری احمدی-نژاد از دل 16 سال حاکمیت بورژوازی کارگزارانی + مشارکتی موید این نکته است که:
1-2. اصلاح طلبان مردم ایران را تا حد یک ابزار فشار بر رقیب تنزل دادند و توده های ناراضی را در روند انتخابات خرداد 1376 و اسفند 1378 و خرداد 1380 به چماق گروه فشار خود تبدیل کردند. بله! زحمت کشان ما گروه فشار بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه "جامعه ی مدنی" شدند تا خاتمی و کروبی و اعوان و انصارشان در کارگزاران و مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی و مجمع روحانیون به کاخ ها و وزارت خانه ها و مجالس شورای اسلامی و شهری نزول اجلال فرمایند! مبارک‌شان نباشد!
2-2. چنین فرایندی بعد از انتخابات خرداد 1388 نیز دقیقاً رخ نمود. جریان هاشمی و موسوی و کروبی و خاتمی تا زمانی که فکر می کردند می-توانند به پشتیبانی فشار مردم از رقیب امتیاز بگیرند، خیابان ها را ملتهب نگه داشتند و به محض رنگ باختن هژمونی شان و زمانی که دریافتند:
 رقیب از موضع صفر و یکی حاضر به عقب نشینی نیست.
 روند اعتراضات خیابانی رادیکال و ساختار شکن شده است.
دستی ها را کشیدند. بی تنازل شدند. دسته بسته- و تقریباً دست بسته! - به کانون ها و رسانه های سرمایه داری غرب پناه بردند.پشت کتابخانه پرزیدنت بوش سنگر بستند. جوایز میلیون دلاری یلتسین و هاول و فریدمن را بالا کشیدند. اندر مزایای سکولاریسم فلسفی منبرها رفتند و استفراغ پوپر و هایک را به سالاد سرمایه سالاری "مانیفست جمهوری خواهی" خود آمیختند. به مصدق فحش بستند که چرا صنعت نفت را به جای خصوصی سازی، دولتی کرده است. تمام" نقد حال" شان – بدون انتقاد از اسید پاشی ها و یا روسری یا تو سری ها و سرکوب های دهه ی شصت شان - به مذمت رفتارهای "غیر عقلانی" – غیر ماکس وبری – دولت نهم و دهم خلاصه شد و در نهایت همه ی یورش خود را به فقدان بازار آزاد برای رقابت سرمایه، عملی نشدن اصل 44 قانون اساسی، نپیوستن به گات، عدم ادغام اقتصادی در سرمایه داری غرب، ماجراجویی های سیاست خارجی، دفاع دولت از حماس و حزب الله، هولوکاست، انحلال شوراهای 18 گانه ی پول و اعتبار و برنامه و بودجه، قانون گریزی احمدی نژاد و عدم تمکین به مجلس لاریجانی – توکلی و مشابه این ها متمرکز ساختند. خانه ی کارگرشان سوپاپ اطمینان وزارت کار و شوراهای اسلامی و سه جانبه گرایی شد و اقلیت مجلس شان به جای نطق های "آتشین" و پوچ مجلس ششم برای آژیتاسیون علی مطهری فریاد احسنت کشید و جمع غالب-شان برای ورود به مجلس نهم، تخت خوابیدند و حتا برای رییس پیشین خود (کروبی) یک اس ام اس هم نفرستادند.
باری، طرح این نکته چندان ا ستبعادی ندارد که آقایان موسوی و کروبی و کل عقبه شان برای خود نقشی در حد اوباما و پاپادموس و مونتی (سرعت گیر) قایل بودند. آنان می خواستند بیایند تا سیاست تغییر – که پرچم اش را عیناً کروبی برداشته بود – و به تبع آن مهار اعتراضات کارگران و زحمت-کشان و استمرار جنبش لیبرالی اصلاحات در یک فرایند دو خردادی دیگر تداوم یابد.
در حال حاضر سیاست جهان بر پاشنه ی همین آموزه می چرخد. تغییر دولت ها و سیاست مداران. اما واقعیت این است که:
• همان طور که کلینتون و تونی بلر و اوبا نتوانستند برنامه های نئولیبرالی ریگان و تاچر و بوش را متوقف کنند و اندک اصلاحاتی در وضع عادی زنده گی مردم به وجود بیاورند، این تغییرات نیز به همان نتایج فاجعه بار گذشته خواهد رسید.
• عین همین روند در ایران نیز تکرار شده است، خاتمی نه فقط سیاست های تعدیل ساختاری دولت هاشمی را ادامه داد و بر وسعت خصوصی سازی های نئولیبرالی افزود بل که در پایان کار را به اهل فن سپرد!

در غیاب طبقه ی کارگر متشکل

جنبش اشغال وال استریت، تعمیق بحران سرمایه داری، سرایت اجتناب ناپذیر بحران یونان به دولت های تا خرخره بدهکار ایتالیا و اسپانیا و پرتغال و ایرلند و انگلستان و حتا فرانسه، این سوالات اساسی را پیش می کشد که:
• آیا تهی دستان با تغییر دولت ها به سر خانه و زنده گی خود باز خواهند گشت و "همه چیز آرام" خواهد شد؟
• آیا ادامه ی سیاست های ریاضتی از سوی دولت های جدید، موج تازه یی از قیام و اعتراض توده یی را رقم خواهد زد؟ برای مثال ادامه ی اعتراضات مردم یونان و سقوط محتمل دولت پاپادموس به کدام صف بندی سیاسی تازه خواهد انجامید؟
• آیا امواج اعتراضات آینده قلب هیات حاکمه ی سرمایه داری را نشان خواهد رفت؟
• آیا طبقه ی کارگر قادر خواهد بود از درون این مبارزه ی طبقاتی بی-امان با ایجاد حزب سیاسی مطلوب خود مانع از تکرار فاجعه ی لیبی شود؟
• آیا طبقه ی کارگر به راه کارهای انقلابی از جمله: انحلال حاکمیت سرمایه داری با دولت و ارتش و پارلمان و دستگاه قضایی و بانک و مصادره ی کل اموال بورژوازی و یا دست کم لغو یک جانبه ی بدهی ها و شکستن حریم سرمایه ی مالی و انحصاری و همه ی صورت های کریه سرمایه داری و نابسنده گی به ملی سازی .... خواهد رسید؟
بی شک شکستن دولت بورژوایی پاپادموس و مونتی می تواند یک سکوی مناسب برای بروز قدرت واقعی و موجود طبقه ی کارگر یونان و ایتالیا باشد و جریان انقلاب را به اسپانیا و پرتغال و فرانسه و انگلستان و به تبع آن ها آفریقا و خاورمیانه ی پای آبله تسری ‌دهد. در عصر گندیده گی سرمایه داری ادوکلن زده همه ی این احتمالات نه یک انگاره ی خوش بینانه، بل که یک امکان و گزینه یی ممکن است.

بعد از تحریر

1. مدودوف در یک مصاحبه ی مطبوعاتی از این که در جای لغزنده ی مرکل و سارکوزی ننشسته خدا را شکر گفته است. هر چند فعلاً جهان به کام دو دولت امپریالیستی روسیه و چین است اما بی شک نوبت این حضرات و حاکمیت‌های ضد انقلابی شان هم خواهد رسید....
2. فمینیست های یک میلیونی وطنی که بمب خشونت های ضد انسانی امپریالیسم ناتو را یک موهبت آسمانی برای مردم لیبی می خواندند و برای خانم کارلا برونی و شوهر هفت تیرکش اش حمام زایمان می گرفتند، حالا و پس از خطابیه ی رسمیت یافتن چند همسری، باید رونوشتی از کمپین شان را قاب کاغذی کنند و سرسفره ی عقد هووی دوم و سوم و چهارم خود برای هم تایان نوعروس شان پست کنند! مبارک است ان شاالله!
3. با توجه با تمرکز جنبش اشغال وال استریت علیه سرمایه ی مالی بخش هشتم سلسله مقالات "خانه ام ابری ست" را با طرح نظریه ـ پلمیک هیلفردینگ و سلطان زاده در خصوص نقش بانک ها در اقتصاد صنعتی پی خواهیم گرفت و اگر مجال و عمری باشد طی دو مقاله ی پایانی به دلایل ساختاری بحران های سیکلیک سرمایه داری سری خواهیم زد.

و یادم رفت بگویم
من کم و بیش زیر و بم بحران های سرمایه داری اعم از دولتی یا آزاد را شخم زده ام.گمان می زنم که این بحران از آن تو بمیری های گذشته نیست. اگر طبقه ی کارگر و چپ نتواند دولت های بی ثبات سرمایه داری را با انقلاب های کارگری واژگون کند، آن گاه....
سال ها پیش رفیق نازنینی گفته بود: "بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند ، تا آینده گان ندانند ، بی عرضه گان این برهه ی تاریخ ما بوده ایم."
داغ لعنت خورده گانی امثال ما به قول رفیق مان احمد شاملو ترجیح می دهیم "آن چه جان /از من/ همی ستاند/ ای کاش دشنه یی باشد / یا خود گلوله یی/ ...درد مباد ای کاشکی/درد پرسش های گزنده/ جراره به سان کژدم هایی/ از آن گونه که ت پاسخ هست و / زبان پاسخ / نه/ و لاجرم پنداری/ گزیده ی کژدم را/ تریاقی نیست...."
اینک تاریخ، در حال نظاره یی ممتد، روزگاران را و نظر و رفتارمان را نیز ثبت می کند تا بر گورمان بنویسد. حتا اگر گور ما همچون گور لورکا ناشناخته بماند، باز هم این برهه ی حیاتی برای همیشه ضبط خواهد شد!


محمد قراگوزلو

۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

مدل لیبی!؟ (مریم جزایری)


مدل لیبی!؟

مریم جزایری



زمانی که پرتوجنبشهای مردمی در تونس و مصر به لیبی رسید (فوریه 2011)، قدرتهای امپریالیستی بخصوص فرانسه و بریتانیا و آمریکا به سرعت دست بهکار شدند تا نارضایتی مردم لیبی را به راهی که میخواهند بکشند و در این کار موفق شدند. آنان با استفاده از مصالحِ بنای فروپاشیدهی رژیم قذافی (ژنرالها، امنیتیها و سیاستمدارانِ قذافی) و دیگرانی از همان قماش (سران عشایر و وابستگانِ آژانسهای امنیتی آمریکا و بریتانیا و اسلامگرایان) رژیمِ ارتجاعی جدیدی را برای لیبی معماری کردند. و این فریب بزرگ را زیر نقاب «دفاع از مردم لیبی» و «کمک به انقلاب مردم لیبی» پیش بردند. برخلاف تونس و مصر در لیبی نیروهای ارتجاعی از همان ابتدای شروع اعتراضات مردمی خلاء رهبری را پر کردند و فورا برای مردم افق و راه تعیین کرده و به کمک قدرتهای امپریالیستی، دول خاورمیانه و فیلسوفهای استعمار و مدیای جهانی تبدیل به «رهبران» مردم شدند. بدین ترتیب از همان ابتدا جنبش در لیبی به اسارت رهبری ارتجاعی درآمد و لاجرم خصلت ارتجاعی یافت.

دخالت نظامیِ ناتو در لیبی نه برای «کمک نوع دوستانه» به مردمی که با رژیمی بیرحم سر و کار داشتند بلکه عمدتا دو هدف داشت: یکم، ایجاد هیئت حاکمهی ارتجاعیِ جدیدی برای لیبی و دوم، استقرار تناسب قدرت جدیدی میان قدرتهای امپریالیستی در این کشور. کل این فرآیند «مدل لیبی» نام گرفت. برای درک ماهیت ارتجاعی و کریه این فرآیند خوبست گام به گام آن را دنبال کنیم.

روز 22 فوریه چند تن از ژنرالها و سیاستمداران با نفوذ قذافی استعفا دادند و به «شورشیان» پیوستند. روز 24 فوریه سیاستمداران، افسران نظامی قذافی، رهبران عشایر، آکادمیسینها و تجار در شهر بِیداBaydaدر شرق لیبی جلسهای با ریاست مصطفی عبدلجلیل تشکیل دادند. مصطفی عبدلجلیل تا 21 فوریه وزیر دادگستری قذافی بود. وی توسط قذافی به این شهر فرستاده شده بود تا با مخالفین مذاکره کند. اما روز بعد استعفا داد و به مخالفین پیوست. در این اجلاس پرچم نظام سلطنتی پیشین لیبی در اهتزاز بود و اکثریت شرکتکنندگان خواستار دخالت سازمان ملل شدند. عبدلجلیل اعلام کرد که «فقط قذافی مسئول جنایتهاست». بدین ترتیب خود و بقیهی گردانندهگانِ رژیم قذافی که به ائتلاف جدید مرتجعین لیبی پیوستند را «عفو» کرد!

این مجلس وارد مذاکره با همتایان خود در غربِ لیبی شد. سفرای قذافی در آمریکا و سازمان ملل نیز از این حرکت حمایت کردند. در 27 فوریه با تائید فرانسه و بریتانیا و آمریکا «شورای انتقالی» در بنغازی به ریاست عبدلجلیل تشکیل شد و سیاستمداران و امنیتیها و نظامیان قذافی به بدنهی مرکزی و ستون فقرات آن منصوب شدند. (این در واقع «مجلس انتقالی» است اما در انگلیسی و فرانسه و به دنبال آن در فارسی به «شورای انتقالی» ترجمه شده است).

دو هفته بعد، در روز 5 مارس «شورای انتقالی» اعلام کرد، «تنها نمایندهی مردم سراسر لیبی است». در روز 9 مارس عبدلجلیل در مقام ریاست شورای انتقالی از نیروهای ناتو خواست که پرواز هواپیماهای قذافی بر آسمان لیبی را ممنوع اعلام کنند. روز 10 مارس فرانسه رسما شورای انتقالی را به عنوان تنها حکومت مشروع لیبی به رسمیت شناخت. سازمان ملل کرسی لیبی را به «شورای انتقالی» منتقل کرد. در 23 مارس شورای انتقالی یک «هیئت اجرائی» با ریاست محمود جبریل منصوب کرد که آن را به عنوان «قوه مجریه» و شورای انتقالی را به عنوان «قوهی مقننه» اعلام کرد و در 3 اوت 2011 قانون اساسی خود را به نام «بیانیهی اساسی» تصویب کرد. بیانیه، لیبیِ تحت حاکمیتِ شورای انتقالی را «یک دموکراسی» خواند، از یکطرف «آزادی ادیان» و «حقوق زنان» را به رسمیت شناخت و از طرف دیگر، شریعت اسلام را منبعِ کلیهی قوانین آن و اسلام را دین رسمی کشور اعلام کرد!

شناسنامهی هر یک از مقامات شورای انتقالی و جایگاه آنان در نظام قذافی به خودی خود گویای ماهیتِ رژیم جدید است. محمود جبریل از سال 2007 تا سال 2011 رئیس «هیئت توسعهی اقتصاد ملی» دولت قذافی و معمار سیاستهای خصوصیسازی و نئولیبرالیسم رژیم قذافی و سالها مسئول تعلیم مدیران ارشد برای رژیمهای بحرین، مصر، اردن، کویت، تونس، ترکیه و غیره بود. مصطفی عبدلجلیل پس از خاتمهی تحصیلات در بخش شریعت و قانون اسلامی در دانشگاه لیبی، دادستانِ شهر بیدا و در سال 2007 وزیر دادگستریِ قذافی شد. تبلیغاتچیهای غرب و طرفدارانش میگویند عبدلجلیل در سالهای پیش از اشغال کرسی وزارت همواره با نقض حقوق بشر از سوی رژیم قذافی مخالفت میکرد. (حتما به همین دلیل قذافی او را وزیر دادگستری خود کرد!). پیامهای محرمانهی سفارت آمریکا در لیبی که توسط ویکیلیکس فاش شده است، وی را بعنوان شخصی «باز» و «مشتاق همکاری» معرفی میکند.

اولین وزیر امور نظامی در شورای انتقالی شخصی است به نام عمرمختار الحریری. او از افسران کودتای 1969 علیه سلطنت شاه ادریس بود که قذافی را به قدرت رساند. اما در سال 1975 قصد داشت علیه قذافی کودتا کند که دستگیر و 15 سال در زندان بود. یکی دیگر از ژنرالهای شورای انتقالی شخصی بود به نامعبدلفتاح یونس که سه ماه قبل از کشته شدنِ قذافی، در رقابتهای درون شورای انتقالی به قتل رسید. عبدلفتاح نیز مانند عبدلجلیل تا دقیقهی نود در رکاب رژیم قذافی و تا روز 22 فوریه وزیر داخلهی لیبی بود. وی نقش کلیدی در احیای روابط میان بریتانیا و قذافی داشت. یکی دیگر از ژنرالهای شورای انتقالی شخصی است به نام خلیفه بالقاسم حفتر. او از فرماندهان قذافی در جنگ لیبی با کشور چاد بود. اما بعد از شکست لیبی در جنگ از رژیم کنارهگیری کرد و به آمریکا پناهنده شد و به عضویت سازمان سیا درآمد. سپس با کمک سازمان سیا میلیشای خود را در لیبی راه اندازی کرد. (رجوع کنید به کتابتوطئههای آفریقائی از انتشارات لوموند دیپلماتیک. 200—Manipulation Africaines). (کلیهی اطلاعات بالا از ویکیپدیای انگلیسی استخراج شده است.)

و بالاخره شاخهی القاعده در میان این جماعت به رهبری شخصی است به نام الحصیدی. روزنامهی انگلیسیِ تلگراف در 25 مارس 2011 خبر از عضویت این گروه در القاعده داد. «الحصیدی در مصاحبه با روزنامهی ایتالیائیِ Il Sole 24 Ore گفته است که برای جنگ علیه اشغالگران در عراق25 نفر را از منطقهی دِرنا در شرق لیبی سربازگیری کرده و به عراق برده است. او تاکید کرد که "جنگجویانش عضو القاعده هستند اما تروریست نیستند. بلکه مسلمانان خوبی هستند." در این مصاحبه الحصیدی میگوید که قبل از عراق در افغانستان میجنگید تا اینکه در سال 2002 در پیشاورِ پاکستان دستگیر شد. آمریکا وی را تحویل لیبی داد و بالاخره در سال 2008 آزاد شد.» (Telegraph. Swami, Squires, Gardham)

یکی دیگر از گروههای بسیار قدرتمند در تریپولی گروه عبدلحکیم بلحاجی است که در گوانتانامو زندانی بود و آمریکا او را به رژیم قذافی تحویل داد و رژیم قذافی او را عفو کرد. بلحاجی از اسلامگرایان سَلَفی است که چشمانداز و برنامهاش بازگشت به جامعهی صدرِ اسلام است.

کلیهی این تحرکات زیر نظر و دخالت نیروهای نظامی و اطلاعاتیِ کشورهای غربی (بخصوص بریتانیا، فرانسه و آمریکا اما همچنین آلمان و ایتالیا) و رژیمهای عربِ منطقه پیش رفت. در همان روزهای آغاز شورش علیه قذافی، 6 سرباز اس.آ.اس (نیروهای عملیات ویژهی بریتانیا) با هلیکوپتر در منطقه شرق لیبی فرود آمدند و تصادفا به گروهی از جوانان مسلح که نگهبانی میدادند برخورد کرده و دستگیر شدند. سفیر انگلیس به خبرنگاران گفت اینان بعنوان «سفیر» برای برقراری ارتباط با شورشیان به لیبی رفته بودند. حال آنکه هر کدام چندین پاسپورت با هویت و ملیت متفاوت حمل میکردند. البته رهبران «شورشیان» نیز خیلی زود «به تفاهم رسیدند» و سربازان را آزاد کردند. خیلی زود تعداد سربازان اس.آ.اس که «شورشیان» را تعلیم داده و عملیاتشان را هدایت میکردند به صدها تن رسید. هستهی مرکزیِ شورشیان مسلح رهبران و افراد کمیتههای منطقهای رژیم قذافی بودند که تبدیل به «مخالفین» شده بودند.

روزنامهی انگلیسیِ ساندیمیرور (20 مارس 2011) نوشت: «نیروهای عملیات ویژهی بریتانیا همراه با سربازان فرانسوی، اردنی و قطری از همان روزهای آغاز شورش در لیبی به تسلیح، تعلیم و هدایت شورشیان مشغول بودند. نیروهای عملیات ویژهی بریتانیا، هماهنگ کردن نیروی هوائی ناتو را نیز بر عهده داشتند. ... در تمام طول این کارزار نیروهای عملیات ویژهی بریتانیا و افسران ام16 برای فرماندهان ناتو اطلاعات جمعاوری میکردند.» روزنامهی تلگراف (17 آوریل) از قول ژنرال عبدلفتاح یونس (وزیر داخله قذافی و اولین فرمانده نیروهای شورشی لیبی) نوشت:«به شکر خدا وضع ما خوب است. کشورهای دوست ما را مسلح میکنند.» و روزنامهی نیویورک تایمز (28 اکتبر) خبر داد که نیروی عملیات ویژهی قطر که از 20 سال پیش تحت تعلیمات نیروی عملیات ویژهی بریتانیاست در این عملیات شرکت کرد و از آنجا که سربازانش عرب هستند به راحتی توانستند خود را بعنوان لیبیائی جا بزنند. مجله گلوبال ریسرچ در شماره 22 اکتبرِ خود مینویسد: نیروهای عملیات ویژهی ناتو از ماه فوریه در خاک لیبی بودند. یعنی مدتها قبل از اینکه شورای امنیت سازمان ملل دخالت نظامی در لیبی را تصویب کند. آنان خود را به شکل اعراب درآورده و «شورشیان» لیبیائی را همراهی و هدایت میکردند. طبق گزارش نیویورک تایمز (28 اکتبر) در ماه سپتامبر جلسهای در کاخ سفید تشکیل شد که در مورد قتل قذافی تصمیم گرفت. سپس هیلاری کلینتون به لیبی رفت و مسئله را با شورای انتقالی در میان گذاشت. اکثر آنان نیز موافق قتلِ وی بودند. این در حالیست که عبدلجلیل هنگام تشکیل شورای انتقالی اعلام کرده بود قذافی را دستگیر و تحویل دادگاه جنایات بینالمللی در لاهه خواهند داد. بدون شک قذافی اسرار زیادی در مورد همدستی و شراکت کشورهای غربی و سران شورای انتقالی در جنایتهای رژیمش در سینه داشت و به همین دلیل یکی از نظامیان آمریکائی گفته بود:«قذافیِ زنده مثل یک بمب اتمی است».

پس از اینکه نیروهای زمینیِ ناتو قذافی را دستگیر کردند، گردانِ شهر مصراته را فراخواندند تا قذافی را بکشند و آنان نیز پس از تجاوز به وی او را اعدام خیابانی کردند. مطمئنا نیروهای زمینی ناتو بهتر از شورشیان مصراته میتوانستند همین کار را بکنند زیرا آنان در ارتکاب جنایتهای جنگی و غیرجنگی خبره و تعلیم دیدهاند اما سیاستمداران کاخ سفید و اروپا مایل بودند قذافی بدست «بومیان» کشته شود.

بعد از کشته شدن قذافی، عبدلجلیل در نطق «پیروزی انقلاب لیبی» اعلام کرد که از این پس شریعت منبع قوانین لیبی خواهد بود و چهار همسری برای مردان آزاد است.

جنایت و طرح کثیفی که به نام «مدل لیبی» معروف شده است، ابعادی به مراتب گستردهتر از مختصری که در اینجا آمد دارد. هر جنگی – اهدافش، رهبرانش، روش پیشبردش، روابط درونیاش میان فرماندهان سیاسی و نظامی با سربازانش – مُعرفِ جامعهای است که از دل آن بیرون خواهد آمد. از کوزه برون همان تراود که در اوست!

خیزش لیبی بیان نارضایتی عمیق مردم بود. اما از همان ابتدا، توطئه چینیهای امپریالیستی با خیزش مردم مخلوط شد. اینگونه است که امپریالیستها و مرتجعین در غیاب یک رهبریِ واقعا مردمی میتوانند شورشهای عادلانهی تودههای مردم را مصادره کرده و زنجیرهای انقیاد و اسارتشان را برای یک دوران دیگر تحکیم کرده و مشروعیت بخشند.

جنگ ناتو در لیبی مانند هر جنگ دیگر ادامهی سیاست به طرق دیگر بود. هدف ناتو این نبود که نیروهای قذافی را جاروب کند و بعد صحنهی لیبی را بدست مردم لیبی بسپارد. امپریالیستها برای کنترل و بهرهکشی از کشورهای «جهان سوم» همواره بر اقشار ارتجاعی آن کشورها تکیه کرده اند و خواهند کرد. در خاورمیانه این اقشار ارتجاعی، ناسیونالیسم، قومگرائی و اسلامگرائی را بعنوان ایدئولوژی خود اتخاذ کردهاند. اما هیچ یک از اینها مانعی در مقابل اتحادشان با امپریالیستها یا تکیهی امپریالیستها بر آنان نبوده و نیست. امپریالیسم همین است! امپریالیسم توزیع دموکراسی و آزادی نیست بلکه توزیع روابط اقتصادی و سیاسی و افکار ارتجاعی است. امپریالیسم فقط حفاری چاه نفت نیست. بلکه حفاریِ ارتجاعیترین نیروهای طبقاتی و تفالههای جامعه و تاجگذاری بر سر آنان است. امپریالیسم فقط لگدمال کردن غرور ملی نیست. امپریالیسم لگدمال کردن آمال و آرزوهایِ رهائیبخش اکثریت مردم و توانمند کردن اقلیتی انگلی است.

در لیبی یک بار دیگر و به بهای تجربهای تلخ و گزنده دروغین بودن نظریهی جنبشهای «بدون رهبری» آشکار شد. بر خلاف این نظریهی به غایت خیالی و غیر واقعی، در جامعه و جهان رهبری اِعمال می شود. جنبشهای سیاسی حتا اگر در ابتدا بدون رهبر باشند خیلی زود به زیر رهبریِ برنامهها و نیروهای سیاسیِ وابسته به این یا آن طبقه در میآیند. بنابراین سوال این نیست که آیا رهبری باید داشت یا خیر. سوال این است، چه نوع رهبری؟ در خدمت به کدامین اهدافِ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی؟ با استفاده از چه ابزاری برای رسیدن به اهداف؟

تقسیم کیک لیبی

هدفِ سیاسیِ ناتو کَندنِ بخشی از نیروهای امنیتی و نظامیِ قذافی و ترکیب آنان با مرتجعینی که در خارج از حوزه قدرت قرار داشتند و تبدیل این ملات به رژیمِ تحتالحمایهی جدیدِ غرب در لیبی بود. اما این جنگ هدف دیگری نیز داشت و آن استقرار تناسب قوای جدیدی میان قدرتهای امپریالیستی غرب در لیبی بود.

امپریالیستهای غربی پس از اینکه فرآیندِ شکلدهی به یک رژیمِ ارتجاعیِ جدید را به نتیجه رساندند به مسئلهی توزیع قدرت و منافع اقتصادی میان خود پرداختند.

در این ماجرا، حداقل تا کنون، فرانسه و بریتانیا جلو افتادهاند و چین و ایتالیا مغبون واقع شدهاند. اتحادِ فرانسه و بریتانیا حول جنگ لیبی قابل توجه بود. برخی آن را به عقد اتحاد استعمار فرانسه و بریتانیا در قرن 19 مانند میکنند که با هدف گسترشِ نفوذشان در جهان و تحکیم منافعشان در ماورای اروپا بود.

تشکیل «کنفرانس پاریس برای بازسازی لیبی» در اول سپتامبر 2011 برای تقسیم کیک لیبی بود. لیبی دارای 34 میلیارد یورو موجودی در بانکهای غربی است که کنفرانس خود را مشغول تعیین تکلیف و توزیع آن میان قدرتهای امپریالیستی کرد. مشخصا ده میلیارد دلار در اختیار بانکهای فرانسوی است که فرانسه اعلام کرده است حداقل یک و نیم میلیارد یوروی ان را بابت هزینههای «دخالت نوع دوستانه» نگاه خواهد داشت.

طرحهای استعماری و آزمندانهی بلوکهای مالیِ نظام سرمایهداری در «مدل لیبی» آنقدر عریان است که کمتر کسی زحمت افشای آن را به خود میدهد و حتا سران کشورهای غربی نیز آن را پنهان نمیکنند. هر چند فیلسوفان و روشنفکرانِ مشاطهگر و خدمتگزاران اینان در تکاپو هستند تا این کارزار غارت و چپاول و حرص و آز سرمایهداری امپریالیستی را «کارزار حقوق بشری» و «حمایت از انقلاب عربی» بخوانند و حتا انجام وظیفهی «ملل متمدن» در قبال «ملل وحشی» قلمداد کنند و به این ترتیب وجدان اروپائیان را آرام کنند اما کمپانیهای نفتیِ کشورهای پیمان ناتو (پیمان آتلانتیک شمالی که باید آن را انجمن اخوت دزدانِ آتلانتیک شمالی خواند) با صراحت و وقاحت اعلام میکنند که هر یک از آنان به نسبت «خدمات» ارتش کشورشان به این تجاوز نظامی، حق بدست آوردن قراردادهای نفتی را دارند. در واقع «جنگ لیبی» زمانی پایان یافت که سرانِ کشورهای اروپائی (بخصوص فرانسه، ایتالیا و انگلستان) بر سر تقسیمِ غنایم نفت و گاز لیبی به توافق رسیدند.

شرکت نفتی «توتال» فرانسه قصد دارد شرکت ایتالیائیِ انی Eni را که امتیازاتی بسیار بیشتر از توتال دارد به چالش بگیرد و برای این امر از نزدیکی فرانسه با «شورشیان» سود جوید. در حقیقت فرانسه از اینکه قذافی اکثر پیمانهای نفتی را به شرکت انی اعطا میکرد و سرِ توتال بیکلاه میماند از دست قذافی بسیار عصبانی بود. در این جنگ فرانسه توانست بسیاری از سلاحهای خود را مورد استفاده قرار داده و آن را به حساب دولت آینده لیبی بنویسد. البته دولت قبلی لیبی (قذافی) نیز از مشتریان پر و پا قرص اسباب و آلاتِ نظامی فرانسه بود.

در نتیجهی «پیروزی» در این جنگ شرکت انگلیسیِ بریتیش پترولیوم که مقام عمدهای در حفاریهای لیبی نداشت به امتیازات چرب و نرمی دست خواهد یافت که موجب عصبانیت دولت ایتالیا شده است. البته بعد از اینکه انگلستان عامل بمبگذاری لاکربی را آزاد کرد و به لیبی فرستاد، قذافی امتیازات نفتی خوبی به بریتیش پترولیوم داد که هنوز مورد استفاده قرار نگرفته بود.

اما فواید این جنگ برای قدرتهای اروپائی به فواید اقتصادی خلاصه نمیشود. این جنگ و «پیروزی» در آن مفاهیمِ ایدئولوژیک و سیاسیِ گستردهای برای هر دو کشور داشت. خنثی کردن تاثیرات جنبش جوانان جهان عرب بر جوانان کشورهای غرب دغدغهی مهمی برای سران این کشورها بود، بویژه آنکه بحران اقتصادی گریبان طبقات میانی این کشورها را نیز گرفته و موجب به راه افتاده جنبش جوانان شده است. کشورهای غربی به طرق مختلف سعی در مهار جنبشهای کشورهای تونس و مصر کردند و در لیبی از امکاناتی که داشتند برای به منجلاب کشیدن آن استفاده کردند. صحنههای پایانیِ اعدام خیابانی قذافی به دست «جوانانِ عرب» و سخنان گوهربار عبدل جلیل فشردهی تصویری بود که میخواستند از «بهار عربی» ارائه دهند. حمایت دولت سارکوزی از نوکر خود در تونس نارضایتی وسیعیی در میان جوانان فرانسه و مهاجرین عرب این کشور بوجود آورده بود. هنگامی که سرنگونیِ بنعلی حتمی شد دولت فرانسه فورا ریل عوض کرد و خود را مدافع «دموکراسی در جهان عرب» نشان داد تا نارضایتی جوانان را خنثی کند و با استفاده از فرصت این تفکر شنیع استعماری را اشاعه دهد که استعمار و امپریالیسم همیشه بد نبوده است و اصولا به معنای انجام وظیفهی اروپائیان در متمدن کردن وحوش غیر اروپائی بوده است – چیزی که امروز «دخالت نوعدوستانه» خوانده میشود.

اتحادیه اروپا برای انسجام خود نیز نیاز به چنین جنگی داشت. آنهم در شرایطی که بحران اقتصادی و دورنمای خروج برخی کشورهای اروپائی از ارز واحد یورو انسجام اتحادیه اروپا را بشدت به زیر سوال برده است. برای فرانسه که در تلاش است وزنه خود را در اتحادیه اروپا در مقابل آلمان که از نظر اقتصادی برتری دارد نبازد جنگ لیبی نمایش زور بازو و اعلام آن بود که هر چند از آلمان به لحاظ اقتصادی عقب است اما هستهی امنیتی و نظامی اروپاست!

یکی دیگر از اهداف قدرتهای اروپائی ترمز زدن بر گسترش نفوذ اقتصادیِ چین در حوزهی نفت و گاز لیبی بود. چین هنگام شروع جنگ، نزدیک به 35 هزار کارگر در لیبی داشت. چین با مغبون شدن در مزایدهی لیبی دست به افشاگریهای گسترده علیه اعمال «استعماری» قدرتهای اروپائی زد. بطور مثال روزنامهی دولتیِ پیپِلزدِیلی (روزنامه مردم) نوشت:

«... کشورهای غربی تحتِعنوانِ زیبایِ کمک به بازسازیِ لیبی شروع به تقسیم کِیک لیبی میان خود کردهاند... هنوز شعلههای جنگ در لیبی فروکش نکرده بود که فرانسه با عجله کنفرانس پاریس را برای صحبت در مورد بازسازی لیبی تدارک دید. ... حقیقت نهفته در کنفرانس پاریس آن است که کشورهای غربی بازسازی لیبی را در دست خواهند گرفت. ... طبق ارزیابی بریتیش پترولیوم در سال 2011 ذخایر نفتیِ ثابت شدهی لیبی نزدیک به 46 میلیارد بشکه است... فرانسه همواره به دخالت در درگیریهای نظامیِ لیبی بعنوان "سرمایهگذاریهای آینده" نگریسته است. حتا آمریکا که مایل نیست سردمدار این دخالت باشد رفتار خود را عوض کرده و برای گرفتن سهمی از بازسازیِ بعد از قذافی هیئت عالیرتبهای با ریاست هیلاری کلینتون به کنفرانس پاریس فرستاده و نگاهی حریصانه به بازسازی دارد. ... روزنامهی روسیِ کومرسان نوشت کنفرانس پاریس آغاز "تقسیم منافع" نفتی در میان کشورهای غربی است. ...» (عنوان مقاله: استعمار غربیِ جدیدی در لیبی سربلند میکند. روزنامه مردم - 7 سپتامبر 2011)

«روزنامه مردم» در مقالهای دیگر به کشورهای اروپائی هشدار میدهد، «پیروزی در لیبی منجر به بیرون آمدن اروپا از بحران نخواهد شد و پیروزی در این جنگِ نامتقارن مُسکِّنی بیش نیست.... مضاف بر این، کشورهای غربی ... کیک نفتیِ لیبی را چگونه تقسیم خواهند کرد؟ کمپانیِ نفتی معظم اِنی Eni غولِ نفتیِ فرانسوی توتال را به دلیل اینکه فرانسه نقش رهبری را در حمله به رژیم قذافی داشته تهدید بزرگی میداند ... دیگر کمپانیهای نفتیِ اروپائی مانند بریتیش پترولیومِ انگلیسی و ویتولِ هلندی نیز به دنبال سهم خود در لیبی هستند ...» (همانجا)

جنگ ناتو در لیبی، «نوعدوستانه» نبود بلکه امپریالیستی بود.جنگی بود برای کسب مناطق نفوذ سیاسی در ماورای مرزهای کشور متجاوز با هدفِ نهائیِ ایجاد عرصهها و خروجیهای سودآور برای سرمایههای کشور متجاوز و به انحصار در آوردن آن عرصهها در مقابلِ قدرتهای سرمایهداری امپریالیستی دیگر. هر جنبه از اقتصاد و سیاستِ جامعهی لیبی، منجمله طبقاتِ حاکمهی آن، در پیوند تنگاتنگ با نظام جهانیِ سرمایهداری شکل گرفته است. امپریالیستها بدون تکیه بر طبقات سرمایهدار و ملاک و فئودالِداخلیِ کشورهای تحت سلطه نمیتوانند عملیاتِ سیاسی و نظامی و ایدئولوژیک خود را پیش برند. این به معنای آن نیست که روابط میان امپریالیستها و دولتهای تحتالحمایه همیشه «گل و بلبل» است. خیر! نظام جهانی مرتبا دستخوش بحرانها و تلاطماتِ اقتصادی و سیاسی میشود؛ بر بستر این تلاطمات، گاه امپریالیستها دست از موکلینِ سابق خود میشویند و ائتلاف جدیدی از مرتجعین «بومی» را برای نگهبانی از نظمِ طبقاتیِ موجود شکل میدهند و گاه این طبقاتِ ارتجاعیِ بومی هستند که مانور داده و به سوی قدرت امپریالیستی دیگری میروند.

بنابراین، هر مبارزهی رهائیبخش و مردمی باید همزمان و همواره طبقات حاکمهی داخلی و قدرتهای امپریالیستی را آماج قرار دهد. هر جنگی که از سوی هر یک از اینها – حتا در ضدیت با هم – به راه افتاد هیچگونه خصلت مترقی و مردمی نمیتواند داشته باشد و باید با آن مخالفت کرد.

رومانتیزه کردن مدل لیبی و استعمار و امپریالیسم

آن ایرانیهائی که این «مدل» کریه را رومانتیزه کرده و نامهای مشروع همچون «نوعدوستی» بر آن مینهند خواسته یا ناخواسته شریک در ارتکاب چنین جنایاتی میشوند. اینان یا نادانند و یا خود از همان قماش عبدلجلیلها و فتاحیونسها هستند.

سخنگویان و رهبران «جنبش سبز» وابسته به جناح اصلاحطلب جمهوری اسلامی در خارج کشور، که در جریان جنبش سال 1388 مرتبا به مردم نصیحت میکردند حرکات خشونتآمیز نکنند (یعنی جانیان جمهوری اسلامی را به سزای اعمالشان نرسانند) و در مقابل پاسداران و بسیجیها با نرمی و ملایمت رفتار کنند (رجوع کنید به «درسهای» روزانهی سازگارا در یوتوب) یکباره طرفدار «مبارزه مسلحانه» شدند (برای نمونه رجوع کنید به مقاله مخملباف در این مورد) و پس از کشته شدن قذافی شروع به مقالهنویسی و اظهار نظر در مورد فواید «مُدلِ لیبی» برای ایران کردند (بطور مثال رجوع کنید به مقاله علی افشاری و سخنان واحدی، نمایندهی کروبی در خارج کشور). آنان که دادگاه رهبران جناح «اصلاح طلب» را در سال 1388 به دادگاههای استالین مانند میکردند با لذت شکنجه و اعدام خیابانی قذافی و طرفدارانش را «نمونهی هشیاری انقلابیون لیبی» خواندند (به سخنان نوری زاده و محسن سازگارا در صدای آمریکا در روزهای پس از مرگ قذافی گوش کنید) و جنایات جنگی را نهایت «نوع دوستی» قلمداد کردند. ادعاهای دموکراسیخواهی و آزادیخواهی و عدالتجوئیِ اینان همواره کاذب و شارلاتانیسم بوده است اما سرعت تحولات در خاورمیانه و تبعات آن در ایران باعث شده که اینان تمنیات قلبی خود را آشکارتر بیان کنند. این جماعت همواره دست به هر ترفند و فریب سیاسی و ایدئولوژیک زدهاند تا مبادا مردمِ به جوش و خروش آمده به نیروی نهفته در خود و منافع واقعی خود آگاه شوند و راهی دیگر، راهی مستقل از این جناح و آن جناحِ حکومت و یا امپریالیستها را در پیش گیرند.

دیگرانی که سالها در وصفِ «روشن بینی» جناحی از دولت جمهوری اسلامی و امکانِ زاده شدنِ برابری برای زنان و آزادی برای مردم از شکمِ این هیولا قلمفرسائی میکردند اکنون وجود چیزی به نام «امپریالیسم» را انکار کرده و فیلسوفانه اندرز میدهند که: دنیا دیگر یکی شده است و این حرفهای «چپ سنتی» را باید کنار گذاشت و هرکس به ما آزادی دهد ما قبول میکنیم! (رجوع کنید به نوشتههای اخیر نوشین احمدیِ خراسانی، کاظم علمداری، شهلا لاهیجی). واقعا فسادِ فکری در میان این جماعت ابعاد حیرتانگیزی به خود گرفته است: ایدئولوژیِ وارونهگوئی، لالائی خواندن برای مردم، ضد انقلاب را انقلاب تصویر کردن، تجاوز نظامی را «مبارزه مسلحانه» خواندن، جنایت جنگی را «نوع دوستی» قلمداد کردن، غارت و چپاول را «بازسازی» خواندن ... اینهاست صفاتی که در بازارِ «روشن»فکریِ نئولیبرالیسم در بورساند. این «روشن»فکران هم با جمهوری اسلامی حاضر به دمسازیاند و هم با امپریالیستها؛ نه دموکراتاند و نه طرفدار آزادی و برابری زن و از جنبشانقلابیِ مردم بیشتر هراس دارند تا از مرتجعین بومی و مستعمرهچیان آدمخوارِ خارجی. قبلا در وجود نهادهای فئودالی چون شریعت به دنبالِ آزادی زن میگشتند، اکنون در جنگهای رذیلانهی استعماری «آزادی و موکراسی» جستجو میکنند -- جنگهائی که همواره بر بسیج و سازماندهی اوباش و ارازلی که ریزهخوار سفرهی قدرتمندان بودهاند تکیه کردهاند. این مدعیان «تغییر» قبلا اتوپیِ ارتجاعیِ چشم امید بستن به اصلاحِ جمهوری اسلامی از درون را اشاعه میدادند، اکنون اتوپیِ ارتجاعیِ «کسب آزادی و دموکراسی» از طریق تجاوز نظامیِ ارتشهای بینالمللی از برون را. قبلا تلاش میکردند ایدئولوژی راستِ چشم امید دوختن به طبقات حاکم را به مردم تزریق کنند، اکنون چشم امید دوختن به قدرتهای امپریالیستی را نیز بر آن اضافه کردهاند. این جماعت که سالها از لزوم حفظ بساط کهن صحبت کرده و برایش فعالیت کردهاند، ذرهای وجه اشتراک و حس همسرنوشتی با اکثریت مردم جامعه و جهان ندارند. در واقع، از آمال و آرزوهای اقشار تحت ستم و استثمار جامعه متنفرند و چشمان خود را آرزومندانه به حرکات مراکز قدرت دوختهاند.

به کاربست مدل لیبی در ایران

وقایع لیبی در میان جناحهای گوناگون «جنبش سبز» نیز به اختلاف بر سر «تکرار الگوی لیبی در ایران: آری یا خیر» دامن زده است. عدهای از دانشجویان انجمنهای اسلامی به اوباما نامهای نوشته و ضمن آنکه گفته اند «خواهان دخالت نظامی» نیستند در مورد تنبیه ایران آنچنان رهنمودهائی به اوباما داده اند که فقط کمی با تقاضای حمله نظامی به ایران فاصله دارد. افراد دیگری از این طیف علنا الگوی لیبی را برای ایران مناسب تشخیص دادهاند و در حال فضاسازی برای آن هستند. گنجی از مخالفین سناریوی لیبی برای ایران است زیرا معتقد است آمریکا برای پیشبرد این طرح «اپوزیسیون سازی» میکند. وی معتقد است اپوزیسیون باید از «دل جامعه» بجوشد. که البته منظور وی خودش و رهبران «سبز» است. به نظر میآید برخی از نخبگان «سبز» به این دلیل با تکرار سناریوی لیبی در ایران مخالفند که دولت آمریکا به دنبال یافتن متحدینی از درون جناح اصولگرای حکومت است و نه انتخاب از میان مخالفین جمهوری اسلامی. (مصاحبهی حسنشریعتمداری، فعال سیاسیِ جمهوریخواه در خارج کشور، در دویچهوِلِه به تاریخ 3 نوامبر 2011، نکات جالبی در این مورد دارد). به نظر میآید آمریکا با نگاهی به عوارض منفیِ فروپاشی کامل دستگاه امنیتی– نظامی رژیم صدام (منفی برای آمریکا و طبقات مرتجع عراق) و تجربهی «مثبت» لیبی در این زمینه، درصدد است ترکیبی از برخی باندهای قدرتمندِ جمهوری اسلامی، اصلاحطلبانِ جمهوری اسلامی، مجاهدین، سلطنتطلبان و غیره را گرداوری کرده و بهم بچسباند و الیت حکومتیِ جدیدی برای «آیندهی ایران» معماری کند. و این رویکرد باعث تکدر خاطر برخی از «سبز»ها و بروز اختلافاتی در میانشان شده است.

مصاحبههای هیلاری کلینتون با بیبیسی (26 اکتبر) و صدای آمریکا (27 اکتبر) بر آتش این اختلافات افزود. وی در این مصاحبهها از اینکه رهبران «سبز» در سال 1388 مایل نبودند آمریکا آشکارا از آنان حمایت کند زیرا میترسیدند انگ آمریکائی بخورند، گِله کرد و گفت امیدوار است که اینان، «دفعهی بعد هوشمندانهتر عمل کنند و به جای ترس از انگ خوردن از همهی دولتهای جهان، از برادران عرب در منطقه و غیره کمک بخواهند و ... مثل اپوزیسیون لیبی عمل کنند ...». کلینتون در مصاحبه با صدای آمریکا (27 اکتبر) در جواب به این سوال که «آیا خوراک لیبی را برای کشورهای دیگر هم میتوان پخت؟» جواب داد، «بستگی به این دارد که آیا مواد اولیهاش هست یا نه. در مورد لیبی جنبشی از طرف مردم بلند شد و اپوزیسیون تقاضای کمک کرد و دولتهای منطقه هم تقاضای دخالت کردند.»

اوباما و معاونش نیز صحبت از فواید «الگوی لیبی» کردند و گفتند: حتا یک سرباز آمریکائی کشته نشد، به جای یک تریلیون فقط یک میلیارد خرج برداشت و دولتهای منطقه هم درگیر بودند.

در هر حال امپریالیسم آمریکا برای تهیهی «مواد اولیه» سناریوی لیبی در ایران در سطوح مختلف تلاش میکند:

یکم، در سطح فراگیر کردن ایدئولوژیِ استعماری که فقط امپریالیستها میتوانند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و مردم ایران را «آزاد» کنند؛

دوم، پیشبرد طرح ایجاد «اپوزیسیون» از طرق مختلف -- از جمله استفاده از چماق و شیرینی در رابطه با گروههای مختلف اپوزیسیون که ریششان در گروی امپریالیستهاست (بطور مثال هیلاری کلینتون تلویحا به امکان برداشتن مجاهدین از لیست ترور اشاره کرد) و فشار بر آنها که متحد شوند و «اپوزیسیون معتبری» ایجاد کنند؛

سوم، آماده کردن دولتهای عرب منطقه و همچنین ترکیه ( دخالت نظامی ترکیه در سوریه میتواند پیشدرآمد این آمادگی باشد).

و چهارم، فشار بر جمهوری اسلامی با هدف کَندنِ برخی از نخبگانِ نظامی، امنیتی و سیاسی (و پایههایشان) و قرار دادن آنها در راس «اپوزیسیون» به عنوان ستون فقرات الیت حکومتیِ آینده.

آمریکا بیدلیل برای همراه کردن بخشی از حکومت جمهوری اسلامی با خود تلاش نمیکند. همانطور که ژنرالها و سیاستمداران قذافی به راحتی به لباس جدیدی درآمدند، در میان سرداران سپاه و وزرا و آیتاللههای جمهوری اسلامی نیز شاهد فرآیندی مشابه خواهیم بود. در واقع مهمترین «ماده اولیه» سناریوی لیبی برای ایران همین است.

آیندهی ایران و سرنوشت ما را چه کسانی رقم خواهند زد؟

این آشی است که برای ما تدارک میبینند! سوال اینجاست که ما چه میکنیم؟

تاریخ خاورمیانه مملو از سور و سات آدمخواریِ طبقات حاکم و متجاوزین امپریالیست بوده است. برای مردم خاورمیانه هیچ راهی جز جاورب کردن این آدمخواران و نابود کردن آشپزخانه و سور و سات آدمخواریشان نیست. تنها بدین طریق میتوان دوران جدیدی را آغاز کرد. در این میان اوضاع ایران و اینکه آیندهی آن چگونه رقم بخورد تاثیرات تعیین کننده بر روندهای منطقه خواهد داشت. چنانچه در ایران جنبش سیاسی انقلابی قدرتمندی براه افتد میتواند بساط بازیهای ارتجاعی و امپریالیستی را بر هم زند.

ساختن فضای ایدئولوژیک برای بهراه انداختن چنین جنبشی حیاتی است. فعالین کمونیست، روشنفکران انقلابی و مترقی نباید اجازه دهند که میدانِ خلقافکار در انحصار مشتی فکرسازِ شکست خورده و نادم که مکررا خود و دیگران را فریب داده و دائما دشمنان و ستمگران را زیبا و مقبول جلوه میدهند قرار گیرد.باید پرده‪هائی که امپرياليستها و مرتجعين بر روياها و آرزوهای رهائيبخش ميکشند را بیمصلحتجوئی و جسورانه پاره کنند؛ راه جدید زندگیِ مبارزه جویانه را به مردم نشان دهند و خود برای گشودن آن راه تکاپو کرده و ازخودگذشتگی به خرج دهند. با صدای بلند، با تاکید و بطور مستمر به مردم بگویند که تغییر واقعی فقط از طریق درهم شکستن کليت ساختارهای سياسی حاکم و استقرار يک دولت طبقاتی جديد ممکن است – دولتی که بخواهد و بتواند از سرمايهداران بزرگ داخلی و خارجی خلع قدرت و مالکيت کرده و راه از بین بردن تمايزات طبقاتی و محو کردن روابط اجتماعی ستمگرانه را باز کند. باید افقهای مردم را گسترش داد و آنان را درگیر جنبشی کرد که اعلام کند: ما میخواهیم و میتوانیم دولتی برقرار کنیم که زنجيرهای وابستگی به بازار جهانی سرمايه داری را پاره کرده و اقتصاد نوينی را شالوده ريزی کند که در خدمت به نيازهای مردم و از بین بردن فقر و شکافهای طبقاتی باشد و نه ثروت اندوزی طرفداران حکومت و سرمایهداران داخلی و خارجی؛ ما میخواهیم و میتوانیم جامعهای بسازیم که در آن ستم سرمایهدار بر کارگر، ملاک بر دهقان، مرد بر زن، ملت بزرگ بر ملت کوچک برچيده شود، فرهنگ تبعيت جای خود را به فرهنگ آزادی بيان و شورش عليه بی عدالتی دهد و بینش علمی و جستجوی حقیقت جایگزین خرافه شود. ما باید بیوقفه این و فقط این افق را در میان مردم اشاعه دهیم – نه گام به گام و نه بعدا پس از «تحولات دموکراتيک» و سرنگونی «ديکتاتورها» بلکه از همین امروز.

ضروری و اضطراری است که نه فقط کمونیستها بلکه روشنفکران واقعا دموکرات نیز با فضای ايدئولوژيک حاکم بر جهان که توسط چند دهه کارزار بين المللی «کمونيسم مُرد» و «انقلاب مُرد» شکل گرفته است مقابله کنند.

ما کمونیستها عمیقا باید درک کنیم وضعیت اسفناک امروز که جنبشهای مردم به منجلاب بنیادگرائی اسلامی، ناسیونالیسم ارتجاعی و امپریالیسم کشیده میشوند مستقیما به ضعف مفرط جنبش کمونیستی مربوط است. باید خلافِ جريانِ ضد کمونيستی و ضد رهبری حزبی که در جهان غالب است حرکت کنيم و تاکيد کنيم اگر قرار است انقلابی بشود، نياز به حزبی انقلابی، با برنامه و استراتژی انقلابی است. پرولتاريا و ديگر اقشار تحت ستم و استثمار بدون داشتن مرکز سياسی خود – رهبری سياسی حزبی خود -- نمی توانند راه پر خطر انقلاب را پيروزمندانه طی کنند. تجربهی تاریخی مکرر نشان داده است در هر آن جا که رهبری حقیقتا انقلابیِ کمونیستی موجود نیست، طبقه کارگر و اکثریت مردم بازنده میشوند؛ به کسانی که به شدیدترین وجه زیر ستم و استثمارند و بیش از هر قشری نیازمند تغییرات اساسی در ساختار اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جامعهاند خیانت میشود و کنار گذاشته میشوند. بنابراین، طرح افق کمونيستی و راه کمونيستی و برنامه کمونيستی و ايدئولوژی کمونيستی در ميان مردم مسئلهای مربوط به آينده نيست. بلکه برای باز کردن راهی متفاوت از راهی که امپرياليستها و مرتجعين و بورژوازی در مقابل مردم ميگذارند، حياتی و نياز روز است.

بحران های بزرگ سرمایهداری و تشدید بیسابقهی ستم و استثمار، تودههای مردم را در شرق و غرب به حرکت و شورش در آورده است. دولتهای امپریالیستی نمیتوانند این جنبشها را صرفا از طریق سرکوب از حرکت بیندازند بلکه تلاش میکنند سرکوب را با ترفندهای سیاسی ترکیب کرده و جنبشها را مهار کنند. اما برای امپریالیستها و مرتجعین همیشه خواستن توانستن نیست. نظام اقتصادی و ساختارهای سیاسی آنان در اقصی نقاط جهان درگیر بحران بزرگ و چندسویهای شده است که پایان ساده و راحتی بر آن متصور نیست. این بحران، رقابتها و جدالهای میان دشمنان را حادتر می کند.در چنين شرايطی، ماهيت ارتجاعی نيروهای سياسی عوامفريب و مشاطهگرانِ حکام ارتجاعی و نظام سرمایهداری امپریالیستی به سرعت آشکار می شود و مشروعيت شان در نگاه مردم از ميان میرود.اين عوامل دست به دست هم داده و کنترل اوضاع را برای دشمنان سخت و گاه غير ممکن میکند. در چنين شرايطی است که نيروهای کوچک انقلابی که واقعا انقلابیاند يعنی دارای افق و برنامهی تغيير راديکال سياسی و اقتصادی و فرهنگیاند میتوانند در ميان تودههای مردمِ در حال بیداری تبديل به يک قطب شوند و برنامهشان تبديل به خواست ميليونها تن شود که برای تحققش حاضرند جان بر کف بجنگند و در مقابل ارتشهای ارتجاعیِ داخلی و خارجی به مثابه ارتشی آگاه و مصمم به پاره کردن زنجیرهای ستم و استثمار صفآرائی کنند.

مریم جزایری – نوامبر 2011

۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

یادی از رفیق علی رضا سپاسی(تراب حق شناس)


على رضا سپاسى

يادى از رفيق

تراب حق شناس

اوايل زمستان سال ۱۳۵۳ بود كه براى نخستين بار او را ديدم. در دمشق. مجاهد محمد يقينى كه طبق مأموريت سازمانى از بغداد به افغانستان رفته بود تا او را از آنجا با خود به منطقهء عربى بياورد، وى را در دمشق به من اين طور معرفى كرد: «رفيقى ست كه از داخل آمده» و اين حرف، با توجه به انتظارى كه داشتيم، برايم به اين معنا بود كه از طرف مركزيت سازمان مسؤول جديدى براى سر و سامان دادن به ارگان خارج از كشور سازمان آمده تا آن را با تحولات فكرى و تشكيلاتى و استراتژيك جارى در سازمان در داخل كشور همآهنگ سازد. به ياد مجاهد شهيد محمود شامخى كه شهادت بسيار زودرس اش داغى هميشگى بر دلمان گذاشته بود نام مستعار محمود را به او پيشنهاد كردم كه تا در خارج بوديم، تا ۱۳۵۷، او را به همين نام مى خوانديم. چند روز، شايد يك هفته، در دمشق بايد مى ماند تا بتوانيم او را راهى بغداد كنيم كه در آن زمان پايگاه عمدهء ما در آنجا بود. هم آموزش نظامى در پايگاه هاى فلسطينى الفتح امكان پذير بود و هم شركت در اداره و اجراى برنامه هاى راديويى در همكارى با رفقاى جبههء ملى ايران در خاورميانه (راديوهاى "صداى انقلابيون ايران"، "راديو ميهن پرستان" و بالاخره "راديو سروش") و نيز محل تجمع برخى از اعضاى سازمان. بارى، هرچه از اوضاع و احوال خودمان و منطقه طى چند سال فرا گرفته بودم و مى دانستم برايش گفتم. اطلاعات لازم را دادم و نيز اشكالات كار را، تا خوب بتواند در روشنى قدم بردارد. با توجه به سابقهء ذهنى كه از كار ارگان خارج كشور سازمان شنيده بود و تصورش بر اين بود كه من دربرابر تغيير ايدئولوژى سازمان مى ايستم، كمى هم تعجب مى كرد كه من بيدريغ با او همكارى مى كنم، چون چنين برخوردى را از يقينى نديده بود. يقينى برخى اطلاعات و آدرس ها را از او پنهان داشته بود كه خلاف انتظار محمود بود. يقينى هم البته اين مرحله را پشت سر گذاشت و دليرانه مأموريت هاى دشوارى را انجام داد كه يكى از آنها حمل چند قبضه اسلحه در يك سفر هوايى به ايران بود. بارى، يادم هست كه محمود در پى بحثى راجع به اوضاع سياسى منطقه و فعاليت مقاومت فلسطين و موضع كشورهاى عربى، مقاله اى در چند صفحه نوشت و به من داد كه نظرت را بگو. مقاله، تحليلى طبقاتى از اوضاع سياسى و اقتصادى منطقه ارائه مى داد و مبارزهء توده هاى تحت ستم و اشغال را در فلسطين در كنار مبارزه كارگران و زحمتكشان كشورهاى عرب گذاشته و تضاد آنها را با امپرياليسم و صهيونيسم و بورژوازى عرب بيان كرده بود و زمزمهء "صلح" را در پرتو منافع مشترك امپرياليسم و بورژوازى عرب و اسرائيل تحليل كرده بود.

برايم تعريف كرد كه وقتى به افغانستان رسيده در كابل دستگير و زندانى شده ولى از آنجا كه به تازگى رژيم پادشاهى محمد ظاهر شاه سقوط كرده و محمد داوود جمهورى اعلام كرده بود، در زندان به بازجو گفته است كه مبارزى ايرانى ست كه عليه رژيم شاه فعاليت مى كند و لذا آنها او را از زندان بيرون آورده در مسافرخانه اى جا داده بودند، البته تحت نظر. از آن به بعد بود كه توانسته بود با رفقاى داخل كشور تماس بگيرد. رفقاى داخل هم به ما خبر داده بودند كه يكى برود و رفيق را از افغانستان به منطقهء عربى برساند. محمد يقينى كه چند ماه قبل مخفيانه به تهران رفته و پس از ملاقات با رفقاى مسؤول، چند نفر از رفقا را هم (به كمك اكيپى از رفقا و ياران ايرانى و افغانى سازمان كه در مرز افغانستان كار مى كردند)، از كشور خارج كرده بود، از بغداد به كابل رفت و بى آنكه افغانى ها متوجه شوند با او تماس گرفت و با مهارت كامل برايش پاسپورت درست كرد و آنطور كه خود يقينى مى گفت «هواپيما كه به سمت بيروت پرواز كرد نفس راحتى كشيدم». من و محمود چند روز در دمشق با هم چرخيديم و با هم حرف زديم. او را به بيمارستان هلال احمر فلسطينى بردم كه ازاو يك چك آپ كردند. قيافه اش با موهاى بلند كه آن سالها براى جوانان مد بود برايم نشانه اى بود از وضع و سر و لباسى كه رفقا در داخل دارند تا رفتارشان خيلى عادى جلوه كند. يك روز نزديكى هاى غروب از كنار مسجدى رد مى شديم. گفتم نماز ظهر و عصر نخوانده ام و آفتاب دارد غروب مى كند. مى روم نماز بخوانم. گفت: اگر لازم مى دانى بخوان. من همينجا منتظرت مى مانم. من رفتم و نماز را خواندم. در اين باره و آنچه به تغيير ايدئولوژى ما مربوط مى شود جاى ديگرى بايد سخن گفت. فقط اشاره مى كنم كه او بابت فاصله گرفتن از اعتقادات و عبادات مذهبى حق معلمى به گردن من دارد. اين جملهء او را ازياد نبرده ام كه گفت: حد اقل انتظار از يك انقلابى اين است كه به كارى كه مى كند برخورد آگاهانه داشته باشد.

يك نكته هم از عواطفش بگويم كه هروقت بچه اى كوچك را در خيابان همراه خانواده اش مى ديد توجهش جلب مى شد، با كودك با اشاره و خنده حرف مى زد و حتى كمى با او راه مى رفت. علت اين عشق به كودك را سالها بعد كه نام رفيق را دانستم فهميدم. وى همراه با مجاهدين شهيد محمد مفيدى و باقر عباسى در يك عمليات نظامى سازمان كه منجر به قتل سرتيپ طاهرى، رئيس كميتهء مشترك ساواك و شهربانى، شد شركت كرده بود. دو نفر اول متأسفانه به فاصلهء كمى دستگير و سپس اعدام شدند ولى نام سپاسى را در روزنامه ها نوشتند. همسر وى كه در آن زمان باردار بوده با شنيدن اين خبر جنين را از دست مى دهد. در واقع، عشق رفيق به همسر و فرزند كه با چنين ضربه اى مواجه شده بود، خود را در شادى از ديدن كودكان نشان مى داده است. همسرش سالها در زمان شاه و نيز در رژيم كنونى به زندان افتاد ولى پيوند آنان براى هميشه استوار ماند، چنان كه تحول ايدئولوژيك سازمان نيز در اين پيوند تأثيرى نداشت. رفيق غير از سازمان پيكار كه مى تواند فرزند معنوى به شمار رود، داراى يك دختر و يك پسر است.

بارى، از آن پس، او مسؤول ما، يعنى ارگان خارج از كشور سازمان مجاهدين، شد. حسين روحانى كه تا آن زمان مسؤوليت انتخابى جمع را برعهده داشت همراه با رفقاى ديگر در بغداد، رفيق سپاسى را براى اطلاع از فعاليت هاى متفاوتى كه داشتيم يارى دادند. حضورجمعى حدود ۲۰ نفر درجاهاى مختلف در خارج كشور، كار آموزش سياسى اعضاء، انجام وظايف تداركاتى و امنيتى در ارتباط با داخل، چاپ كتابها و نشريات سازمان به فارسى و چند زبان خارجى، حفظ ارتباط و همكارى با سازمانهاى فلسطينى، جبهه خلق براى آزادى عمان (ظفار) و نيز ارتباط با برخى دولت هاى عربى، ارتباط با ديگر نيروهاى مبارز ايرانى از برخى روحانيون در نجف گرفته تا كنفدراسيون دانشجويان ايرانى، كار افشاگرى و مبارزهء تبليغى با رژيم كه يك بخش آن همكارى مستمر ما با رفقاى جبههء ملى ايران در خاورميانه (گاه به نمايندگى از طرف سازمان چريكهاى فدائى خلق) در ادارهء برنامه هاى راديويى عليه رژيم ايران و در راه تقويت انقلاب و اعتراضات مردمى در داخل كشور بود (توضيح اينكه از اوايل سال ۱۳۵۱ تا اواخر سال ۱۳۵۳ ابتدا يك راديو به نام "صداى انقلابيون"، بعد يك راديوى قوى تر به نام "راديو ميهن پرستان" و سرانجام يك راديو صرفا آموزشى به نام "راديو سروش" داشتيم). بارى، تا چند ماه پس از ورود او كه در بغداد بوديم مجموعهء كارها و وظايف و نيز وضع تك تك افراد را مورد بررسى جمعى قرار داد و بر اساس آن تصميم گرفت. سازماندهى جديد كرد و به داخل كشور گزارش داد و رهنمود دريافت كرد تا سرانجام بخش خارج كشور كه عميقاً به اصلاح و تحول نياز داشت، با استراتژى و تحولات جارى ايدئولوژيك و آموزشى و تشكيلاتى سازمان هماهنگ شد.

در همه اين امور سعه صدر، برخورد نسبتا عميق و خونسردانه اى كه لازمه رهبرى يك جريان مبارز است در او بارز بود. بدون شك با توجه به رشد جنبش و مسائل فراوانى كه امروز براى همه ما وجود دارد، نميتوان ضعفها و محدوديتهاى فكرى و عملى آن روزها را فراموش كرد ولى در قالب برخوردها و تفكر آن روز، او پيشرو بودن خود را براى من حفظ كرده است. در طول چند سال تا نيمهء سال ۱۳۵۶ كه (به عنوان مسؤول داخل كشور، به جاى رفيق تقى شهرام كه به خارج آمده بود) مخفيانه به ايران بازگشت و در جاهاى مختلف، در عراق، در تركيه، در بيروت، در فرانسه و بالاخره در ليبى و در عدن (كه به عنوان نماينده سازمان رياست هىأت نمايندگى ما را براى مذاكره با مقامات ليبى و يمن جنوبى عهده دار بود) كارآئى و لياقت خود را نشان داد. يك بار در سال ۱۳۵۵ در يك هىأت مشترك با سازمان چريك هاى فدائى خلق به دعوت دولت يمن جنوبى به عدن رفتيم. سپاسى رئيس هىأت ما بود، متشكل از او، مرتضى خاموشى كه مسؤول دفتر سازمان در عدن بود و من. چنان كه محمد حرمتى پور رئيس هىأت نمايندگى سازمان چريكهاى فدايى: متشكل از حرمتى پور، حسن ماسالى و حماد شيبانى. شش ساعت با سالم ربيع على رئيس جمهورى يمن جنوبى در جوى رفيقانه و خودمانى گفتگو كرديم و نظراتى كه هر طرف دربارهء اوضاع منطقه و اهداف و برنامه هاى امپرياليسم و همپيمانانش داشتيم و نيز خطر تهاجم امپرياليستى كه خلقهاى منطقه را تهديد ميكند بحث كرديم. در همان سال، به دعوت دولت ليبى، سفرى مشترك با رفقاى فدائى در دو هىأت نمايندگى به طرابلس داشتيم كه منجر به باز شدن دفترى براى هريك از دو سازمان در طرابلس و گشايش يك برنامهء راديويى فارسى شد كه رفقاى فدايى به تنهايى اداره مى كردند و نيز برخى كمك هاى مالى و تسليحاتى و تداركاتى. هىأت سازمان چريكها متشكل بود از محمد حرمتى پور، اشرف دهقانى و حماد شيبانى و هىأت مجاهدين (م. ل) متشكل از سپاسى، محمد يزدانيان و من. برخورد پخته و سؤال و جواب هاى سنجيدهء سپاسى و رابطهء احترام آميز و دوستانهء او با رفقاى فدايى، به رغم اختلاف نظرهايى كه داشتيم، از يادم نميرود. يك بار درعدن، گفتگو بين سپاسى و حرمتى پور چنان گل انداخته بود كه بقيه ترجيح داديم آنها را تا قرار فردا صبح تنها بگذاريم. در سال ۱۳۵۶ پيش از آنكه به ايران برگردد ملاقاتى رسمى در بيروت بين هيئت سازمان متشكل از او، محسن فاضل و من با ابوجهاد فرد دوم سازمان آزادى بخش فلسطين داشتيم كه در نوشته اى ديگر در بزرگداشت ابوجهاد آورده ام (روى سايت انديشه و پيكار).

قدرت انتقاد و انتقاد از خود و اصلاح تصميم و كار گذشته، خوددارى از برخوردهاى آنى و حساب نشده و جسارت ارزيابى مجدد راه و رسم گذشته و زير سؤال بردن تاكتيك و استراتژى اى كه از نظرش ديگر نادرست مى نمود در او از هر رفيق ديگر بارزتر بود.

هرگز از نقاط ضعف افراد كه او به عنوان مسؤول از زير و بم آن اطلاع داشت براى كوبيدن طرف مقابل از آن استفاده نكرد. هرگز شخصيت مبارزاتى رفيقى را نديدم كه ناديده بگيرد. كمتر نمونه اى از برخورد شخصى در او سراغ دارم. رفيقى را كه طبق سنت تشكيلاتى آن روز مورد انتقاد قرار داده بود اگر مى ديد كه فرد مزبور ممكن است در تحمل انتقاد دچار مشكل و اعصابش خسته و آزرده باشد، به رفقاى ديگر كه در جريان آن انتقاد بودند سفارش ميكرد كه مواظب او باشند و او را يارى دهند. در موارد ديگر بارها ديده بودم كه در پايان يك بحث و انتقاد يا اختلاف نظرى كه كار به تبادل سخنان درشت سياسى عليه يكديگر ميكشيد بلافاصله پس از پايان بحث، همان رفيق يكرنگ سابق بود و انجام وظايف مشترك خانه و پايگاه را چه بزرگ و چه كوچك عهده دار ميشد. بسيار با ادب و با حيا بود. اگر طرح انتقادى را بطور تلويحى و اشاره كافى ميدانست به همان اندازه بسنده ميكرد. از گزافه گوئى و تعارف خوددارى مى ورزيد.

سپاسى چه زمانى كه شهيد رضا رضائى مسؤوليت سازمان را عهده دار بود و چه در زمانى كه شهيد تقى شهرام مسؤول اول سازمان بود از طرح انتقاد نسبت به رهبرى پرهيز نميكرد. در سال ۱۳۵۶هم كه پس از خروج رفيق شهرام از كشور مسؤوليت سازمان را در داخل كشور عهده دار شد، جريان انتقادى پايه هاى سازمان عليه خط مشى تشكيلاتى حاكم و نيز عليه مشى جدا از توده چريكى را رهبرى كرد كه سر انجام به تشكيل شوراى مسؤولين در داخل و خارج و تغيير رهبرى سازمان منجر گرديد.

در اسفند ۱۳۵۷ كه كنگره اول سازمان پيكار تشكيل شد و او در رهبرى سازمان قرار گرفت و نيز در كنگره دوم، مرداد ۱۳۵۹، با آنكه از طرف برخى از رفقا مورد انتقاد قرار داشت و گاه به نحوى غير منصفانه مورد داورى قرار ميگرفت هرگز خونسردى و اعتماد خود به پيروزى آرمان انقلابى و سوسياليستى را از كف نداد. در شرايط بحرانى و تجزيه تشكيلات پبكار بعد از خرداد ۱۳۶۰ كه سازمان هم از بيرون به شدت در معرض ضربات قرار داشت و هم از درون در معرض بى اعتمادى و اقدامات خرابكارانه، بودند كسانى كه با دشنامها و اتهامات به ظاهر تئوريك او را زير ضربه گرفته بودند و به قول خودش "برخوردهاى غير رفيقانه" ميكردند. نمونه اى از اين برخوردهاى غير رفيقانه را يكى از رفقا برايم تعريف كرد: در نتيجهء بد گويى بعضى از كادرهاى سازمان در جلسات آموزشى به او، براى هواداران جوان سازمان چنان وانمود شده بود كه علت همه ضعفهاى سازمان "راستروى هاى رهبرى" و به خصوص سپاسى است. بطوريكه در يكى از شبهاى دشوار تابستان ۱۳۶۰، سپاسى كه معتقد بود وقت آن است كه هر چه بيشتر از نظر پايه سازمان اطلاع حاصل كند، بدون آنكه معرفى شود به يك خانه تيمى ميرود و پشت پرده با چند تن از هواداران كه مشغول پاك كردن و آموزش اسلحه بوده اند صحبت ميكند و ميپرسد اگر با رهبرى سازمان روبرو شويد چه ميگوييد. يكى از هواداران جواب ميدهد اگر دايى (نام مستعار سپاسى) را ببينم با همين اسلحه او را هدف قرار ميدهم (!). چنانكه در تامين پناهگاه امنيتى لازم و مدارك شناسايى براى او عمدا تعلل و تأخير شده بود، ولى او روحيهء آرام و ثبات انقلابى خود را از دست نداد و چنانكه همه ميدانيم زمانيكه در دى ماه ۱۳۶۰ در شرايطى به شدت به لحاظ امنيتى آسيب پذير، همراه با چند تن ديگر از مسؤولين سازمان منجمله حسين روحانى، به چنگال رژيم افتاد با مقاومت جانانه اش به همگى درسى آموزنده داد. او نشان داد كه با شخصيت انقلابى، دمكراتيك و انسانى كه به نظر من معناى شخصيت كمونيستى است- هر چند با اشتباهاتى در نظر و تئورى- ميتوان به آرمان عدالت اجتماعى و آزادى و دمكراسى وفادار ماند ولى بدون چنان شخصيتى حتى اگر نظراتى گاه درخشان داشته باشيم، نميتوان از آزمايش دشوار مبارزه طبقاتى سر بلند بيرون آمد. جالب اينكه دشمن طبقاتى پرولتاريا از كسانى كه در حرف و شعار بسيار چپ مى زنند اما در عمل كارآمد نيستند كمتر مى ترسد تا كسانى كه به رغم افت و خيزهاى تئوريك، از مواضع طبقاتى خود تا پاى جان دفاع مى كنند.

لازم است همينجا با يك درك مذهبى و غير تاريخى رايج كه رهبران و عناصر برجستهء جنبش هاى انقلابى را چون "پيامبران و معصومين" تصوير مى كند مرزبندى كنيم. چنين برخوردى از طرف كسانى كه خود را به انديشهء كمونيسم منسوب مى دانند دوچندان نادرست است. ارزش اين مبارزان برجسته در اين است كه مثل ديگران از جنس آدميان بوده اند با همهء نقاط قوت و ضعفش و از آن مهمتر، فرزند شرايط تاريخى خود هستند. تصوير كردن آنان همچون "ائمهء معصومين" كه ناف بريده و ختنه كرده به دنيا مى آمدند يا كسانى كه در باره شان گفته مى شد كه از زمان تولد، "بالاى سرش ز هوشمندى / مى تافت ستارهء بلندى!" و اينكه گويا آنان جز انديشه و عمل درست نداشته اند، به معنى تنزل انقلابيون كمونيست به سطح موهومات و تحريف شخصيت آنان و نفى نقشى ست كه در مبارزهء طبقاتى و تاريخ ايفا كرده اند. همين درك مذهبى، غير ماركسيستى و غير تاريخى ست كه يكى را به عرش مى برد و چون بتواره اى مى پرستد و وقتى اشتباه و ضعفى در او ديد از همان اوج او را به عنوان خائن به اعماق دره پرتاب مى كند! رفقايى از جريان هاى گوناگون كه من بخت آشنايى و همرزمى با آنها را طى تجربهء طولانى زندگى داشته ام همه انسان هايى زمينى بوده اند با نقاط قوت و ضعف و دائماً در جدال با خويش براى چيرگى بر ضعف ها و پالودن خود براى استوارى هرچه بهتر در مبارزهء طبقاتى. و رفيق سپاسى هم در همين راستا حركت مى كرد. او رزمنده اى بود كه سازنده بود و "كسى كه مى سازد گاهى هم كج مى سازد اما اين قدر هست كه مى سازد". مثلا برخورد رفيق با مفهوم بورژوازى متوسط در بحبوحه سال ۱۳۵۷ يا همينطور دفاع او از مواضع تاكتيكى پيكار ۱۱۰ به شدت با راديكاليزم توده هاى سازمانى و درك استراژيكى (و نه هرگز تاكتيكى) كه در سازمان حاكم بود تصادم پيدا كرد. اين وضع در جو سراپا سركوب و كشتار تابستان سال ۱۳۶۰ و اقدامات سازمان شكنانه درونى و عدم اعتمادى كه بر اركان سازمان چيره شده بود همراه با ترس از اينكه مبادا تجربهء سازمان فدائيان اكثريت و گرايش بخشى از رزمندگان به حزب توده تكرار شود، تشكيلات را فلج كرد و بيش از پيش سازمان را آماج تهاجم وحشيانهء رژيم قرار داد. به طورى كه از رفيق كاركشته اى مانند سپاسى هم كارى بر نمى آمد. بدديهى ست امروز پس از سى سال و در شرايطى ديگر، داورى كردن امرى ساده نيست اما درس هايى دارد كه اگر نياموزيم تاريخ فاجعه بار تكرار خواهد شد اما اين بار به صورت كمدى هزل آميز.

كوتاه مى توانم بگويم كه مواضع سازمان پيكار (كه در اينجا از مقدمهء آرشيو سازمان پيكار نقل مى كنم) در واقع، تجسم مواضع جمعى و سازمانى سپاسى ست:

«بارى، به رغم خاموشى، پژواك فعاليت ها و اهداف سازمان پيكار در جامعۀ ايران از بين نرفته و صحت نسبى مواضع آن به عنوان يك سازمان مبارز چپ و كمونيستى به محك تاريخ خورده است: تلاش پيكار در تقويت هويت نظرى چپ و استقلال آن، نفى مشى چريكى، سياست را از سياست بازى و از چانه زنى با حريف بيرون آوردن، آنهم در شرايطى كه طرح و دفاع از اين مواضع با مخالفت بسيارى از نيروهاى چپ همراه بود، موضوعاتى فراموش نشدنى ست. همچنين نفى و طرد رژيم جمهورى اسلامى در كليت و ماهيت طبقاتى و ايدئولوژيكش، نفى و افشاى رفرميسم، تأكيد بر اتكاء به مبارزۀ كارگران و زحمتكشان كه اكثريت جامعه اند، مخالفت مستمر با برقرارى ولايت فقيه، افشاى ماهيت ارتجاعى قانون قصاص، دفاع از حقوق برابر زنان با مردان، حمايت از حقوق اقليت هاى قومى و مذهبى، دفاع از آزادى انديشه و بيان، افشاى خيمه شب بازى اشغال سفارت آمريكا و گروگان گيرى، مقاومت جسورانه دربرابر «انقلاب فرهنگى» و بستنِ دانشگاه و تصفىۀ استادان و دانشجويان مخالف كه منجر به تظاهرات خونين اول ارديبهشت ۱۳۶۰ شد، ايستادگى و مخالفت سرسختانه با جنگ افروزى رژيم هاى ايران و عراق و جنگ ارتجاعى شان، افشا و عدم حمايت از آلترناتيوهاى ليبرالى كه در بنى صدر و نهضت آزادى و امثال آنها تجسم داشت و هشدار به سازمان مجاهدين و ديگران از افتادن به دام توهمات ليبرالى، افشاى آنچه به نام اردوگاه سوسياليسم وجود داشت و نيز افشاى مواضع حزب توده و بعدتر مواضع سازمان فدائيان اكثريت؛ همين طور نقد برخى از مواضعى كه در سطح جنبش چپ و انقلابى مطرح مى شد، حمايت بى دريغ از مبارزات ضد استعمارى و ضدامپرياليستى خلق هاى خاور ميانه (به ويژه فلسطينى) و در سراسر جهان، اهتمام به هنر مقاومت و هنر پرولترى، هنر تئاتر در محلات توده اى، افشاى مواضع و زندگى تن پرورانه و عوامفريبانۀ روحانيون و مراجع تقليد. همچنين جسارت انتقاد از خود و تغيير يا اصلاح نظرات اعلام شده و نيز برگزارى دوكنگرۀ سازمانى (در اسفند ۵۷ و شهريور ۵۹).»

براى رعايت اختصار به ذكر همين نكات از زندگى پر بار او بسنده ميكنم و فقط مى افزايم كه در ۱۳۲۳ در خانواده اى بدنيا آمد كه به قول خودش پدر با مغازه اى "محقر" امرار معاش مى كرد. از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۶ به خاطر عضويت در حزب ملل اسلامى، زندانى سياسى بود. بعد در رشته معمارى دانشكده هنرهاى زيبا به تحصيل پرداخت. سپس همراه با جمعى قابل توجه از جوانان مبارز (كه گروهى انقلابى به نام حزب الله تشكيل داده بودند) در سال ۵۱ به سازمان مجاهدين پيوست. او كه با شركت در انجام وظايف سازمانى توانايى خوبى از خود نشان داده بود زمانى مسؤوليت شاخهء اصفهان و مشهد سازمان را بر عهده داشت. شركت فعال در مبارزهء ايدئولوژيك درونى، مسؤوليت ارگان خارج از كشور سازمان از ۵۳ تا ۵۶، رهبرى سازمان در داخل كشور و تغيير و تحولات استراتژيك و تشكيلاتى سازمان مجاهدين بخش م.ل و سپس مركزيت سازمان پيكار. دستگيرى او همراه با جمعى از مسؤولين اين سازمان در بهمن سال ۱۳۶۰ رخ داد و بنا به اطلاعاتى كه به دست آمد در تاريخ ۲۹ بهمن ۱۳۶۰ زير شكنجه به شهادت رسيد. خبر شهادتش زير شكنجه و در حالى كه زندانيان ديگر فرياد خشم و خروش او را مى شنيده اند از دو زندانى كه تازه آزاد شده بودند مطلع شديم. بعدها آقاى امير انتظام نيز چنين شهادتى داده بود. مزارش در بين گمنامان خاوران است و در دل هاى ما. در آخرين ديدارم با او، كنار تعميرگاهى كه ماشين پيكانش را براى تعمير گذاشت، از جمله دربارهء وظايفى كه در خارج كشور به عهده ام خواهد بود صحبت كرد. قرار بعدى را همانجا گذاشتيم يعنى دو روز بعد كه ماشين را تحويل مى گرفت. سر قرار رفتم. نيامد. وقتى با نگرانى به خانه برگشتم خبر شدم كه يك روز قبل دستگير شده بوده است. رفته بود تا براى هميشه مانند هزاران رزمندهء كمونيست ديگر در تاريخ خونبار مبارزهء طبقاتى كارگران و زحمتكشان جاودانه بماند.

همچنين در سايت انديشه و پيكار در دنباله اين يادنامه:

نامهء انتقادى او به مركزيت سازمان

نامه خطاب به همسرش

http://www.peykar.org/articles/645-sepasi.html

۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

خانه ام ابری ست... ( ۷. امپریالیسم در کمین جنبش های اجتماعی) محمد قراگوزلو


خانه ام ابری ست...
۷. امپریالیسم در کمین جنبش های اجتماعی


محمد قراگوزلو



1. جنبش اشغال وال استریت و 3 نقطه !

جهان به شکل شگفتی شلوغ شده است. دیگر صرفاً منطقه ی زیست ما (خاورمیانه) و آفریقا، مکان گزارش اخبار موهش جنگ و شورش گرسنه گی و یورش بی کاری و توحش کودتا نیست. هر روز و هر ساعت از بروکسل و پاریس و فرانکفورت و لندن و نیویورک تصاویری از گردآیش سران سرگردان و پریشان هیات حاکمه ی سرمایه داری جهانی مخابره می شود. آمریکا دیگر جای امنی برای چرخش چرخ های بوکسوبات کرده ی ماشینِ به روغن سوزی افتاده ی سرمایه نیست. بعد از ناکامی و بی افقی جنبش سیصد هزار نفری 1999 سیاتل، نحوست سیزده گریبان آمریکای 2011 را گرفته است! شورشیان رم خاطره ی جنبش دویست هزار نفری جنوا را به کابوسی در ذهن بیمار برلوسکونی و دولت بده کار ایتالیا تبدیل کردند. در شهرهای مختلف و سرمایه زده ی جهان طیف گسترده یی از کارگران و زحمت کشان تا میان مایه گان بی خانمان در اعتراض به سیاست های تبه کارانه ی واپسین چهره ی تراژیک و ایده ئولوژیک سرمایه داری نئولیبرال از در و پنجره ی وال استریت و بازارهای سرمایه ی مالی بالا می روند. علاوه بر طبقه ی کارگر که همواره قربانی سور وساطِ عروسی و عزای سرمایه داری بوده، حالا صدای خرده بورژوازی ورشکسته نیز درآمده است. جنبش ضد کاپیتالیستی اشغال وال استریت با تمام ضعف های مشهودش و در غیاب طبقه ی کارگر متحزب و متشکل، اگرچه خود را در مُقام یک آلترناتیو سوسیالیستی بالا نکشیده است، اما از یک سو ظرفیت های جدیدی را در ساحت حیات مبارزه ی طبقاتی گشوده و از سوی دیگر چهار سال پروپاگاند پر سر و صدای مدیای سندیکای جهانی سرمایه داری را خنثا کرده است. این جنبش نقاب های تزویر و کلاه برداری دولت ها و بانک ها و بازارها را کنار زده است. این جنبش نشان داده تمام جار بلندی که از اواسط سال 2008 از زنگوله ی مقدس ناقوس کومک های کلان دولت به موسسات مالی تنین انداخته بود، ساخت و پاخت فریب کارانه یی بیش نبوده است. گرداب سیاست های ریاضتی که کم و بیش و بدون استثنا از یونان و ایران تا غرب و شرق سرمایه داری پیش رفته و عقب مانده و مرکز و پیرامون را احاطه کرده است، بی‌ تعارف از ضرورت بی کارسازی بیش -تر، ارزان تر سازی نیروی کار، حذف فزون تر خدمات حمایتی دولت و خصوصی سازی ها فربه تر دفاع می کند و خسارات سنگین بدهی دولت های قمارباز را به دوش تهی دستان می اندازد. از قرار مقرر شده است که دنیا به دو طبقه ی بی کاران و بانک داران باز تقسیم و تقسیط شود! به خاک سیاه نشستن خاکستری های میانه نشین خطوط برخورد گسل های دو طبقه ی اصلی اردوگاه کار ـ سرمایه را تیزتر کرده است. به همین سبب نیز ارتش بی کاران نه با طناب پوسیده ی ایجاد دو و نیم میلیون شغل احمدی نژاد - و در عین حال سقوط ایران به رتبه ی 144 از نظر محیط کسب و کار در گزارش بانک جهانی - به چاه می افتند و نه کلاه خودروهای قسطی و دعوت نامه های خانه ی کارگر به کمیسیون های مجلس شورای اسلامی به سرشان می روند!
برای درک این ساز و کارها نیازی به افشاگری و کتاب و کمیته و کانون و دعوا بر سر زمین های تعاونی نیست. برای این که کارگران "بدانند" مزدشان دست کم سه برابر فروتر از خط فقر است.... برای این که کارگران "بفهمند" خانه ندارند و قبض های نجومی آب و برق و گاز و تلفن با دست مزدهای سیصد هزار تومانی قابل پرداخت نیست.... برای این که کارگران "دریابند" بهداشت و درمان و آموزش و حمل و نقل، خصوصی و پولی شده است.... برای این که کارگران "برسند" به ضرورت حیاتی ایجاد هر نوع تشکل مستقل از دولت و دفاع از حق اعتصاب و حمایت از حقوق ویژه ی زنان کارگر و جلوگیری از کار کودکان و پشتیبانی از آزادی بیان و غیره، نیازی به آگاهی طبقاتی لوکاچی و البته مذمت های پرودونی نیست! واقعاً نیازی نیست که دانشجوی تازه لیسانس جامعه شناسی گرفته ی آلتوسر خوانده ی مدعی نقش تاثیرگذار و عنصر پیش تاز و روشن فکر آکادمی زده و "آگاه" با صدور بخش نامه و نشریه کارگران را نسبت به درک مطالبات واقعی، مادی و کنکرت خود مطلع کنند! همه می دانند! همان طور که کارگران "چه باید کرد" نخوانده ی خارکوف و پتروگراد نیز می دانستند که تنها راه نجات شان از استثمار تزاریسم ایجاد تشکل ها و شوراهای درون محیط کار و محلات و صف آرایی در حزب کارگری بلشویکی بود. صد سال پس از آن دوران و در زمانه یی که حتا موژیک های تسبیح به دست و کارگران و بقالان شهرک ناکجاآباد هم تکنیک شکستن سد فیلترینگ را فوت آب هستند، سخن گفتن از "آگاه سازی" به جای تلاش برای "تشکل سازی" و ایجاد انسجام و اتحاد کارگری توسط خود کارگران، ژست روشن فکرانه یی است که حتا در کافه نادری صادق هدایت هم به اندازه ی یک ته گیلاس کسی راگرم نمی کند. باری حتا ساده لوح ترین و محافظه کارترین انسان -هایی که برای پس گرفتن خانه های مصادره شده ی رهنی شان یا کسب یک کار بخور و نمیر به جنبش وال استریت پیوسته اند، به اندازه ی فلان "روشن فکری" که به قرقره ی ترجمان واژه ی "ایده ئولوژی" مشغول است می دانند که سرمایه داری چه بلایی سر طبقات تهی دست و میانی آورده است. آنان می فهمند که برای مبارزه با سرمایه داری وحشی -تر از همیشه باید فراتر از سلاح نقد به اسلحه ی تشکل و تحزب مسلح شد و در موقع مقتضی به انتقاد مادی توسط قهر مادی دست برد. اما وقتی که فی المثل از زبان رهبران "حزب کمونیست [رویزیونست] آمریکا" می شنوند که "سوسیالیسم قرن بیست ویکم نیازمند نیودیل سبز است" به کلِ نیودیل و روزولت و کینز و دکستروایت شک می‌کنند! معترضان وال استریت حق دارند از خود بپرسند چگونه دولت های تا خرخره بده کار می توانند برای جبران کسری نجومی بودجه سیاست های ریاضتی را دیکته کنند و در همان حال در قالب دولت رفاه ظاهر شوند؟ معترضان وال استریت می دانند که همان دوزار رفاه دولت های سوسیال دموکرات ناشی از مبارزات مستمر طبقه ی کارگر بوده است. آنان می فهمند که بدون یک پیروزی حداقلی، نمی توانند به "دوران طلایی" سوسیال دموکراسی رجعت کنند. حتا اگر آنان این رجعت را ارتجاعی ندانند و به این نتیجه نرسند که وضع مصیبت بار فعلی برآیند بحران سوسیال دموکراسی است باز هم این قدر می دانند که بدون تعرض به نظام کاپیتالیستی اوضاع هیچ فعلی شان به چیزی کم تر از هیچ تقلیل خواهد یافت. آنان می دانند که کافی است نئوکان ها یک بار دیگر به تمامی قد عَلَم کنند، تا جنگ امپریالیستی دیگری شعله ور شود. مک کین می توانست در جنگ لیبی پرچم را از سارکوزی و کامرون بگیرد. شرارت میلیتاریستی آمریکا که به دلیل بحران اقتصادی تا حدودی افول کرده و ارتباط زیادی به سیاست های "مسالمت جویانه" ی دموکرات ها ندارد، می تواند با تعرض گسترده تر جنبش اشغال وال استریت، بیش از پیش مهار شود. به همین دلیل نیز چنین جنبشی طیف وسیعی از آنارشیست ها، ضدجنگ ها، ضد جهانی سازی ها، اکو سوسیالیست ها و حتا سوسیال دموکرات های راه سومی را در برمی گیرد و مستقل از جنبه ی ترقی خواهانه ی ضد کاپیتالیستی آن - که به حضور چپ باز می گردد - مطالبات اکثریت قاطع مردم جهان را فریاد می‌کشد. از این منظر نیز گسترش جنبش اشغال وال استریت و تضعیف امپریالیسم به هر درجه یی، به سود همه ی آن 99 درصد - و از جمله مردم ایران - است .
در ایران اما درها بر پاشنه ی دیگری می چرخد. افسرده گی ناشی از بن بست و شکست خیزش بورژوا ـ لیبرالی سبز حتا حمایت مجازی از جنبش اشغال وال استریت را نیز بلاوجه کرده است. در تهران بارانی شبانه ی خیابان های سرد پاییزی در اختیار کارتون خواب ها و بی-خانمان ها و دورمانده گان از "مسکن مهر" است و روزانه ی خیابان ها در اشغال برج سازان و بورس بازان و دلارکاران و دلالان 3 میلیارد دلاری است. از یک سو سمپاتی ملموس و محسوس رهبران خوانده و خود خوانده ی خیزش سبز به سرمایه داری غرب - و جلوس "برادران و خواهران" اصلاح طلب و لیبرال در مراکز و رسانه های امپریالیستی - در کنار تمایلات آشکار ضد چپ حضرات و از سوی دیگر " مناقشه باآمریکا = استکبار ستیزی" سی ساله ی حاکمیت، در مجموع انعکاس جنبش اشغال وال استریت را به رسانه های محافظه کار دولتی محدود کرده است. مضاف به این که دامن زدن به غوغای "ترور سفیر عربستان" بار دیگر اپوزیسیون بورژوایی پرو غرب را به حمله ی نظامی آمریکاو ایضا اسراییل امیدوار ساخته و سناریوی ارتجاعی "رژیم چنج" از طریق دخالت های "بشر دوستانه ی امپریالیستی" را به پشت و روی صحنه برده است!
در شرایطی که با وجود اعتراضات متشتت و پراکنده ی کارگران - که اوج آن در اعتصاب کارگران ماهشهر عینی شد - امکان عروج جنبش کارگری بیش از هر زمان دیگری ممکن شده است، هرگونه جنگ، دخالت امپریالیستی و ماجراجویی نظامی می تواند ما را به یک انجماد تاریخی دیگر عقب براند....

تهدیدها و تحدیدهای جنبش اشغال!
الف. جنبش اشغال وال استریت با وجود تمام ویژه گی ترقی خواهانه ی ضد کاپیتالیستی اش، به یک مفهوم جنبشی تقلیل گراست که مطالبات خود را در حوزه های رفرمیستی درخواست کار، کنترل سرمایه ی مالی، تحدید حقوق بانک داران ،کم شدن فاصله ی طبقاتی و مشابه این ها محدود کرده است. دلیل این امر از یک سو فقدان هژمونی طبقه ی کارگر متشکل و متحزب است و از سوی دیگر ماهیت رفرمیستی جریاناتی است که جنبش را سازمان داده اند. به نقل از ایشان شنیده ایم که "چه کسی گفته است جنبش ما بدون رهبری است. تک تک ما هر کدام یک رهبر هستیم!" اگر این جمله واقعی باشد، فقط می-توان به روایت سطحی آن از پیش برد یک مبارزه ی طبقاتی پیچیده با سرمایه داری افعی شده خندید! شاید از همین منظر (فقدان تحزب کمونیستی طبقه ی کارگر) است که جنبش اشغال علیه عنان گسیخته گی بازار آزاد و فساد بانک ها می رزمد اما هیچ آلترناتیو سوسیالیستی را برای وضع موجود به میان نمی گزارد.
ب. معضل ساختاری جنبش اشغال را باید در توهم عناصر سازمان ده و توده های مشارکت جو نسبت به ماهیت امپریالیسم متعفن ادوکلن زده و کاپیتالیسم دانست. بی کاری، بحران، جنگ، تخریب محیط زیست، فساد مالی، رکود و... با ذات نظام کاپیتالیستی آمیخته است و تا زمانی که اساس این نظام با سمت گیری مادی به سوی تحقق یک سیستم مبتنی بر شیوه ی تولید سوسیالیستی (لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید + الغای کارمزدی) جای گزین نشود، هرگونه انتظار برای تحقق رفرم های پایه یی نیز توهمی بیش نیست. به یاد داشته باشیم که سرمایه داری در موقعیت بحران با وجود ضعف و زوال های ذاتی و طبیعی اش، علیه طبقه ی کارگر موضع تهاجمی آشکار می گیرد و حتا به دست آوردهای مبارزات طبقاتی گذشته نیز یورش می برد. کل متن سیاست های ریاضتی بر همین محور طراحی و عملیاتی شده است. حتا رفراندوم موعود حزب حاکم یونان نیز در نهایت تحقق همین هدف را جهت گیری کرده است.
پ. جنبش اشغال می تواند به کلیت نظام کاپیتالیستی و تمام ایده ئولوژی های آن اعم از نئولیبرال، لیبرال، نئوکنسرواتیست و دموکرات و میانه حمله کند. شیفت تعرض از سرمایه ی مالی و کنار گذاشتن گله و شکایت از پاداش های کلان بانک داران و زدن صاحبان صنایع در کنار بورس بازان افق های روشن تری را برای جنبش باز تواند کرد. چگونه می توان به کلاشی موسسات مالی یورش برد اما فی-المثل نسبت به انتقال کارخانه ی خودروسازی ساب و ده ها کارخانه ی مشابه به چین - و به تبع آن بی کارسازی کارگران - بی تفاوت ماند؟
ت. تجمع در خیابان در صورتی که به اعتصابات سراسری و سازمان یافته ی کارگری پیوند بخورد می تواندعرصه های تازه یی را به سوی جنبش اشغال بگشاید.
ث. چنان که دانسته است بسیاری از رسانه های راست و چهره های شاخص بورژوازی، به نحوی زیرکانه از مطالبات مبتنی بر کار، مسکن و کاهش فاصله ی طبقاتی جنبش اشغال حمایت کرده اند. از نشریات دست راستی همچون فرانکفورتر آلگماینه و فوکوس تا سرمایه دارانی مانند جورج سوروس طی تذکراتی به دولت های متبوع خود، حق را به جنبش اشغال داده اند!
خطر مصادره وتحریف جنبش اشغال و شیفت آن به سوی جهت گیری های مطلوب سرمایه داری، جدی است. بارزترین مصداق تحقق چنین خطری لهستان است.


2. از لهستان تا لیبی سه نقطه!

درآمد

ابتدا بر آن بودم در متن مقاله یی مستقل با تاکید بر خطر امپریالیسم به ارزیابی زمینه های انحطاط "جنبش هم‌ بسته‌گی لهستان" (1980-1989) بپردازم و با حوصله نشان دهم که دخالت "بشر دوستانه ی" امپریالیستی - و اعوان و انصارش در کلیسای کاتولیک به سردمداری پاپ ژان پل دوم - در کنار دامن زدن به تمایلات ضد چپ، چگونه جنبش کارگران لهستانی را به گرداب یک رژیم پرو غرب فرو کشید. منصرف شدم. به دلایلی که بماند. به جای آن مقاله ی تحلیلی، نکاتی را به اشاره خواهم گفت. شک ندارم مخاطبان نویسنده با همین کنایات پوشیده نیز به متن بحث خواهند رفت. تا چه شود...


آن چه که در حوزه های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی - از اواسط دهه ی سی قرن گذشته - بر اردوگاه سوسیالیسم واقعاً ناموجود (کمونیسم بورژوایی و اقمارش) حاکم شد، چندان آش دهن سوزی نبود که حالا برای فروپاشی آن ماتم بگیریم (در این زمینه فعلاً بنگرید به یادداشتی از این قلم تحت عنوان "بیست سال پس از فروپاشی دیوار برلین"،این جاوآن جا)ونپ و"سوسیالیسم در یک کشور" و "انحطاط بوروکراتیک" و "انقلاب مداوم جهانی" و "راه رشد غیر سرمایه داری" و "گلاسنوس و پروسترویکا" و... را به توپ دشنه و دشنام ببندیم. اما این چه که در جریان ضد انقلاب های نارنجی و زرد و رُز و جنبش هم بسته گی بر بلوک پیمان ورشو و چند دولت آسیای میانه رفته است و سیاه ترین نمونه اش از سوی الیگارشی فاسد یلتسین - پوتین - مدودف در روسیه حاکم شده، چنان فجیع است که باهوده است در دالان آهی نوستالژیک گفته شود:
دریغا دوران چاله، چوله های برنامه + بازار در برابر چاه ویل بازار آزاد!
• همه ی کسانی که بر سطح پرده ی نمایش جنگ ویتنام مسخ شدند و برای خلبانان "خوش تیپ" آمریکایی– که هنگام بازگشت از بمب باران ویت کنگ های "زردمبو" راکوئل ولش شان را می بوسیدند - هورا کشیدند...
• همه ی کسانی که با مشاهده ی ترقه بازی های ضدکمونیستی رمبو کف دست شان خارید...
• همه ی کسانی که پس از مشاهده ی نیم دوجین تولیدات هالیوودی، آب از لب و لوچه شان راه افتاد...
• همه ی کسانی که برای مک دونالد و کوکاکولا و بلک واترز و هالیبرتون سوت زدند...
• همه ی کسانی که برای حمالی در جالیز دهکده ی جهانی به دست بوس کدخداهای "جامعه ی جهانی" شتافتند و یک چمدان بمب و خمپاره ی "ضد خشونت" هدیه گرفتند...
• همه ی کسانی که برای استخدام در نهادهای این دهکده واملای دیکته های صندوق بین المللی و بانک جهانی و NED و... مجیز جنگ های "دموکراتیک" و "مدنی" عراق و افغانستان و لیبی را گفتند...
• همه ی کسانی که در مدح ساتیاگراییسم فاشیستی قصیده یی "خراسانی" در مذمت چپ وتمجیدامپریالیسم سرودند...
• همه ی کسانی که برای حضور در یک کنسرت پاپ و راک اند رول مرعوب خلاصی فرهنگی الویس پریسلی و ابتذال مدونا و جنیفر لوپز شدند و فراموش کردند که زمانی نه چندان دور جان لنون گیتارش را در ستایش از قهرمان طبقه ی کارگر کوک کرده بود و ویکتورخارا گیتارخود را کارگر خوانده بود و راجرر واترز و دیوید گیلمور در نکوهش آموزش نئولیبرالی به تاچریسم پوزخند زده بودند...
• همه ی کسانی که برای یک موز رو به قبله ی آلمان غربی نماز خواندند...
• همه ی کسانی که در سودای "آزادی" دستان چائوشسکو را بستند و تن و جان اش را با گلوله های آمریکایی شکستند...
• همه ی کسانی که بیزار از سیب زمینی خمرهای سرخ برای تصاویر همبرگر آلبوم خانواده گی ساختند...
• همه ی کسانی که زیر عبای پاپ ژان پل دوم و با چتر لخ والسا زیر باران رحمت سرمایه داری دوش گرفتند...
• همه ی کسانی که گورکی را به کوندرا فروختند و زیر تیغ واسلاو هاول رفتند...
• همه ی کسانی که برای یک دستگاه اتوموبیل به ستایش هدف مندسازی یارانه ها پرداختند...
• همه ی کسانی که در نبرد "دموکراسی" و "دیکتاتوری" زیر پرچم ناتو و امثال عبدالجلیل و عبدالحکیم بلحاجی رفتند و برای زنان فمینیست شان چند "هوو"ی باکره گرفتند و در" مدرسه ی فمینیستی" درس چند همسری دادند...
اوه بله! همه ی کسانی که در خیابان های راست اشغال یک سفارت خانه رژه رفتند ، سوت بلبلی زدند ، انشعاب دست راستی کردند ، علیه" امپریالیسم جهانی به سرکرده گی آمریکا" پا کوبیدند و به یاد نیاوردند که هیچ درجه یی از مبارزه با امپریالیسم نمی تواند از مبارزه ی مستقیم با سرمایه داری خودی و نخودی و بیگانه و با گانه ی روسی و چینی و غربی جدا باشد....
باری همه ی این کسان، برای انفجار بمب های امپریالیسم و موشک های جامعه ی جهانی در خیابان های تهران بی تابی می کنند. برخی از این کسان حتا به یاد نمی آورند که روزی روزگاری برای محمود درویش و آزادی فلسطین، شعرها و رمان های خود را با تصاویر کلاشینکوف هاشور زده اند و پشت جلد کتاب خود نوشته اند:
سلاح انتقاد یقیناً نمی تواند جای گزین انتقاد به وسیله ی اسلحه شود. قهر مادی را...
حتا اگر دوران چپ سنتی رادیکال میلیتانت نیز سپری شده باشد، باز هم این آموزه ی مارکس به قوت خود باقی ست!

محمد قراگوزلو
QhQ.mm22@gmail.com