سیاست تغییر یا تغییر سیاست؟
اپوزیسیون های بورژوایی
بحران سرمایه داری روز به روز عمیق تر می شود. دولت های اصلی و فرعی سرمایه داری یکی پس از دیگری ساقط میشوند و جای خود را به دولت های مشابه می دهند. با وجودی که طیف وسیعی از جنبش های اجتماعی - غالباً ترقیخواه - در میدان و خیابان حضور دارند، اما واقعیت این است که از تغییراتِ تا کنونی دولت ها نه فقط عرصه های نان و آزادی فرودستان فربه تر نشده است، بل که درها بر همان پاشنه ی پوسیده ی سابق می چرخد. به پشتوانه ی فشار توده های معترض به نظام موجود، "منشور سرنگونی" دولت ها از تاریک-خانه ی شورای امنیت و لابی کده ی جامعه ی جهانی دیکته می شود. آن دسته از سازمان ها و جریان هایی که سرنگونی را عین انقلاب می دانند، آنان که برای کسب قدرت سیاسی به دست راستی ترین گرایش های سلطنت طلب و سکولار و جمهوری خواه و "مدرن" دست بیعت می دهند، آنان که همه ی لحظات و همیشه ی جنبش های اجتماعی را در قالب پیش ساخته ی برآمد انقلابی می ریزند.... فرایند پیش گفته را فرصت تاریخی می دانند. آنان بندر بن غازی را با یک مشت جماعت هیستریک مسلح و گنگسترهای بنیادگرا و تیراندازان کپره بسته، سنگر انقلاب می خوانند! آنان بی تفاوت و خاکستری در برابر نتایج متخالف سرنگونی و انقلاب، اتخاذ شتاب زده ی استراتژی سرنگونی به هر قیمت، لاجرم ائتلاف با اپوزیسیون بورژوایی و استقبال از جنگ امپریالیستی را نیز مجاز می دانند و به سینه زدن زیر پرچم کومک های مالی و لجستیکی جامعه ی جهانی جواز "حلال" می دهند. اپوزیسیون به قدرت رسیده ی دولت سابق لیبی چنین بود. اپوزیسیون متشکلِ دولت سوریه – که در موقعیت لابی با قدرت های منطقه یی است - چنین است. بخش عمده یی از اپوزیسیون راست و "چپ" ایران چنین است در نتیجه مهم نیست که منشور سرنگونی کجا نوشته می شود. بروکسل و پاریس و واشنگتن و استانبول یا حتا تل آویو! مهم نیست منشور سرنگونی چگونه نوشته می شود. با بمب ناتو. باروت مسلسل کودتای سرهنگان. پول امپریالیست ها و صهیونیست ها و پارلمان های اروپا و آرای خونی سناتورها و ژنرال های بازنشسته ی آمریکایی. بله! همه ی این ها ترجمان واقعی همان سیاست تغییر است. تغییر در عرصه ی دولت ها. جای گزینی دیپلومات های "مهربان و خجول و دموکرات" به جای سیاست مداران خشن و سرکش و دیکتاتور! به این چند نمونه دقت کنید:
• راشد الغنوشی و حزب راست گرا و اسلامی و "دموکرات" نهضت به جای زین العابدین بن علی سکولار و راست و وابسته و دیکتاتور! به درستی دانسته نیست که اولی درگیر و دار دعوا چگونه از انگلستان به تونس پر تپش پرتاب شد و با کدام پشتوانه 90 کرسی مجلس موسسان را درو کرد! اینک دولت در آستانه ی تغییر به مردم عصیان زده یی که خواهان آزادی از قید دیکتاتوری سرمایه داری غرب و رهایی از تشنه گی و گشنه گی هستند، وعده-های طیب اردوغانی می دهد!
• نظامیان مصر و آلترناتیوهای لیبرال دموکراتی همچون عمر موسا و البرادعی در کنار اخوان المسلمین تعدیل شده به جای حسنی مبارک دیکتاتور و وابسته!
• مصطفا عبدالجلیل و محمود جبرییل شریعت مدار و "دموکرات" خوابیده در آب نمک CIA به جای معمر قذافی دیکتاتور مجری "سوسیالیسم آفریقایی"!
و البته پیش از این ها:
*ایاد علاوی و نوری مالکی و جلال طالبانی سکولار و "دموکرات" و ناسیونالیست به جای صدام حسین دیکتاتور!
*گلبدین حکمت یار و ربانی و کرزای "دموکرات" به جای نجیب الله دیکتاتور!
دور می دانم کسی نداند که داوران اصلی جدال خونین "دموکراسی" و "دیکتاتوری" چه کسانی هستند و در کجای "جهان آزاد" جا خوش کرده اند.
دور می دانم کسی نشانی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و سازمان ملل و ناتو را نداند.
دور می دانم کسی تصاویر کاخ سفید و کرملین و الیزه و باکینگهام را ندیده باشد.
دور می دانم کسی چهره ی منحوس تاچر و ریگان و بوش و بلر و یلتسین و پوتین و سارکوزی و مرکل و بولوسکونی را دیده و به خاطر نسپرده باشد.
به چند نمونه ی دیگر توجه کنید تا به عرض ام برسم.
• الکساندر پاپادموس لیبرال دموکرات به جای جورج پاپاندرئوی "سوسیالیست". هر دو مجری سرسخت سیاست های ریاضتی نئولیبرالی و گوش به فرمان .IMF
• ماریو مونتی لیبرال آکادمیک به جای سیلویو برلوسکونی دلقک.
در افزوده: شبی که برلوسکونی استعفا داد، از سوی مردم رُم با این شعار استقبال شد "دلقک! برو گمشو!"
• کریستین لاگارد به جای دومینیک استراوس کاون....
و طی هفته ها و ماه های آینده به احتمال فراوان:
• مار یانو رافایل سرکرده ی حزب دست راستی میانه ی مردم به جای زاپاترو رییس حزب "سوسیالیست" ضد کارگری اسپانیا.
• فرانسوا اولاند به جای نیکلا سارکوزی در جریان یک معادله ی معکوس با معادله ی پیشین. این بار یک "سوسیالیست" به جای یک راست میانه.
• میت رامنی (شاید) به جای باراک اوباما! و زمانی نه چندان دور کارتر به جای نیکسون، ریگان به جای کارتر، کلینتون به جای ریگان و بوش به جای کلینتون!
عجب قصاب خانه یی است این دنیای ما! تغییرات جالبی بود. نه؟ سی و دو سه سال پیش نیز ساحت سیاسی ایران شاهد تغییرات مشابهی بود. جمشید آموزگار به جای امیرعباس هویدا. شریف امامی به جای آموزگار. ازهاری به جای شریف امامی. بختیار به جای ازهاری. و کمی بعد ابراهیم یزدی و مهدی بازرگان و کریم سنجابی به جای بختیار! و کمی بعدتر ابوالحسن بنی صدر به جای بازرگان و....
و ما هچنان دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را (احمد شاملو)
فشار از پایین چانه زنی در بالا
آن چه که به عنوان فاکت های مشخص گفته شد، صورت مندی های سیاسی مشخصی است که در چارچوب تغییر سیاست مداران و مترادف آن تغییر دولت ها شکل می بندد و بی آن که تغییرات سیاسی اجتماعی مترقی، انقلابی و رادیکالی در پی داشته باشد، چهره ی کریه حکومت های سرمایه داری را در صورت دولت های جدید بَزک می کند. این تغییرات سطحی و غالباً ارتجاعی ممکن است در پارلمان یا در جریان "انتخابات آزاد" انجام شود. زمانی نیز از طریق جنگ و کودتا. واضح است که چپ - دست کم بعد از تئوری پردازی های رزا لوکزامبورگ در جزوه ی مشهور انقلاب و رفرم – با رفرم از پایین همیشه همراه بوده است. اما واقعیات تلخ سناریوهایی که در جهان ما جاری است کم ترین ردی از رفرم های توده یی نشان نمی دهد. قدر مسلم این است که:
1. تغییرات در بالا معمولاً به دنبال فشار از پایین تحقق می پذیرد. نمونه را؛ نارضایتی عمیق مردم آمریکا از سیاست های اقتصادی و میلیتاریستی نئوکنسرواتیست ها که در غیاب یک آلترناتیو واقعی، ناگزیر قدرت سیاسی را به دموکرات ها وانهاد. چنین روی کردی اگرچه به اعتبار فشار از پایین شکل بسته، اما هدایت مطلوب در بالا و از سوی هیات حاکمه ی سرمایه داری صورت گرفته است. کما این که رفتن پاپاندرئوس و برلوسکونی و آمدن موقتی پاپادموس و مونتی نیز به همین شکل انجام شده است.
2. به طور معمول می توان گفت هرگاه قشقرق بالایی ها بالا می گیرد و کش مکش ها علنی می شود، علی القاعده آن پایین ها باید شلوغ پلوغ باشد. در جریان انتخابات 1388 این جریان دو سویه (فشار پایین - شکاف بالا) به سطح خیابان کشیده شد. اما نکته ی جالب این که در اوج بره کشان جنبش دوم خرداد، لیدر نظری اصلاح طلبان (سعید حجاریان) شبه راهبرد "فشار از پایین، چانه زنی از بالا" را به میان نهاد. رفرمیست های وطنی توانستند به ضرب این تاکتیک امتیازات قابل توجهی از جناح محافظه کار کسب کنند. عبور کاندیداهای مورد نظر آنان از فیلترینگ تنگ شورای نگهبان و ظهور مجلس ششم نتیجه ی موج سواری اصلاح طلبان از جنبش دانشجویی و چانه زنی در بالا بود. و زمانی هم که جنبش دانشجویی رادیکالیزه شد و به تدریج از سایه ی سبز و سیاه تحکیم وحدت بیرون آمد، همان سعید حجاریان به صراحت جنبش دانشجویی را "حرف مفت" خواند و از آنان خواست که بهتر است بروند لویاتان هابز و جامعه ی مدنی لاک و افسون زدایی از قدرت خود او را- که از سوی حسین بشیریه دیکته شده بود – بخوانند! در واقع عصیان توده ها نسبت به سیاست های ضد کارگری تعدیل ساختاری دولت "سازنده گی" (شورش های شهری و اعتراضات دانشجویی و عروج تدریجی جنبش کارگری) یک بار دیگر در دوم خرداد 76 و در غیاب یک آلترناتیو متشکل و مترقی صحنه را برای قدرت گیری جریان دست راستی رفرمیست ها و لیبرال های وطنی آماده ساخت.
چنین رفرم های نیم بندی اگرچه به اعتبار فشار از پایین به وقوع می-پیوندد اما از آن جا که نتیجه ی چیدمان هیات حاکمه (بالایی ها) است، کم-ترین دست آورد پایدار و مانده گاری ندارد. اعتلای دولت اقتدارگری احمدی-نژاد از دل 16 سال حاکمیت بورژوازی کارگزارانی + مشارکتی موید این نکته است که:
1-2. اصلاح طلبان مردم ایران را تا حد یک ابزار فشار بر رقیب تنزل دادند و توده های ناراضی را در روند انتخابات خرداد 1376 و اسفند 1378 و خرداد 1380 به چماق گروه فشار خود تبدیل کردند. بله! زحمت کشان ما گروه فشار بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه "جامعه ی مدنی" شدند تا خاتمی و کروبی و اعوان و انصارشان در کارگزاران و مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی و مجمع روحانیون به کاخ ها و وزارت خانه ها و مجالس شورای اسلامی و شهری نزول اجلال فرمایند! مبارکشان نباشد!
2-2. چنین فرایندی بعد از انتخابات خرداد 1388 نیز دقیقاً رخ نمود. جریان هاشمی و موسوی و کروبی و خاتمی تا زمانی که فکر می کردند می-توانند به پشتیبانی فشار مردم از رقیب امتیاز بگیرند، خیابان ها را ملتهب نگه داشتند و به محض رنگ باختن هژمونی شان و زمانی که دریافتند:
رقیب از موضع صفر و یکی حاضر به عقب نشینی نیست.
روند اعتراضات خیابانی رادیکال و ساختار شکن شده است.
دستی ها را کشیدند. بی تنازل شدند. دسته بسته- و تقریباً دست بسته! - به کانون ها و رسانه های سرمایه داری غرب پناه بردند.پشت کتابخانه پرزیدنت بوش سنگر بستند. جوایز میلیون دلاری یلتسین و هاول و فریدمن را بالا کشیدند. اندر مزایای سکولاریسم فلسفی منبرها رفتند و استفراغ پوپر و هایک را به سالاد سرمایه سالاری "مانیفست جمهوری خواهی" خود آمیختند. به مصدق فحش بستند که چرا صنعت نفت را به جای خصوصی سازی، دولتی کرده است. تمام" نقد حال" شان – بدون انتقاد از اسید پاشی ها و یا روسری یا تو سری ها و سرکوب های دهه ی شصت شان - به مذمت رفتارهای "غیر عقلانی" – غیر ماکس وبری – دولت نهم و دهم خلاصه شد و در نهایت همه ی یورش خود را به فقدان بازار آزاد برای رقابت سرمایه، عملی نشدن اصل 44 قانون اساسی، نپیوستن به گات، عدم ادغام اقتصادی در سرمایه داری غرب، ماجراجویی های سیاست خارجی، دفاع دولت از حماس و حزب الله، هولوکاست، انحلال شوراهای 18 گانه ی پول و اعتبار و برنامه و بودجه، قانون گریزی احمدی نژاد و عدم تمکین به مجلس لاریجانی – توکلی و مشابه این ها متمرکز ساختند. خانه ی کارگرشان سوپاپ اطمینان وزارت کار و شوراهای اسلامی و سه جانبه گرایی شد و اقلیت مجلس شان به جای نطق های "آتشین" و پوچ مجلس ششم برای آژیتاسیون علی مطهری فریاد احسنت کشید و جمع غالب-شان برای ورود به مجلس نهم، تخت خوابیدند و حتا برای رییس پیشین خود (کروبی) یک اس ام اس هم نفرستادند.
باری، طرح این نکته چندان ا ستبعادی ندارد که آقایان موسوی و کروبی و کل عقبه شان برای خود نقشی در حد اوباما و پاپادموس و مونتی (سرعت گیر) قایل بودند. آنان می خواستند بیایند تا سیاست تغییر – که پرچم اش را عیناً کروبی برداشته بود – و به تبع آن مهار اعتراضات کارگران و زحمت-کشان و استمرار جنبش لیبرالی اصلاحات در یک فرایند دو خردادی دیگر تداوم یابد.
در حال حاضر سیاست جهان بر پاشنه ی همین آموزه می چرخد. تغییر دولت ها و سیاست مداران. اما واقعیت این است که:
• همان طور که کلینتون و تونی بلر و اوبا نتوانستند برنامه های نئولیبرالی ریگان و تاچر و بوش را متوقف کنند و اندک اصلاحاتی در وضع عادی زنده گی مردم به وجود بیاورند، این تغییرات نیز به همان نتایج فاجعه بار گذشته خواهد رسید.
• عین همین روند در ایران نیز تکرار شده است، خاتمی نه فقط سیاست های تعدیل ساختاری دولت هاشمی را ادامه داد و بر وسعت خصوصی سازی های نئولیبرالی افزود بل که در پایان کار را به اهل فن سپرد!
در غیاب طبقه ی کارگر متشکل
جنبش اشغال وال استریت، تعمیق بحران سرمایه داری، سرایت اجتناب ناپذیر بحران یونان به دولت های تا خرخره بدهکار ایتالیا و اسپانیا و پرتغال و ایرلند و انگلستان و حتا فرانسه، این سوالات اساسی را پیش می کشد که:
• آیا تهی دستان با تغییر دولت ها به سر خانه و زنده گی خود باز خواهند گشت و "همه چیز آرام" خواهد شد؟
• آیا ادامه ی سیاست های ریاضتی از سوی دولت های جدید، موج تازه یی از قیام و اعتراض توده یی را رقم خواهد زد؟ برای مثال ادامه ی اعتراضات مردم یونان و سقوط محتمل دولت پاپادموس به کدام صف بندی سیاسی تازه خواهد انجامید؟
• آیا امواج اعتراضات آینده قلب هیات حاکمه ی سرمایه داری را نشان خواهد رفت؟
• آیا طبقه ی کارگر قادر خواهد بود از درون این مبارزه ی طبقاتی بی-امان با ایجاد حزب سیاسی مطلوب خود مانع از تکرار فاجعه ی لیبی شود؟
• آیا طبقه ی کارگر به راه کارهای انقلابی از جمله: انحلال حاکمیت سرمایه داری با دولت و ارتش و پارلمان و دستگاه قضایی و بانک و مصادره ی کل اموال بورژوازی و یا دست کم لغو یک جانبه ی بدهی ها و شکستن حریم سرمایه ی مالی و انحصاری و همه ی صورت های کریه سرمایه داری و نابسنده گی به ملی سازی .... خواهد رسید؟
بی شک شکستن دولت بورژوایی پاپادموس و مونتی می تواند یک سکوی مناسب برای بروز قدرت واقعی و موجود طبقه ی کارگر یونان و ایتالیا باشد و جریان انقلاب را به اسپانیا و پرتغال و فرانسه و انگلستان و به تبع آن ها آفریقا و خاورمیانه ی پای آبله تسری دهد. در عصر گندیده گی سرمایه داری ادوکلن زده همه ی این احتمالات نه یک انگاره ی خوش بینانه، بل که یک امکان و گزینه یی ممکن است.
بعد از تحریر
1. مدودوف در یک مصاحبه ی مطبوعاتی از این که در جای لغزنده ی مرکل و سارکوزی ننشسته خدا را شکر گفته است. هر چند فعلاً جهان به کام دو دولت امپریالیستی روسیه و چین است اما بی شک نوبت این حضرات و حاکمیتهای ضد انقلابی شان هم خواهد رسید....
2. فمینیست های یک میلیونی وطنی که بمب خشونت های ضد انسانی امپریالیسم ناتو را یک موهبت آسمانی برای مردم لیبی می خواندند و برای خانم کارلا برونی و شوهر هفت تیرکش اش حمام زایمان می گرفتند، حالا و پس از خطابیه ی رسمیت یافتن چند همسری، باید رونوشتی از کمپین شان را قاب کاغذی کنند و سرسفره ی عقد هووی دوم و سوم و چهارم خود برای هم تایان نوعروس شان پست کنند! مبارک است ان شاالله!
3. با توجه با تمرکز جنبش اشغال وال استریت علیه سرمایه ی مالی بخش هشتم سلسله مقالات "خانه ام ابری ست" را با طرح نظریه ـ پلمیک هیلفردینگ و سلطان زاده در خصوص نقش بانک ها در اقتصاد صنعتی پی خواهیم گرفت و اگر مجال و عمری باشد طی دو مقاله ی پایانی به دلایل ساختاری بحران های سیکلیک سرمایه داری سری خواهیم زد.
و یادم رفت بگویم
من کم و بیش زیر و بم بحران های سرمایه داری اعم از دولتی یا آزاد را شخم زده ام.گمان می زنم که این بحران از آن تو بمیری های گذشته نیست. اگر طبقه ی کارگر و چپ نتواند دولت های بی ثبات سرمایه داری را با انقلاب های کارگری واژگون کند، آن گاه....
سال ها پیش رفیق نازنینی گفته بود: "بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند ، تا آینده گان ندانند ، بی عرضه گان این برهه ی تاریخ ما بوده ایم."
داغ لعنت خورده گانی امثال ما به قول رفیق مان احمد شاملو ترجیح می دهیم "آن چه جان /از من/ همی ستاند/ ای کاش دشنه یی باشد / یا خود گلوله یی/ ...درد مباد ای کاشکی/درد پرسش های گزنده/ جراره به سان کژدم هایی/ از آن گونه که ت پاسخ هست و / زبان پاسخ / نه/ و لاجرم پنداری/ گزیده ی کژدم را/ تریاقی نیست...."
اینک تاریخ، در حال نظاره یی ممتد، روزگاران را و نظر و رفتارمان را نیز ثبت می کند تا بر گورمان بنویسد. حتا اگر گور ما همچون گور لورکا ناشناخته بماند، باز هم این برهه ی حیاتی برای همیشه ضبط خواهد شد!
محمد قراگوزلو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر