۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

هولیگانیسم سیاسی اقتصادی به سبک دار و دسته ی انگلیسی ها(محمدقراگوزلو)

خانه ام ابری ست...
۴. هولیگانیسم سیاسی اقتصادی
به سبک دار و دسته ی انگلیسی ها


محمد قراگوزلو


درآمد

الف. «هگل در جایی می نویسد که تمام حوادث و شخصیت های بزرگ تاریخ جهانی به اصطلاح دو بار ظهور می کنند، ولی او فراموش کرد بیفزاید که بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی مسخره.»
(مارکس. ابتدای فصل اول "هجدهم برومر لویی بناپارت" 27: 1386)
چنین حکم یا چارچوبی با اندکی تسامح در مورد یازده سپتامبر صادق و حاکم است. یازده سپتامبر 1973 در شیلی و 2001 در آمریکا. حادثه ی اول از هر منظری که نگریسته شود بی هیچ تردیدی یک تراژدی بزرگ و عمیق ضد انسانی بود که برای همیشه در کارنامه ی خونین و سیاه امپریالیسم ثبت شده است. در متن این قضاوت حتا همه ی نهادهای بورژوایی حقوق بشری که حکم بازداشت اگوستینو پینوشه را به جرم قتل عام و جنایت علیه بشریت صادر کردند، با ما همراه و هنباز هستند. برای وصف ماهیت کمیک ـ تراژیک یازده سپتامبر دوم (2001 منهتن - نیویورک) به قید "اندکی تسامح" متعهد شدم تا گفته باشم بی شک قتل هزاران انسان بی خبر از ماجرا جنبه ی تراژیک واقعه را ساخته است و در عین حال ماهیت ایده ئولوژیک و ظرفیت عملیاتی تروریست ها ضلع کمیک حادثه را پرداخته است. هیمه های آتشی به غایت ارتجاعی که از سوی امپریالیسم آمریکا و متحدان منطقه یی اش برای پیروزی در یکی از جبهه های جنگ سرد علیه ارتش شوروی گداخته شده بود؛ در فرایند تضاد منافع تن و جان سازنده را سوزاند.
با وجودی که گستره ی تراژدی اول به مراتب گسترده تر از تراژدی ـ کمدی دوم بود، اما از قرار نه فقط کسی - جز چپ ها - به فکر یادمان گل های پرپر آن فاجعه نیست، بل که اساساً سازنده گان و نویسنده گان سناریوی کودتای 11 سپتامبر شیلی بی آن که به روی مبارک بیاورند تمام بوق و کرنای تبلیغاتی خود را بر محور منهتن متمرکز می کنند. انگار نه انگار که هزاران انسان سوسیالیست و ترقی خواه شیلیایی با حمایت مستقیم نظریه پردازان و ژنرال های ایشان قتل عام شدند.. گویا با معیارهای حقوق بشر بورژوایی خون قربانیان برج های دوگانه از خون سالوادور آلنده و ویکتور خارا رنگین تر است....
ب. دهه ی هفتاد آغاز سیکل تازه یی از یک بحران جدید در قلب دولت های متروپل سرمایه داری بود. بن بست اقتصادهای کنترل شده ی دولتی یک بار دیگر عنان مدافعان سینه چاک آدام اسمیت را گشود تا این بار ضمن به کارگیری تئوری های مکتب وین (میسز ـ هایک) چاله چوله های بازار را با نظریه پردازی های شیکاگو (میلتون فریدمن) و اجماع واشنگتنی ترمیم کنند. این بار آزمایش و عملیاتی سازی یک نظریه ی اقتصادی از مسیر علوم تجربی به بار آوری رسید و تن و جان مردم شیلی مانند موش آزمایشگاهی یورش میکروب هایی را به خود دید که از ذهن مسموم فریدمن و چکمه و پاپیون دونالد رامسفلد، پل ولفوویتز و هم دست جنایت کارشان آگوستینو پینوشه می چکید. موفقیت کودتای 11 سپتامبر شیلی، اقتصاد سیاسی سرمایه داری را وارد ریل های جدیدی کرد که از ایستگاه های مختلف آن امثال مارگارت تاچر، رونالد ریگان، دنگ شیائو پینگ، بوریس یلتسین و ده ها دیکتاتور بزرگ و کوچک دیگر با پرچم های نئولیبرالیسم و شعارهای خصوصی سازی، مقررات زدایی، بورس بازی، کار ارزان و البته "شورا پورا مالیده" پیاده شدند!!
انگلستان، سرزمین انقلاب صنعتی، نخستین جزیره ی پرولتاریای صنعتی، جایی که خیزش جنبش های کارگری اش مارکس و انگلس را در فراشد امکان پیروزی انقلاب کارگری به نوعی پوزیتیویسم رسانده بود، نخستین ایست گاه اصلی وقوع زلزله ی نئولیبرالیسم بود.

تاچریسم و سقوط جامعه به انسان تنها

واقعیت این است که انگلستان به پشتوانه ی دست آوردهای مبارزه ی طبقاتی کارگران بعد از جنگ جهانی دوم از یک سو الگویی از یک دولت موفق رفاه را به نمایش می گذاشت و از سوی دیگر به اعتبار ایفای نقش های چند گانه ی صنعتی و مالیه و سیاسی در سیتی لندن از موضع یک دولت امپریالیستی؛ حافظ سُرسُره های حرمسرای سرمایه ی جهانی بود. در واقع همین پرده داری امپریالیستی بود که در اعماق زمین دولت رفاه، بذرهای انباشت سرمایه را کاشت و سیاست-های مالی ایجاد تلاطم در نرخ بهره - که فقط برای حفظ منافع سیتی لندن اتخاذ شد - تولید داخلی را به چالش کشید و به افزایش تورم، کاهش بودجه، صعود هزینه های دولت رفاه، بی کاری و اعتصابات وسیع کارگری انجامید. در چنان شرایطی دولت حزب کارگر برای اخذ اعتبار مالی از صندوق بین المللی پول با دو گزینه مواجه شد:
 رها کردن لیره ی استرلینگ نیرومند در جهان سرمایه داری مالی و عقب نشینی از منافع امپریالیستی.
 کاهش بودجه، اتخاذ سیاست های ریاضتی صندوق و تحمیل فقر به فرودستان.
در آن برهه ی تاریخی دولت حزب کارگر به گزینه ی دوم تمکین کرد و عملاً در مقابل حامیان انتخاباتی خود سنگر گرفت. این موضع ضد کارگری حزب کارگر، در کنار فقدان هر گونه آلترناتیو متشکل، مسیر پیروزی محافظه کاران جدید را هموار کرد. خرده بورژوازی انگلستان مانند تمام هم طبقه یی های سرگردان خود در هر کجای جهان به محض مشاهده ی سُمبه ی پرزور بورژوازی تازه نفس (نئوکنسرواتیست ها) دست به دامن نماینده ی طبقه ی برتر (مارگارت تاچر) شد و با کله به دهان گرگ رفت. در هر مبارزه ی طبقاتی وقتی که توازن قوا به سود بورژوازی به هم می خورد، چرخش خرده بورژوازی به نفع بورژوازی طبقه ی کارگر را در موقعیتی به مراتب ضعیف تر از گذشته می کشاند. در پایان دهه ی هفتاد؛ پس از سقوط حزب کارگر و پیروزی خشن ترین و هارترین جناح بورژوازی (نئولیبرال ها) پرولتاریای انگلستان به موضعی کاملاً تدافعی رانده شد. و بدا به حال و روز جامعه یی که طبقه ی کارگرش زیر ضرب تهاجم بورژوازی سنگرهای دفاعی اش را یکی پس از دیگری از دست بدهد و شهروندانش به انسان های اتمیزه تبدیل شوند. وقتی تاچر می گفت که "چیزی به نام جامعه وجود ندارد، بل که فقط مر دان و زنان منفرد وجود دارند" در واقع می خواست مهم-ترین بخش سیاست خود را در زمین انهدام تشکل های کارگری و تغییر زیرساخت های تولید زمینه سازی کند. به همین سبب نیز پشتیبانی از صنایع داخلی و بومی جای خود را به ورود سرمایه-های خارجی داد . باز شدن عرصه ی رقابت در مدتی کوتاه بخش های وسیعی از صنایع فولاد شفیلد، کشتی سازی گلاسکو و خودروسازی بومی را به ورشکسته گی کشید. شرکت های خودرو ساز ژاپنی که برای تسخیر بازارهای اروپا به انگلستان یورش برده بودند، فقط کارگران غیر اتحادیه یی را جذب می کردند. طی ده سال دستمزدها به پایین ترین حد ممکن کاهش یافت و اتحادیه های کارگری یکی پس از دیگری متلاشی شدند. در شهرها مالیات سرانه جای مالیات بر مستغلات را گرفت و صاحبان خانه های بزرگ و اشرافی و کم جمعیت به مراتب کم تر از خانه های کوچک فقیرنشین و پر جمعیت مالیات پرداختند و به تدریج شوراهای شهری و شهرداری ها با کاهش بودجه مواجه شدند و توان شان تحلیل رفت. خصوصی سازی تحقیقاً تمام مراکز و ساختارهای اقتصادی را اشغال کرد. صنایع هوا ـ فضا، فولاد، برق، گاز، نفت، زغال، آب، خطوط هوایی، اتوبوس رانی به تصرف سرمایه داران و شرکت های غیر دولتی درآمد. سودهای ناشی از این واگذاری ها به جیب دولت نئولیبرال رفت و دوران تباهی و حاکمیت تبه کاران نهادینه شد....

در افزوده:
این خصوصی سازی های نئولیبرالی، "کوچک زیباست" های تافلری، دولت غیر پشتیبان در امور اقتصادی و مداخله گر در امور سیاسی، نظامی و فرهنگی به سبک دولت "زیبای بانو تاچر" همان مدینه ی فاضله ی نئولیبرال های وطنی ما نیز هست. بی هوده نیست که موسا غنی نژاد، "ننگ" ملی (دولتی) شدن نفت را به پیشانی دولت محمد مصدق می چسباند و جمشید پژویان به عصای دست احمدی نژاد برای پیش برد "هدف مند" حذف یارانه ها تبدیل می شود و امثال مسعود نیلی و عباس عبدی صبح تا شب برای پیوند زدن دیکتاتوری و رانت نفتی از آب دهان خود مایه می گزارند و کل حضرات در منقبت بازار مقدس آزاد و رقابت سرمایه شیهه می کشند!
از سوی دیگر محمود احمدی نژاد در ابتدای دور چهارم سفرهای استانی خود طی سخنانی در شهر اردبیل (23/6/90) از اجرای همه جانبه ی اصل 44 قانون اساسی و خصوصی سازی بیش از 85 هزار میلیارد تومان در بورس و مزایده ها به صورت واگذاری سخن گفت. احمدی نژاد تاکید کرد: "به یاری خدا گام اول هدف مندسازی یارانه ها به گونه یی انجام شد که موجب افتخار و عزت ملت ایران است و مراکز و بنگاه های اقتصادی جهانی همه به زبان آمده و به بزرگی ملت ایران اذعان کرده اند.» منظور احمدی نژاد از این مراکز و بنگاه های اقتصادی جهانی همان صندوق بین المللی پول است که اخیراً گزارش گرانش را به تهران فرستاده و ضمن تایید سیاست های نئولیبرالی تعدیل ساختاری از اجرای این برنامه ها توسط دولت ابراز خرسندی کرده اند و جالب این که در یک چرخش آماری رشد اقتصادی ایران را بدون هیچ توضیحی از آمار قبلی خود (صفر) به 3 درصد افزایش داده اند! بده بستان است است دیگر! شما دستورات نهادهای جهانی سرمایه را اجرا می کنید و آنان در برابر این خدمت گزاری برای شما آمار سازی می کنند....

"چپ" ها و لیبرهای نئولیبرال
وقتی که فرخ نگهدار در جریان یک مصاحبه ی تلویونی - احتمالاً با صدای آمریکا - از برنامه ی نئولیبرالی "تعدیل ساختارهای" و حذف یارانه ی احمدی نژاد به صراحت دفاع کرد، خیلی از دوستان او از موضع شگفت زده گی بیانیه های تبری جویانه صادر کردند. پنداری اتفاق غیر منتظره یی رخ نموده است! تبارشناخت اپیدمی "چپ" لیبرال شده - که دست کم به فروپاشی "اردوگاه سوسیالیسم واقعاً موجود = کمونیسم بورژوایی" باز می گردد- از مجال این مجمل بیرون است. جماعت بی شماری از مدافعان سینه چاک سیاست های نئولیبرالی در جوانی عضو احزاب چپ وکمونیست بوده اند. مثلاً جک استراو. و اینک جماعتی دیگر تحت عنوان "سوسیالیست" به اجرای سیاست های ریاضتی صندوق بین المللی کمر بسته اند. مانند همین پاپاندرئوی یونان! باری نهادینه شدن سیاست های تاچریستی ریگانیستی تا آن جا قوت گرفته بود که احزاب لیبر و دموکرات نیز با وجود مشی متفاوت شان نتوانستند درمقابل این روند مقاومت کنند. به بیان دیگر تغییر زیرساخت های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی توسط تاچر و ریگان در انگلستان و آمریکا چندان عمیق بود که سیاست مداران بعدی - مانند تونی بلر و بیل کلینتون - جز پیمودن مسیر نئولیبرال سازی کار دیگری از دست شان ساخته نبوده است. چرا که به قول دیوید هاروی آنان (تاچر ـ ریگان) با تجربه یی که از شیلی و نیویورک داشتند خود را در راس جنبشی طبقاتی قرار دادند که مصمم به احیای قدرتش بود. (هاروی 92: 1386/ نیز: قراگوزلو: 31: 1388)
علاوه بر این ها در دوره ی لیبرال های لیبرتر طبقه ی کارگر و به طور کلی فرودستان اقتصادی در کنار بخش های گسترده یی از خرده -بورژوازی به شیوه های دیگر نیز استثمار شدند. لیبرالیسم لیبرتر – که تحت عنوان "حزب کارگر" در انگلستان به قدرت رسید - به صور مختلف به ویژه جریان سازی تبلیغات تجاری و رسانه یی، اعطا ی بخشی از سود و ارزش اضافه به عرصه ی قدرت خرید توده ها، تولید انبوه و مصرف فله یی و... کوشید تا خود را بدیلی برای سوسیالیسم جا بزند. نظریه پردازان لیبرالیسم لیبرتر موفق شدند با ایجاد اغتشاش نظری و عملی در صفوف کارگران و ترویج بازار اشتیاق دست خود را از سوسیالیسم به اصطلاح کلاسیک (سوسیالیسم علمی مارکس ـ انگلس) بالا بگیرند و با مدرن نمایی و در افزوده-های بی ربط مارکسیست ها را به عنوان "چپ های سنتی" معرفی کنند. لیبرالیسم لیبرتر از فجایع اقتصادی سیاسی دوران تاچریسم بهره برد و فروپاشی اردوگاه "سوسیالیسم واقعاً [نا] موجود" را به شاخی زیرچشم چپ کارگری تبدیل کرد تا از طریق شیوه های جدید در متن حاکمیت دونبشه ی بازار سرمایه داری به اصطلاح کنترل شده ؛ روند انباشت سرمایه را رنگ و لعاب "سوسیالیسم خزنده" بزند. در این فرایند لیبرالیسم لیبرتر هم از سود مستقیم استثمار نیروی کار (ارزش اضافه) به انباشت سرمایه و تجمیع ثروت پرداخت و هم از فروش فراوان کالا در حالت رونق! به یک مفهوم لیبرالیسم لیبرتر در مبارزه ی طبقاتی علیه ی طبقه ی کارگر و توده های مزد بگیر دوگانه گی تولید و مصرف را به استخدام هدف واحدی در آورد و به سود دوگانه یی رسید که مصداق شاخص تروریسم اقتصادی سرمایه داری "کارگر پناه" است!
میشل کلوسکار - از منتقدان جدی لیبرالیسم لیبرتر - در کتاب "سرمایه داری اغوا" (1982) به وضوح نقش لیبرالیسم لیبرتر را در رونق "بازار میل و اشتیاق" با تاکید بر گسترش نارسیسم و اندیویدئوآلیسم نشان می دهد و خصلت های کلی آن را در 5 فصل به نمایش می نهد:
1. تولید انبوه و مصرف توده یی.
2. کالاهای مخفی و مسموم.
3. اعطای بخشی از سود به مثابه ی قدرت خرید (میل و اشتیاق).
4. پیدایش سرمایه داری با سودی دوگانه.
5. و البته یک بخش مربوط به تحولات سیاسی فرانسه با تصریح چهر-ه های شیطانی ژنرال دوگل، ژرژ پمپیدو ؛دانیل کوهن بندیت.
در همین زمینه بنگرید به یادداشتی در "دوستان لوموند دیپلماتیک" نوشته ی شروین احمدی، 28 مارس 2009:
( dostan.mondediplo.com
باری نتیجه و دست آورد بیش از سه دهه حاکمیت دو حزب محافظه کار (نئولیبرال، نئوکنسرواتیست تاچریست) و حزب کارگر (لیبریست، چپ بورژوایی، سوسیال دموکرات های استحاله شده در نئولیبرالیسم) در سیمای کریه شکاف های عمیق طبقاتی در جامعه ی انگلستان به وضوح پیداست. در واقع عصیان شش تا ده اوت2011 فرودستان انگلیسی در لندن و تاتنهام را باید واکنشی سازمان نیافته به ضد نابرابری های اقتصادی و انواع و اقسام ستم های سیاسی دانست که از سوی هیات حاکمه ی سرمایه داری انگلستان علیه زحمت کشان اعمال شده است و با اعتلای مجدد تاچریست ها (دولت دیوید کامرون) همزمان با تعمیق بحران جهانی و اتخاذ سیاست های ریاضتی تشدید شده است.

زمینه های شورش
1. افزایش فاصله ی طبقاتی. نشریه ی ساندی تایمز در "گزارشی از فهرست ثروت مندترین شهروندان انگلیسی در سال 2011" از بحران مالی و اقتصادی 2008 به عنوان عامل اصلی" تشدید شکاف طبقاتی بین فقیر و غنی در جامعه ی انگلیس" یاد کرد و به نقل از BBC از فهرستی سخن گفت که "نشان می دهد ثروت مندان انگلیسی توانسته اند بحران اقتصادی را پشت سر بگذارند و 18 درصد به ارزش دارایی های خود بیفزایند." ساندی تایمز (10/05/2011) می-افزاید در سال 2009 با توجه با بحران اقتصادی در مجموع 155 میلیارد پوند از ثروت بورژوازی انگلیس کاسته شده بود که اکنون (هفته ی نخست ماه مه 2011) مجموع دارایی های این هزار نفر بالغ بر 305 میلیارد پوند( حدود 650 میلیارد دلار) برآورد شده است که بیش از 225 میلیارد پوند آن در اختیار 100 نفر اول فهرست است. همچنین تعداد میلیاردرهای این فهرست از 53 نفر به 73 نفر افزایش یافته است."
( www.khabar.us )
ما بارها نوشته ایم که بسته های حمایتی دولت که مستقیماً از مالیات های مردم فرودست مصادره و به بانک ها و موسسات مالی و صنایع ورشکسته پیش کش می شود؛ به جیب روسای بانک ها و صاحبان صنایع و سرمایه دارانی می رود که خود یگانه عامل به وجود آوردن بحران مالی و اقتصادی کنونی - و هر بحران دیگری – هستند. وقتی دولت آمریکا اولین باج هفتصد میلیارد دلاری را به بانک داران ورشکسته پرداخت ما نوشتیم با کم تر از 15 درصد از این مبلغ امکان جلوگیری از مصادره ی مسکن همه ی خانواده های بدهکار و وام دار (وام های مشهور به ساب پرایم) مقدور بود. سیاست تزریق پول تاکنون نتیجه ی عکس داده و نه فقط به افزایش نرخ رشد اقتصادی در کشورهای متروپل سرمایه داری منجرنشده است بل که به دور تازه یی از رکود و بی کاری نیز دامن زده است.

2.بی کاری جوانان و افزایش شهریه ی دانشگاه ها

در جدیدترین گزارش اتاق بازرگانی انگلستان از تداوم بحران اقتصادی این کشور، رشد اقتصادی در بهترین شرایط برای سال جاری یک درصد اعلام شده است. این نهاد حافظ سرمایه، دلایل کاهش رشد را در ادامه ی بحران مالی در حوزه های پولی یورو، اجرای سیاست های ریاضتی و بازار شکننده ی مسکن دانسته است. بنا بر همین گزارش نرخ بی کاری در میان جوانان انگلیسی از زمان رکود، دست کم چهار برابر شده است. به گزارش موسسه ی" پرینس تراست" و "آر پی اس" شمار جوانان جویای کار انگلیسی که حقوق بی کاری دریافت می کنند از 5 هزار و 840 نفر در سال 2008 به بیش از 25 هزار و 800 نفر در سال 2010 رسیده است. همین بی کاری ها نزدیک به 155 میلیون پوند در هفته به اقتصاد انگلستان تحمیل می کند که البته در قیاس با تجمیع سرمایه ی موجود در حساب های آن چند ده نفر مبلغ قابل توجهی نیست. بریدن یاربر (دبیر کل اتحادیه ی تجاری کنگره TUC) از بی کار شدن حدود یک میلیون نفر از جوانان انگلیسی در جریان رکود این کشور خبر داده است. بن رابنسون (رئیس موسسه ی مبارزه ی جوانان برای کار) یکی از دلایل اعتراضات جوانان و دانشجویان انگلیسی را ناشی از همین افزایش بی کاری و بالا رفتن شهریه های دانشگاه خوانده است. دولت انگلستان به جای افزایش مالیات بورژوازی این کشور دست به خالی کردن جیب دانشجویان زده و در برنامه های ریاضتی و کاهش بودجه ی خود شهریه های دانشگاه را تا سه برابر افزایش داده است. در حال حاضر هزینه ی تحصیل در رشته های مختلف دانشگاه ها به بیش از چهارده هزار دلار رسیده است. تاچریست ها و لیبرال های انگلیسی که در رقابت انتخاباتی با لیبرها از مخالفت با افزایش شهریه-ها وعده های پوچ داده بودند حالا با تصویب برنامه ی سه برابر کردن شهریه ها یک بار دیگر نشان دادند که بورژوازی در حوزه ی اخلاق نیز از حداقل ها بی بهره است. تداوم بحران اقتصادی سبب شده است که دانشگاه های دولتی انگلستان روش خود را همانند موسسات آموزشی نیمه دولتی آمریکا تغییر دهند. علاوه بر این سیاست های خصوصی سازی آموزشی و بی کارسازی های گسترده در همین حوزه در دستور کار دولت قرار گرفته است. اتحادیه ی دانشگاه ها و دانشکده ها ی انگلستان (UCC) اعلام کرده در سال 2012 بیش از 15 هزار پست علمی حذف خواهد شد. مایکل آرتور (معاون دانشگاه لیدز) و رئیس گروه راسل (بنیاد نخبه گان انگلستان) هشدار داده که بودجه ی آموزشی دانشگاه های دولتی انگلستان طی سال های آینده به ازای هر سال 6 درصد کاهش خواهد یافت. در همین سال جاری 200 عنوان شغلی در کالج سلطنتی لندن ، 150 در دانشگاه وست میتسر، 700 در دانشگاه لیدز، 340 در شفلید و 300 عنوان شغلی در هال مشمول حذف مشاغل شده است.
به موازات افزایش بی کارسازی ها، ورشکسته گی های مالی بنگاه های متوسط و کوچک و باز هم به تبع آن گسترش بی کاری استمرار دارد.
به گزارش موسسه ی خدمات ورشکسته گی انگلیس در نتیجه ی سیاست های ریاضتی دولت کامرون در سه ماهه ی دوم 2011 بیش از 30 هزار و 512 نفر از شهروندان این کشور دچار ورشکسته گی شده اند. در یک مورد فقط شرکت نوکیا زیمنس 1500 نفر از کارکنان خود را به دلیل بی ثباتی اقتصادی اخراج کرده است. این شرکت 6900 مستخدم دارد که اخراج جمعی دیگر از آنان قطعی است.
آه! بی چاره سرمایه داری!! هیات حاکمه ی بورژوازی بیش از شش دهه علیه گرداب "اردوگاه کار اجباری" بر طبل و دُهُل مزایای بازار آزاد کوبیدند وحالا خود در هراس از تبعات شکستن زنجیر های "اردوگاه بی کاری اجباری" و البته شورش های ناشی از فقر و گرسنه گی و بی سر پناهی دست و پا می زنند. سوسیالیسم واقعاً ناموجود شوروی اگر گولاگ داشت؛ باری دست کم کارتون خواب نداشت. طبقه ی دارای دنیای ما با استفاده از سود سهام ایده-ئولوژی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم همه ی زشتی های زنده گی را با هم دارد.

3. مسکن

درباره ی مقررات زدایی بانک ها، وام های رهنی موسوم به ساب پرایم و خانه خرابی و کارتون خوابی میلیون ها خانوار آمریکایی پیش از این و در جریان سلسه مقالات 9 گانه ی "امکان یابی مکان دفن نئولیبرالیسم" - این جا و آن جا- سخن گفته ایم. آن چه که بازار خرید و فروش مسکن انگلستان را نیز به رکود کشیده و هم زمان با کاهش شدید قیمت مسکن، بازپرداخت وام های رهنی را برای مردم زحمت کش و قشر میانی و تحتانی خرده بورژوازی دشوار و ناممکن کرده است همان رابطه ی رکود و بحران اقتصادی و وام-های دراز مدت با بهره ی اندک است. تشدید بحران مالی - با وجود کومک های سخاوت مندانه ی دولت - اجازه نداده موسسات بزرگ وام دهنده به نقطه ی تعادل برسند و آتش حراج و مصادره به خانه-هایی که بازپرداخت وام شان به تاخیر افتاده ؛ نزنند. بانک هایی که برای یک دوران طولانی بین 50 تا 95 درصد از ارزش ملک را با نرخ سود ناچیز 2 تا 4 درصد به خریداران می دادند، حالا برای جبران ورشکسته گی علاوه بر باج گیری از دولت، علاوه بر مصادره ی خانه های مردم در یک اقدام کاملاً معنا دار دست به تخریب و دوباره سازی خانه های نوساز می زنند. به این می گویند ایجاد اشتغال! قیمت خانه از نیمه ی دوم سال 2010 تا مه 2011 به طور متوسط 9 درصد کاهش یافته است. کاهش سرمایه گذاری در کنار کاهش تقاضا از دلایل رکود بازار مسکن - به عنوان یکی از شاخص های مهم تغییر در اقتصاد کلان سرمایه داری -بوده است. بی کاری و افزایش بسیار کم! دستمزدها نیز در این رکود دخالت مستقیم داشته است. موسسه ی رهیابی مسکن انگلستان ضمن ضبط اُفت قیمت و کاهش معاملات بازار مسکن در فصل های مختلف سال 2010 و دو فصل سال جاری، عرصه ی این رکود را در 56 نقطه ی این کشور ثبت کرده است.
حالا دیگر می توان با جرات و جسارت از درد مشترک همه ی کارتون خواب ها، زیر پل خواب ها و پیاده رو خواب های بمبئی و لندن و نیویورک سخن گفت و به استقبال آینده ی نزدیکی رفت که این خواب-ها به خروش بیداری تعبیر شده است.
نگارنده که شب های سحر سوخته ی بسیاری را در کنار بساط کتاب های دست دوم در خیابان و میدان به صبح رسانده، از فاصله ی نه چندان دور شب تا صبح - حتا شب یلدا- آگاه است!

4. بهداشت و درمان

رفیق نازنینی که برای درمان نگهدارنده و علامتی بیماری حاد کلیه اش، تمام شهر کوچک خود - و شهرهای اطراف را - برای چند عدد قرص "فورسماید" تولید داخل زیر و رو کرده بود و ناامید از داروخانه ها به این در و آن در زده بود، به مراتب به تر از سرمایه داران محتکر و مناسبات کثیف بازار آزاد و کتف بسته ی ایران می داند که وقتی بهداشت و درمان خصوصی سازی می شود، وقتی که در برابر هر قلم داروی به شدت بی کیفیت داخلی، مشابه لوکس و بسیار موثر و فوق العاده مفید هندی، آلمانی، فرانسوی و شیطان بزرگی و کلاً "استکباری" موجود است، لاجرم برای دریافت این موجودی حیاتی باید به قُطر کُلُفت کیف پول خود رجوع کنی. این یعنی سر راست ترین نشانی برای گریز از درد. راه های دیگری هم البته وجود دارد. می توان بدون ایجاد مزاحمت برای خانم وزیر و آقای رئیس بیمارستان و راننده گان فرمان پذیر آمبولانس، خود داوطلبانه به گوشه یی از بیابان خزید و به هنگام عود بیماری همان جا کپید! نسل زنده یاد غلام حسین ساعدی منسوخ شده است .اینک هیچ پزشکی از جوی حقیر بیمار فقیری - که قرار است به گورستان بریزد - نهال زنده گی را آب یاری نخواهد کرد. این منطق جامعه ی مونتاریستی است.
باری، برنامه های ریاضتی صرفه جویی اقتصادی وقتی که خدمات ضروری اجتماعی مانند حمل و نقل و انرژی و نیرو (همان آب و برقی که قرار بوده در ایران رایگان شود) و آموزش و پرورش و مسکن و راه و چاه را به دست با کفایت بازار آزاد سپرد به بهداشت و درمان و سلامت انسان نیز رحم نکرد. در انگلستان - مانند تمام کشورهای سرمایه داری اصلی و فرعی - دولت منتخب صندوق بین المللی و بانک جهانی برای جبران کسری بودجه پس از حذف سوبسیدهای خدماتی و واقعی کردن قیمت نان سنگک و بربری و گازوئیل به سراغ بخش های درمانی رفت. فقط در یک مورد بیمارستان بزرگ و برجسته ی سنت مری – چیزی فراتر از بیمارستان هزار تخت خوابی و سینای خودمان – به تعطیلی کشیده شد. به دستور دولت دیوید کامرون مقرر گردیده مکان این بیمارستان 500 تخت خوابی - که در عین حال یک مرکز مهم آموزش پزشکی نیز هست - در جریان تغییر کاربری و ساخت و ساز سه هزار آپارتمان فروخته شود. با توجه به رکود بازار مسکن چنین روی کردی بسیار معنا دار است.
دولت فروش مکان (ملک) این بیمارستان به سبب افزایش بدهی های آن از 40 میلیون به 100میلیون پوند در سال جاری و عدم حمایت مالی دولت بوده است. گفته می شود تعطیلی این بیمارستان نظام بهداشت ملی انگلستان را به استیصال بیش تری می کشاند و ذخیره ی مالی 20 میلیارد پوند برای چهار سال آینده را منتفی می کند. این هم یکی دیگر از منطق های نظام سرمایه داری است. اگر تولید داروی سرطان سود نداشت، کارخانه را ببندید و برای تولید گنگستر در شرکت بلک واترز و هالیبرتون سرمایه گذاری کنید!
از قرار ادامه ی این روند مقاله به ذکر مصیبت خواهد انجامید. پس نقطه سرخط!

نئوتاچریسم ورشکسته

تونی بلر پایان یک دوره ی جدید از انباشت سرمایه در چارچوب لیبرالیسم لیبرتر بود. ورود گوردون براون به این میدان فقط تشریفاتی برای پهن کردن فرش قرمز زیر پوتین های نئوتاچریسم بود. هیات حاکمه بورژوازی انگلستان به این جمع بندی رسیده بود که لیبرها و لیبرال ها قادر به بستن قداره های ریاضت اقتصادی نیستند. کسری بودجه ی دولت هنگفت تر از آن بود – و هست – که با مخرج مشترک بقایای دولت نیم بند لیبری جبران پذیر باشد. دولت دیوید کامرون برای زدن استارت سیاست های ریاضتی، با سخاوت مندی تمام عیار – به جای فروش پژوی 504 رییس هیات دولت و سیاست های مشابه - ابتدا 2 تا 5 درصد از حقوق های کلان خود را به حساب صرفه جویی های" مهرورزانه و عدالت محورانه" کم کرد. با این حال چنین زد و بندهای عوام فریبانه قادر نبود - و نیست - که حتا یکی از سوراخ های کشتی شکسته ی انگلستان را ترمیم کند. تو بمیری این بحران از آن تو بمیری های دهه ی هفتاد نیست.
• تا پایان سال 2010 کسری بودجه ی دولتی به حدود 13 درصد تولید ناخالص داخلی رسید. این نسبت برای اقتصادی بحران زده ی یونان 5/12 درصد بوده است.
• در اواسط ژوئن 2010 بدهی دولت انگلستان به 65 درصد تولید ناخالص داخلی این کشور رسیده است. این نسبت در سال 2007 تقریباً 40 درصد برآورد شده است. در پایان سال 2010 این رقم به 68 درصد رسید. چنین روند معکوسی به وضوح نشان می دهد که تمام تبلیغاتی که از کنترل بحران و خروج از رکود و آغاز دوران رونق سخن می گفت یک دروغ بزرگ بوده است.
• با وجود اتخاذ سرسختانه ی سیاست های ریاضت اقتصادی بدهی عمومی انگلستان تا سال 2013 از مرز صد در صد تولید ناخالص داخلی این کشور خواهد گذشت.
• افزایش مالیات ها در کنار حذف خدمات دولت، خصوصی سازی ها و غیره گُسل های رو به فزونی این اقتصاد بحران زده را ترمیم نخواهد کرد.
• حجم اقتصاد یونان تقریباً 16 درصد انگلستان است. با این اوصاف بروز یک بحران همه جانبه ی اقتصادی - مانند بحران یونان - در انگلستان و یا حتا اضافه شدن ایتالیا، پرتغال و اسپانیا به این جمع بدهکار و ورشکسته، به تنهایی یا در مجموع به ساده-گی کمر اتحادیه ی اروپا را در هم خواهد شکست و حوزه ی پولی یورو را به یک فروپاشی تمام عیار خواهد کشید و شوک عظیمی به جهان سرمایه داری وارد خواهد آورد. وقتی حوض متلاطم یونان می-تواند دریاچه ی یورو را در گرداب یک سونامی هول ناک به بی -ثباتی محض بکشد؛ واضح است وقوع محتمل سناریوی تکمیل نشده ی یونان در انگلستان می تواند - با توجه به بدهکاری های آمریکا - بنیادهای سرمایه ی امپریالیستی را کن فیکون کند. در چنین صورتی نه فقط عرصه ی مبادلات برای کار ارزان اقتصاد امپریالیستی چین در قالب از دست رفتن بازارهای مطلوب و تنگ شدن مجراهای صادرات بسته خواهد شد، بل که چک های بی محل اوراق قرضه یی که چینی ها از سرمایه داری غرب به گروگان گرفته اند نیز هرگز نقد نخواهد شد. در چنین صورتی هیچ شرخری برای نقد کردن این چک و سفته های برگشتی چاقو نخواهد کشید.
• دولت دیوید کامرون سیاست ریاضت اقتصادی را با افزایش مالیات ها به اجرا گذاشت. وزیر دارایی (جرج آزبورن) میزان افزایش مالیات را از 18 درصد به 28 درصد برآورد کرده است. وضع مالیات بر درآمد بانک ها از ژانویه ی 2011 عملی شده است. آزبورن به شکلی خوش بینانه - یا ساده لوحانه - مدعی شده است که با تحقق درآمدهای ناشی از این تصمیم سازی کسری بودجه ی عمومی کشور از 149 میلیارد پوند (179 میلیارد یورو) در انتهای سال 2011 به رقم 20 میلیارد یورو در سال 2015 کاهش خواهد یافت. آزبورن در مقام طراح سیاست های نئوتاچریستی دولت کامرون بودجه ی اضطراری سال های آینده را هزینه ی ناتوانی های گذشته خوانده و تمام کاسه کوزه ها را بر سر دولت "ول خرج و پرهزینه ی لیبرها" شکسته است. به زعم تاچریست های جدید، دولت های بلر و کامرون به شکلی بی رویه و با دست و دل بازی دستمزد پرداخت کرده اند. بورس بازی؛ اقتصاد کازینویی و توزیع سرمایه رو به بالا سر بورژوازی انگلستان را بخورد. در این میان البته هیچ یک از اعضای دولت کامرون به هزینه های سرسام آور جنگ در افغانستان و عراق اشاره نکرده است. حتا محاکمه ی صوری تونی بلر نیز که قرار بود به جرم ورود به جنگ بی نتیجه ی عراق و همراهی با جورج بوش به صد ضربه شلاق و چند ماه حبس تعزیر ی محکوم شود، به خوبی و خوشی ختم به خیر شده است.آقای بلر در منصب جدید مسوولیت یافته که سر فلسطینی ها کلاه بگذارد.
• پس از خشک شدن امضای تصویب سیاست های پیش گفته گاردین خبر داد تعداد کارگران بی کار شده در سه ماهه ی نخست 2010 به بیش از دو و نیم میلیون نفر رسیده است.
• در حال حاضر اقتصاد انگلستان 14 درصد از اقتصاد فرانسه کوچک تر شده است. و دقیقاً به همین خاطر است که در جریان جنگ لیبی دیوید کامرون در موقعیت پیشکار یا دفتردار سارکوزی ظاهر می شود. دولتی که هرگز در سرزمین های تحت اشغالش آفتاب غروب نمی کرد؛ حالا پس از آمریکا، ژاپن، چین، آلمان و فرانسه به ششمین قدرت اقتصادی دنیا تنزل کرده است و انتظار می رود طی دو سال آینده پشت هند و برزیل به پست خط نگه داری جی بیست رضایت دهد.

هولیگانیسم یا ویگانیسم؟

شکی نیست که شورشیان لندن هولیگان نبودند. آنان به دلایل مختلف از جمله فقدان یک تشکل سازمان ده، فعالیت در بیرون از مراکز کار، حاشیه نشینی، فشار عصبی ناشی از فقر و تحقیر و نژاد پرستی و بی کاری و گرسنه گی حتا به متحدان خرده بورژوای خود نیز رحم نکردند و صغیر (مغازه های متوسط و کوچک) و کبیر (بانک ها) را شکستند و سوختند. اما سوال اصلی این است که مگر آنان راه دیگری هم داشتند؟ هولیگانیسم که در متن فوتبال جزیره جریان دارد و نماد متعین آن پل گاسکوئین بوده است، لومپن های ضد اجتماعی هستند. بافت و ساخت طبقاتی مخدوش هولیگان ها، حتا اگر ذره یی آنان را به ساحت طبقاتی کارگران و زحمت کشان نزدیک کند، با این حال روی کردشان – در تعمیم پدیده ی فوتبال - به تمامی تبه کارانه و غیر متمدنانه است. به یک مفهوم اعضای فرودست حزب چای (تی پارتی) آمریکا نوعی هولیگانیسم آمریکایی را تداعی می کند. اما انسان های شورشی که نیمه ی اول اوت سال جاری محلات لندن و تاتنهام ولیدز را با آتش خشم مقدس خود فروزان و سوزان کردند، در یک قیاس به ویگان ها مانسته اند.
شورشیان شهر لندن مانند معدن کاران به جان آمده ی شهر ویگان، در اعتراضی مشروع نسبت به بی حقوقی مطلقی که بورژوازی انگلستان بر آنان تحمیل کرده است دست به غارت و تخریب زدند. نگفته پیداست که این شیوه ی آنارشیستی مبارزه ی اجتماعی در نهایت راه به جایی نخواهد برد. اما مگر سرمایه داری غارت گر انگلستان طی چهل سال گذشته و دست کم از عروج تاچریسم (1979) راه دیگری جز غارت برای شورشیان باقی گذاشته است؟ همچنین واضح است که مبارزه ی سیاسی غیر متشکل و غیر متحزب، آن هم در مقابل طبقه ی بورژوازی تا بن دندان مسلح انگلستان به ده کوره-یی ختم نخواهد شد.اما مگر در چهار دهه ی گذشته تشکلی هم برای فرودستان انگلیسی باقی گذشته اند؟
واقعیت این است که بخش عمده یی از اتحادیه ها و سندیکاها و سایر تشکل های کارگری در کشورهای سرمایه داری پیش رفته به زایده ی بورژوازی حاکم تبدیل شده اند و مانند اهرم های بازدارنده ی دولت عمل می کنند. نافرجام ماندن اکسیون های اتحادیه یی فرانسه (2+6) علیه افزایش سن بازنشسته گی و انفعال و سازش کاری تشکل های رفرمیست و سندیکالیست و احزاب به اصطلاح "سوسیالیست" در برخورد با سیاست های ریاضتی در یونان و ایتالیا و پرتغال و اسپانیا و فرانسه جمله گی موید این نکته است که از راه پیمایی های میلیونی سپتامبر 2010 پاریس تا خشم و خروش جوانان و کودکان اعماق لندن اگرچه مسیرهای جدیدی برای تعرض به هیات حاکمه ی بورژوازی در هر کجا باز شده است اما این نیز واقعیت دارد که کارگران بدون وجود یک تشکل چپ رادیکال دیگر نمی توانند از دست آوردهای گذشته ی خود نیز حراست و حفاظت کنند و بورژوازی گام به گام در حال پیش روی است. برخلاف کسانی که وجود فقر مطلق و به تبع آن بروز نارضایتی های عمیق را موجب تشدید مبارزه ی طبقاتی و برآمد شرایط انقلابی می دانند -شرایطی که به قول لنین در "چپ روی"، طبقات حاکم و محکوم نتوانند مانند گذشته حاکمیت و زنده گی کنند- اما واقعیت این است که این وضع (فقر مطلق، اختناق پلیسی و....) همان قدر که می تواند (بالقوه) کارگران را برای تامین نیازمندی های معیشت و آزادی سیاسی به عرصه ی مبارزه بکشاند همان قدر هم کارگران هراسیده از خطر بی کاری ودستگیری را به رقابت با هم طبقه یی های شان می-راند و دست به دامن احتیاط می کند. یک برآمد چنین شرایطی (فقر و اختناق) همان شورش های شهر ویگان دی روز و لندن امروز است.
مارکس در این باره نوشت:
«من از خشونت کور معدن کاران ویگان - که بهای آن را با خون هفت تن از همکاران خود پرداخته اند - به هیچ وجه دفاع نمی کنم، اما در عین حال من متوجه هستم که به خصوص برای عناصر تحتانی طبقه ی کارگر - که بدون شک معدن کاران جزو آنان هستند - یک مشکل جدی برای پیش بردن شیوه ی "مسالمت آمیز، منظم و آرام" وجود دارد. زیراآنان به خاطر فقر مطلق و به خاطر اهانت کارفرمایان شان به ارتکاب اعمال دیوانه وار دست زده اند.»
بیش از چند دهه است که لیبرال ها و اخیراً اصلاح طلبان وطنی - و اعضای جنبش های مسالمت آمیز و ضد خشونت ساتیاگرائیستی از مایکل لدین گرفته تا رامین جهانبگلو- "گفتمان های" ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری را خشونت آمیز می دانند. و برای آرامش بورژوازی در دستگاه ماهور لالایی می خوانند. به زعم آنان یک و نیم میلیارد جمعیت گرسنه ی جهان و البته فجایعی که در کشورهایی همچون سومالی می گذرد – به عنوان دست آورد سرمایه-داری جهانی - خشونت نیست. اما شکستن شیشه ی چند بانک و کازینو خشونت است. به نظر اینان بالا کشیدن سه میلیارد دلار از یک بانک - در یک قلم - و استثمار نیروی کار کودکان و دختر بچه -های 6 ساله (امثال یگانه ها) نه فقط خشونت نیست ،بل که بخشی از تب و لرزهای گذران نظام سرمایه ی مالی است که توسط دستان نامریی بازار آزاد کنترل خواهد شد....
بله از نظر همه ی مدافعان ریز و درشت وضع موجود و همه ی شیفته-گان مبارزه ی مدنی با کراوات و اعتراض ادوکلن زده ی مسالمت آمیز هیچ یک از موارد ذیل خشونت نیست:
- دو میلیارد انسان بی بهره از آب آشامیدنی سالم، بهداشت و درمان حداقلی.
- یک میلیارد انسان بی کار.
- سه میلیارد گرسنه و در جست وجوی یک لقمه نان.
- چهار میلیارد انسان زیر خط فقر.
- میلیون ها روسپی و معتاد و کودک کار و کارتون خواب....
به این سیاهه می توان باز هم افزود اما می گذاریم و می گذریم و به ذکر این نکته می پردازیم که همه ی این توحشی که سرمایه داری به انسان معاصر تحمیل کرده در جهانی صورت بسته است که سالانه 71 تریلیون دلار تولید ناخالص دارد و از این میزان - در صورت توزیع عادلانه ی ثروت - به هر یک انسانی که در همسایه گی ما زنده گی می کند مبلغی بالغ بر دوازده هزار دلار می رسد. به یاد داشته باشیم که سهم هر کارگر ایرانی از این مبلغ دریک خانوار چهار نفره به 50 هزار دلار خواهد رسید . اما اکنون و در به ترین شرایط و در صورت به تعویق نیفتادن پنج ماه و ده ماه دستمزدها این مبلغ حداکثر چهار هزار دلار است. می توان حدس زد که آن چهل و شش هزار دلار باقی مانده (ارزش اضافه؟) کجا انباشت می شود؟ کجا؟ در کیسه ی همان احزاب و دولت ها و افرادی که شورشیان و معترضان لندن و آتن و قاهره و مادرید و رم و تونس و دمشق و تل آویو را "تبه کار" خواندند و به روی شان آتش گشودند.

وحشی کیست؟

در جریان شورش هادیوید کامرون مانند کشیش ها موعظه های اخلاقی می خواند و جوانان ناراضی و عصیان گر را جماعتی بریده از مدنیت و جدا مانده از ارزش خانواده گی و ماجراجو و تبه کار می نامید! روزنامه ی دیلی میل انسان های معترض به ستم طبقاتی، بی-کاری، تبعیضات نژادی و سایر محرومیت های اجتماعی را "جوانانی دیوانه از همه نوع" و "نوجوان، پوچ گرا و وحشی" دانست!
به قول دیوید هاروی "کلمه ی وحشی اما من را به تامل واداشت. مرا به یاد کموناردهای پاریس 1871 انداخت که همچون حیوانات وحشی و مردارخوارانی تصویر شدند که به نام تقدیس مالکیت خصوصی، اخلاقیات، مذهب و خانواده سزاوار اعدام فوری بودند و اغلب هم اعدام شدند. اما زمانی بعد این لغت به مصداق دیگری رنگ باخت. تونی بلر در حالی به مدیای وحشی حمله برد که دست حضرتش برای سال های طولانی در جیب چپ رابرت مرداک بود. چنان که چندان نپایید تا دیوید کامرون دست در جیب راست مرداک فرو برد!"
www.socialistproject.ca
با این حال همه حتا اعضای دولت کامرون نیز می دانند که توحش چگونه از سمت و سوی بانک داران و بورس بازان و اعضای اصلی و فرعی سندیکای جنایت کاران سرمایه ی جهانی دنیا را به ناامنی کشیده است. بی هوده نیست که یکی از اعضای ارشد این سندیکا یعنی جورج آزبورن (وزیر خزانه داری دولت حاکم) در واکنش به موج شورش ها با صراحت به دیلی تلگراف گفت که "بخش هایی از جامعه فراموش و طرد شده اند و ناآرامی ها ریشه های اجتماعی دارد." آزبون در مصاحبه با BBC بار دیگر به عوامل ریشه یی اجتماعی در ورای شورش های بریتانیا اذعان کرد. از سوی دیگر وینس کیبل (وزیر بازرگانی)، ضمن هشدار شدید به بانک ها در خصوص از سرگیری پرداخت وام ها، در گفت وگو با ساندی تایمز از بحران و رکود اقتصادی به عنوان دلایل شورش های اخیر بریتانیا سخن گفت.
در این که توحش وجود دارد، در این که تبه کاران در این میدان فعال هستند شکی نیست. اما در این مولفه هم شکی نیست که "ما در جامعه یی زنده گی می کنیم که سرمایه داری به خودی خود به افراط وحشی شده است سیاست مداران وحشی در هزینه های شان تقلب می کنند. بانک داران وحشی تا دینار آخر جیب ملت را می چاپند. مدیران عامل گرداننده گان صندوق های سرمایه گذاری تامینی و نوابغ معاملات سهام خصوصی ثروت دنیا را غارت می کنند. بانک داران وحشی جیب مردم را می زنند. کلاه برداران و متخصصان کلاه برداری در یک چشم به هم زدن آماده اند که تقلب را تا بالاترین رده های دنیای کمپانی ها و سیاست بکشانند!.... اما شورشیان بی فکر قادر به دیدن و مطالعه ی آن نیستند." (Ibid)
پیش تر گفتیم این "شورشیان بی فکر" درست مانند همان عصیان گران و کارگران معادن شهر ویگان عمل کردند. آنان را نباید مذمت کرد که چرا بدون فکر عمل و تخریب می کنند. خساراتی که سرمایه-داری وحشی طی همین چهاردهه حاکمیت نئولیبرالیسم به عرصه های مختلف زنده گی جهان معاصر زده است با کل خسارات همه ی شورش ها و زیان های ناشی از قهر طبیعت هم قابل قیاس نیست...

بعد از تحریر:

یکم. در نتیجه ی ریاضت اقتصادی هزینه های سالانه ی کاخ سلطنتی باکینگهام (محل کارتون خوابی ملکه) نوزده درصد کاهش یافت و به چهل میلیون یورو رسید که البته در قیاس با ارقام کلان اختلاس در بانک های وابسته به دولت "پاک دست" ایران سخت فقیرانه است؟!
دوم. مراسم ازدواج شاهزاده ویلیام - کاترین میدلتون (29 آوریل سال جاری) فقط مبلغی ناچیز در حد یازده میلیون دلار هزینه داشت!! در ایران سال گذشته، نویسنده یی در "بعد از تحریر" مقالاتش چنین می نوشت:
"ما برای جمع کردن این بساط مبارز می کنیم!"
سوم. بر و بچه های محلات فقیرنشین بریکستون، وودگرین، باندرز اند، انفلید تاون لندن، توکستت لیور پول تا کاوه های اعماق خانی آباد و شوش و تیردوقلو و دروازه غار وقتی می خواستند - به تعبیر آلن وودز - به بورژوازی "اخطار" بدهند، به یاد آوردند که چون در انتخابات به دیوید کامرون و سایر نئولیبرال-ها رای نداده اند در نتیجه می باید به جای شعار "رای من کو؟" مطالبات شان را بر محور "نان و آزادی من کو؟" متمرکز سازند.
چهارم.سه دار و دسته ی آمریکایی ؛ فرانسوی و انگلیسی – که در مقالات دو تا چهار "خانه ام ابری ست" وصف حال و مآل شان رفت – اینک در اتاق جنگ کدخدای دهکده ی جهانی جلوس فرموده اند و سودایی را در سر سویدای سرمایه می پرورانند که بخش عمده یی از آن بعد از فروپاشی شوروی سیاست گزاری شده است. این دار و دسته ها در همه جای جهان سربازگیری کرده اند. در لیبی مصطفا عبدالجلیل به درجه ی گروهبان دومی این دهکده نایل شده و سردوشی اش را از سارکوزی گرفته است. در سرزمینی که مایک مولن ژنرال اول آن است؛ یک ایرانی مستقر در کتاب خانه ی مرکزی پرزیدنت بوش سرگرم پژوهش و مطالعه برای اخذ درجه ی دکترای گروهبان دومی این دهکده است. بساط این سورچرانی در همه جا پهن است. لندن آقازاده هایی که قرار است به زودی دکترا بگیرند و سر کارگران را به سود کارگزاران و به نام سازنده گی ببرند... باری اعضای شورای هماهنگی راه سبز امید نیز در گوشه یی از این پادگان ته مانده های استفراغ فوکویاما را با زمزمه ی پایان عصر امپریالیسم مزمزه می کنند و در ایران کوچولوها و ریزه میزه ها در ذم چپ و مدح امپریالیسم برای گفتمان معارض امپریالیسم در مدرسه ی فمینیستی قصیده می نویسند! و برای بریدن کیک امپریالیسم منسوخ امضای همسر زنده یاد جزنی را نیز به اضافه ی یک میلیون می کنند. هم زمان با این معرکه گیری یک چپ منشویک وطنی برای سقوط سخنگوی شورای همآهنگی سبز امید به دام امپریالیسم نوحه می خواند. در دور دست آدمک شیرین عقلی از قبیله ی شوخ شیخ الشیوخ مشایخ خوش نشین مریخی از این که نگارنده را به جرم نقد امپریالیسم به غل و زنجیر نکشیده اند تاسف می ورزد و به دوستاقبانان چراغ سبز نشان می دهد...
و این ماجرا ادامه دارد!

محمد قراگوزلو
qhq.mm22@gmail.com

منابع:
مارکس. کارل (1386) هجدهم برومر لویی بناپارت، ترجمان محمد پور هرمزان، آبادان: پرسش
هاروی. دیوید (1386) تاریخچه ی مختصر نئولیبرالیسم، ترجمان: محمود عبداله زاده، تهران: اختران
قراگوزلو. محمد (1387) بحران، نقد اقتصادی سیاسی سرمایه-داری نئولیبرال، تهران: نگاه

۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

کسی به فکر گل ها نیست*....(در متن قتل عام جاده های وطنی) /محمد قراگوزلو


کسی به فکر گل­ ها نیست*....

در متن قتل­ عام جاده ­های وطنی

محمد قراگوزلو

صورت مساله

به اعتبار یک آمار رسمی گفته می­شود پس از انقلاب بهمن 57 و ظرف 33 سال گذشته بیش از هشتصد هزار نفر از مردم ایران در جریان تصادفات راننده­گی به قتل رسیده­اند. آخرین نمونه­ی این کشتارهای جمعی زمانی شکل بست که دولت تعطیلات عیدفطر سال جاری را (31سپتامبرو 1 اوت مصادف با چهارشنبه و پنج­شنبه­ی 9 و 10 شهریور) به دو روز افزایش داد و مردم گرفتار در ادوار ادبار شهرهای محل سکونت ­شان به ناگزیر راه گریز به شهرهای شمال را برگزیدند و چنان که انتظار می­رفت جمع دیگری به آمار مقتولان جاده­یی افزوده شدند. در خوش­ بینانه­ترین برآورد 62 نفر کشته و 700 نفر زخمی در عرض دو روز! وحشت ناک است نه!

در مجموع میزان دقیق این قتل­ها و نقص­ عضوها به درستی دانسته نیست. در یک بررسی آماری می­توان این رقم هول­ناک را - که تقریباً چهار برابر کشته ­شده­گان جنگ ایران و عراق است - با مقتولان جنگ­های جهانی یا مجموعه­ی جان باخته­گان جنگ­های ویتنام، یوگوسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی و ده­ها جنگ داخلی و خارجی دیگر مقایسه کرد و از سکوتی که به این فاجعه­ی حیرت­انگیز انسانی حمله نمی­کند، "دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت...."

آمار نیم بند

از آن جا که دولت ایران دولتی غیر شفاف است و به همین سبب نیز برای آمار و ارقام و بررسی­های آماری اهمیت چندانی قایل نیست و در همین راستا نیز به مراکز آمار خود دستور امتناع از اعلام آمارهای حیاتی مانند نرخ رشد، بی­کاری، خط فقر، تورم، اعتیاد، روسپی­گری، کودکان کار و... صادر کرده است. به همین دلیل تدوین هر مقاله­یی که بخواهد جامعه­ی ایران را بر مبنای آمار تجزیه و تحلیل کند لاجرم به خنس دشواری می­خورد. بهترین نمونه­ی شفاف نبودن آمارهای رسمی در پلمیک­های تلویزیونی" انتخابات" دهم ریاست جمهوری اسلامی مشاهده شد. جایی که موسوی نمودارهای آماری احمدی­نژاد را "خط مار" می­خواند و کروبی برای نشان دادن مادی نرخ تورم به میزان الحراره­ی "ننه جون" خود ارجاع می­داد. باری با چنین پیش فرض اثبات شده­یی و برای ترسیم عمق فاجعه و خوانش فریاد به یاری مقتولان - به قول رفیق شاعر افغانی­ام" وقتی که عمق فاجعه را دیدم/ فریاد را به یاری دل خواندم .... "- نقبی به آمار موجود می­زنم.

· "ایران رتبه­ی اول را در تعداد کشته ­شده­گان حوادث جاده­های جهان دارد."

· سایت "خبر آن لاین" (khabaronline.ir) با ذکر جمله­ی پیش ­نوشته و طرح این شوخی خون­آلود که "بالاخره ایران هم مقام اول را در جهان کسب کرده است." در تاریخ 28 اردی­بهشت 1390، به نقل از معاون سازمان پزشکی قانونی کشور از افزایش شش ­و دو درصدی مرگ ناشی از تصادفات راننده­گی در سال گذشته خبر داد و نوشت "سال 89 پزشکی قانونی مجوز دفن 23 هزار و 249 جسد را که بر اثر تصادفات راننده­گی جان باخته بودند صادر کرده است." کارشناسان ساده­لوحی که با این سایت مصاحبه کرده­اند خودروها و جاده­ها را متهم اصلی این قتل عام دانسته­اند.

سایت BBC روز سوم خرداد 1390 (24 مه 2011) در گزارشی تحت عنوان "علت افزایش آمار قربانیان جاده­های ایران چیست؟"، نوشت: "جاده­های ایران در یک دهه­ی اخیر به طور میانگین سالی 25 هزار قربانی گرفته­اند. این آمار برابر کل کشته ­شده­گان جنگ ایران و عراق بر اساس آمار دولتی است. پلیس می­گوید ناوگان حمل و نقل فرسوده و جاده­های شلوغ از دلایل عمده­ هستند."

به گزارش خبر آن­لاین (25 مرداد 1389) "در جنگ بزرگ جاده­های ایران ساعتی سه نفر کشته می­شوند و 34 نفر مجروح می­شوند. قربانیان این جنگ ناپیدا راننده­گان و مسافرانی هستند که ترجیح داده­اند به جای حمل و نقل ریلی یا هوایی از جاده­های غیر استاندارد ایران، از خودروهای بی­کیفیت استفاده کنند."

خبر آن ­لاین البته ننوشته که در پرترافیک ­ترین جاده­های ایران (مثلاً چالوس) کدام "حمل و نقل ریلی" موجود و فعال است؟

این سایت ادامه­ می­دهد: "آمار اعلام شده از مبادی رسمی می­گوید شرکت ساخت و ساز و توسعه­ی زیربناهای کشور سالانه حدود 1200 کیلومتر و ادارات کل راه و ترابری استان­ها نیز سالانه حدود 1000 کیلومتر جاده ­سازی می­کنند که با احتساب نیاز به سه هزار کیلومتر جاده، تنها برای پارک خودروهای تولیدی یک سال کشور کمبود هزار کیلومتر جاده در کشور وجود دارد. به عبارت دیگر اگر خودروها در سراسر جاده­های کشور متوقف شوند و حرکت نکنند باز هم جاده کم داریم!.... ایران به طور معمول 7 برابر انگلستان و چین در جاده­های خود کشته می­دهد."

فراموش نکنیم که:

- 33 سال از انقلاب بهمن 57 سپری شده است.

- دست "ضد انقلاب" از دو دهه­ی پیش و متعاقب قتل­عام­های دهه­ی شصت از تمام ارگان­ها و نهادهای مدیریتی و سازنده­گی و آموزشی کوتاه شده است.

- "استقلال" و "سیاست نه شرقی، نه غربی مشت محکمی بر دهان استکبار جهانی" زده است و دیگر پول نفت و سرمایه­­های ملی به جیب مستشاران آمریکایی نمی­رود و هیچ دولت بیگانه­یی سرمایه­های کشور را غارت نمی­کند.

- در این مدت بیش از 900 میلیارد دلار فقط نفت فروخته شده است.

- دولت ایران در چاپ پوسترهای بسیار زیبایی که به نحوی حرفه ­یی طراحی شده و در آژانس های توریستی غرب توزیع می شود ساخت و ساز جاده­ها و پل­ها و مسیرهای مواصلاتی را برای آن سوی آب­ها به نمایش می­گزارد. چنان که برای راننده گی در جاده های وطن آب از لب و لوچه ی همه گان راه می افتد!!

- دولت ایران خود را در شمار 10 کشور نخست و برتر خودروساز دنیا می­داند و به چند کشور عقب مانده (مانند سوریه) خودرو صادر می­کند. با قیمت به مراتب پایین­تر از بازار ایران. آمار قتل­عام جاده­ها ثابت می­کند این خودروها، فقط ماشین مرگ هستند!

- صنایع خودروسازی ایران در شمار معدود صنایع سودآوری هستند که به طور مطلق در اختیار دولت قرار دارند. برای اداره­ و کسب سود این صنایع، همیشه میان جناح­های حکومتی کش ­مکش وجود داشته است.

- کیفیت پایین این خودروها به اذعان همه­گان و قیمت دست ­کم هفتاد درصد بالاتر از بهای جهانی خودروهای استاندار و پیشرفته، صنعت خودروسازی ایران را به صنعتی سودآور در حوزه­ی سرمایه­ی انحصاری دولتی محدود کرده است. چنین سود هنگفتی جز با استثمار شدید کارگران حاصل نمی­شود. به حوادث فجیع ایران خودرو نگاه کنید.

- وزارت راه ایران، تشکیلاتی کم­وبیش سمبلیک است. این وزارت­ خانه بعد از استیضاح و برکناری وزیر (بهبهانی) تا ادغام در وزارت مسکن به حال خود رها شده بود.

- جاده­های ایران از حداقل امکانات رفاهی بی ­بهره­اند. فقدان نیازمندی­های اولیه­ مانند: اورژانس هوایی (هلی­کوپتر)، خدمات بهداشتی درمانی اولیه، مراکز سوخت ­گیری، استراحت ­گاه موقت، روشنایی، خط کشی، آسفالت مناسب، علایم جاده­یی، مخابرات و.... مشابه این­ها در مجموع تصویر وحشت ­ناکی از جاده­های ایران ترسیم می­کند. این ها سیاه نمائی نیست . واقعیت عریان است که بخشی از سیمای مهیب خود را در همان آمار هول ناک قتل عام جاده یی مصور می کند!!

- حمل و نقل هوایی ایران نه فقط بسیار گران است بل­که همیشه پر مخاطره است. مضاف به این که با وجود هزینه­ی سنگین تهیه­ی بلیت هوایی معمولاً در مواقع خاص و آستانه­ی تعطیلات فقط با تبانی و اعتبار دلالان امکان پذیر است.

- بعضی از استان­های کشور (مثلاً استان قزوین) اساساً فرودگاه ندارند.

- خطوط ریلی در این دوران به هیچ وجه متناسب با درآمد کشور و رشد جمعیت، توسعه نیافته است. پر ترافیک ­ترین جاده­های کشور (رشت، چالوس) از این امکانات اولیه (قطار) مطلقاً بی­بهره­اند. غالب خطوط ریلی موجود از رژیم گذشته به جای مانده است.

- بعد از "سوراخ شدن مرز بانه" - این سوراخ شدن مرزها را دکتر احمدی­نژاد وارد ادبیات اجتماعی ایران کرد و سرازیر شدن انواع و اقسام کالاهای قاچاق و ارزان و بنجل و لوکس چینی به شهرهایی مثل بانه، سقز و مریوان به طور طبیعی مسیر زنجان بیجار دیواندره سقز بانه از یک سو، تبریز بناب- میاندوآب بوکان سقز - بانه از سوی دیگر و البته جاده­ی کرمانشاه کامیاران سنندج دیواندره سقز بانه هم خودروهای جدید و راننده­گان ناشناسی را به حضور پذیرفتند که برای تهیه­ی تلویزیون و کولر گازی و ویسکی و غیره به قلب این جاده­ها زده­اند. واضح است که کل سود این رونق قاچاق به جیب بورژوازی فربه شده­ی ایران و بورژوازی نوکیسه­ی عراق (دولت حریم) و البته دولت امپریالیستی چین می­رود. نوجوانان کرد که با یک فرغون تخمه­ی آفتابگردان می­فروشند، با سود احتمالی ناشی از این "رونق مبارک بدون مالیات و گمرک ؟!!" فقط می­توانند یک ساندویچ بخرند. در جریان حمل و نقل کالاهای قاچاق چینی، از کارگران به غایت مفلوکی تحت عنوان کولبر (کسی که با کول خود کالا را از رودخانه و گردنه و کوه عبور می­دهد، به جای قاطر؟!) استفاده می­­شود که مفهوم واقعی استثمار برده­های دوران اسپارتاکوس را تداعی می­کند.

جاده­های کردستان - با وجود این سودآوری کلان برای بورژوازی ایران - به نحو وحشت­ناکی قصاب خانه ها و ساطور های خونین را به یاد می­آورند.

پلیس راهنمایی

تجهیزات کنترلی پلیس راهنمایی و راننده­گی ایران از هر نظر قابل قیاس با کشورهای پیش رفته­ی غربی است. اما نوع روی کرد این پلیس به تخلفات راننده­گی من را بی­اختیار و همواره به یاد خاطره ­یی می­اندازد. در دانشگاه .... همکاری داشتیم که به هنگام امتحانات و مراقبت از جلسات امتحانی همیشه "نمونه" بود. چنان که دانسته است وظیفه­ی شخص مراقب امتحانی این است که با حضور در جلسه­ی امتحانات، در خدمت حل مشکلات دانشجویی باشد. اگر دانشجویی به هر دلیلی دچار مشکل جسمی یا ... شد، مراقب می­باید به کومک او بشتابد و در مجموع ترتیبی اتخاذ کند که روند امتحان با آرامش پیش برود. اما بشنوید از این همکار که از سوی دانشجویان به صفت "گشتاپو" مفتخر شده بود. سرکار بانو به محض شروع جلسه­ی امتحان کلاس را چنان ترک می­کرد که همه­ی دانشجویان متوجه شوند و بعد، از گوشه­یی، بیرون کلاس به پایش و پیمایش و سایر عملیات ایمنی می­پرداخت و به محض این که دانشجویی تکه کاغذی برای تقلب بیرون می­کشید، خانم گشتاپو مثل عقاب بر سر او نازل می­شد. دانشجو در آن درس می­افتاد و مراقب هوشمند ما بابت گرفتن هر تقلب از سوی مدیریت تشویق می­شد. نقدی و شغلی!

حالا حکایت پلیس راهنمایی راننده­گی است. آقایان به جای راهنمایی مسافران و راننده­گان دقیقاً در جا­های ناپیدای جاده­ها کمین می­کنند و با استقرار دوربین­های سرعت سنج به مچ گیری و نوشتن جریمه می­پردازند. روشی که طی سال­های گذشته کماکان با اصرار دنبال می­شود و تفسیر نتیجه­اش در آمارهای ابتدای این یادداشت گفته شد.

علی­رغم نصب تیرهای دوربین کنترل سرعت، تحقیقاً هیچ کدام از این تجهیزات فعال نیستند. مضاف به این که - این نکته جالب است از یک سو محل کمین ­گاه پلیس لو رفته و راننده­گان پرشتاب، سرعت خود را بر مبنای همین شناخت تنظیم می­کنند و از سوی دیگر راننده­گانی که از مقابل می­آیند با چرخاندن دست (علامت چرخش چراغ آژیر پلیس) و یا چراغ دادن به دوستان ناشناس خود، خفیه­گاه پلیس را لو می­دهند! افزایش صعودی جریمه­ها هم بی ثمر بوده است.

· می­گویند باید فرهنگ سازی کرد. اما اگر بپذیریم که به قول مارکس "اخلاق و فرهنگ حاکم بر هر جامعه، اخلاق طبقه­ی حاکم است پس می­توان فهمید که راننده­گی کلنگی مردم ایران هم تابعی از مدیریت طبقه­ی حاکم بر حوزه­های مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است .در حالی که شش ماه مانده به "انتخابات" مجلس همه مشغول سبقت گرفتن از هم هستند چرا راننده­گان از هم سبقت نگیرند؟

مالکیت مقدس و تحقق اتوپی هویدا!

نسلی که نگارنده از میان آن برخاسته است، هم آقای "چوخ بختیار" زنده یاد بهرنگی را می­شناسد و هم با این شعار نخست وزیر شاه آشناست که "به امید روزی که هر ایرانی یک پیکان داشته باشد." سی­وسه سال پس از معدوم شدن هویدا، از قرار مدینه­ی فاضله­ی او به تحقق پیوسته است. حالا کارگر هفت تپه نیز بهره­مندی از اتومیبل­ شخصی قسطی را نتیجه­ی پیروزی مبارزات سندیکایی می­داند و به آن فخر می­فروشد! او البته به یاد نمی­آورد که در سال چند نفر برای نان شب کلیه می­فروشند! مساله فراتر از این پدیده­ی ظاهری است!

همه­ی کسانی که از مشاهده­ی عظمت متروی مسکو به شگفت آمده­اند و ما نیز که آن متروی به غایت زیبا و به نهایت پا بر جا را از پنجره­ی تصویر دیده­ایم این واقعیت عینی را می­دانیم که در دوران استالین، زمانی که حرکت برای محو بازار و لغو کارمزدی و الغای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید جای خود را به ناسیونالیسم عظمت ­خواه متکی بر بازار + برنامه داد و صنعتی سازی کلان در عرصه­ی صنایع سنگین در دستور کار دولت قرار گرفت، روند ساخت و ساز حمل و نقل عمومی نیز به شدت پیش رفت. تا جایی که بعد از گذشت بیش از 60 سال هنوز متروی مسکو از هر لحاظ از متروی کشورهای صنعتی پیش رفته، استوارتر و زیباتر است. مدیای بورژوایی - که روس­ها را دهاتی می­خواند - همواره به بنز و شورولت و فورد و پونتیاک و تویوتای تولیدی خود فخر فروخته و به اتول مسکوویچ و فیات درب و داغون ساخت شوروی سابق پوزخند زده است. این تبلیغات شاید بتواند آدم­های ساده و سطحی را بفریبد اما واقعیت چیزی دیگری است. دولتی که از پیچیده ترین تکنولوژی هوا فضا برخوردار بود - چنان که اولین فاتح کره­ی ماه نیز بود - دولتی که در مدتی کوتاه به اعتبار سوسیالیسم نیم بند خود توانست تمام عقب مانده­گی­های دوران تزاری را فرا پشت بگذارد و در عرصه­های مختلف علمی یکه تاز جهان شود.... می­توانست به ساده­گی و البته به جای سرمایه­گذاری روی صنعت حمل و نقل عمومی به تعبیه و استقرار مراکز تولید اتوموبیل شخصی بپردازد و سالانه میلیون­ها دستگاه وسیله­ی نقلیه از جنس همین پراید و سمند مونتاژ خومان و یا آخرین مدل تویوتای ژاپن - تولید کند. اما به درست چنین نکرد. دولت شوروی - تا زمانی که ریشه در خاک بلشویسم و سوسیالیسم داشت - هرگز به سمت گسترش مالکیت خصوصی پیش نرفت.

در مقابل دولت ایران که مالکیت خصوصی را مقدس می­داند به جای ایجاد جاده­های امن، ساخت و ساز راه­آهن و متروهای درون و بین شهری و در مجموع توسعه ی خدمات اجتماعی و رشد صنعت حمل و نقل عمومی، از یک سو به خصوصی سازی این صنعت روی آورده است و بعد از تجربه­ی اعتصاب کارگران شرکت­ واحد اتوبوس­رانی تهران و حومه، کل خدمات اتوبوس ­رانی شهری و برون شهری را به بخش خصوصی وانهاده است و از سوی دیگر با تولید اتوموبیل­های فاقد استانداردهای اولیه، پرداخت وام­های لیزینگ، داستان نیمه تمام هویدا را به فرجام رسانده است. حالا دیگر هر ایرانی می­تواند با افتخار بگوید من یک اتوموبیل دارم پس هستم.

بعد از تحریر

تولید برای سود. این منطق بورژوازی ایران و هر جای دیگری است. اما در یک جا بورژوازی برای کسب سود، داروی ضد سرطان تولید می کند که حکمش فایده ی اجتماعی و یا در صورت تحلیل بدبینانه شر کم تر است. زمانی که تولید برای سود به آهن پاره­های موسوم به اتوموبیل ختم می­شود، آن­گاه باید دعا کرد که "آه و نفرین" کارگران ایران خودرو که در عاشورای سال گذشته کشته شد­ند دامن سرمایه­داران را بگیرد!

راستی شما فکر می­کنید اگر اصغر آقا - همان کارگر ایران ناسیونال - در میان ما بود به نفرین بسنده می­کرد؟

بعد از تحریری دیگر

شکست خیزش بورژوا لیبرالی سبز و اوج گیری جنبش های نان و آزادی در منطقه آن عده از سمپات های افسرده و نومید لیبرال را بار دیگر دست به قلم کرده و به پیشخوان پیسی ها فرستاده است. آنان حالا از" گفتمان ضد امپریالیستی و معارض و خشن چپ ها "خرده می گیرند و برای" جنبش های مدنی و دموکراسی خواه" گریبان می درند. جماعتی دیگر از این کمپین که سواد خواندن و نوشتن درست و حسابی ندارند با همان رسالت وارد پروژه ی افشاگری شده و به تخریب هر که با آنان نیست پرداخته اند. به قول تئوریسین محبوب شان حضرت هایدگر" این نیز ایده یی است!" اخیرا و بعد از آن که این جماعت بی کار من را ثناگوی آقای منتظری خواندند و یخ شان نگرفت به درهای پوسیده ی دیگری زده اند و برای من شغل تراشی می کنند. و البته بیوگرافی نویسی! نامه ای به یکی از بسته گان نزدیک من نوشته اند و از شغل شریف" معاونت پژوهشی" بنده در فلان دانشگاه و دریافت حق و حقوق بازنشسته گی قصیده ها بافته و معر ها ایراد فرموده اند که مپرس! آنان البته می دانند که من از سال 56 که جلوی دانشگاه تهران بساط کتاب داشتم تا کنون از هیچ وزیر و مدیر و رئیس دانشگاه و زایشگاهی هیچ حکم معاونت و ریاست و کارمندی نگرفته ام و اکنون نیز بی بهره از کم ترین" حقوق باز نشسته گی و بدون دفترچه خدمات درمانی و یا بیمه با کاری یا بی کاری" راه خود را می روم و هر گز در حد یک سنت مایه و یا یک سانت زمین مرهون و مدیون هیچ دولتی نبوده؛ نیستم و نخواهم بود. به تک تک آثار و کتاب هایی که نوشته ام افتخار می کنم و معتقدم فراروایت" دریغا عشق که شد و باز نیامد" به عنوان زیر ساخت یک سناریوی استاد بهرام بیضایی حاوی درخشان ترین نثری است که می تواند یک واقعه تاریخی را از دریچه ی تئوری فراروایت فرانسوا لئوتار تدوین کند......

به قول مارکس راه خود را در پیش گیر و به یاوه گویی دیگران توجه نکن و به سروده ی نیمای یوشی :

و به ره نی زن

که دائم می نوازد نی

در این دنیای ابر اندود

راه خود را دارد اندر پیش.........

*. تکه­یی از شعر زنده­یاد فروغ

۱۳۹۰ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

خانه ام ابری سـت.... (3. حل بحران اقتصادی به شیوه ی دار و دسته ی فرانسوی ها)/محمد قراگوزلو


خانه­ام ابری ­سـت....

3. حل بحران اقتصادی به شیوه­ی دار و دسته­ی فرانسوی­ها

محمد قراگوزلو

QhQ.mm22@yahoo.com

تماشاخانه­ی صندوق بین­الملل پول

دومینیک استراوس کان دراز شد. جماعتی گفتند او را دراز کردند. مگر فرقی هم می­کند؟ به نظر دیپلومات - بیولوژیست­ها، به هم خوردن توازن نسبی هورمون تستوسترون عامل اصلی جنجال گریبان­گیری از یک خدمه­ی هتل بوده است. این گروه با استناد به چند صحنه­ی ناپیدای مشابه معتقدند، دومینیک اگر می­خواهد در حزب سوسیالیست فرانسه پشت سر فرانسوا آلوند قرار بگیرد و برای نقش­آفرینی در برنامه­ی آینده­ی جهان سرمایه­داری در پوست گرگ­هایی همچون فرانسوا میتران و تونی بلر و پاپاندرئو و زاپاترو برود باید به زودی خود را به یک شورای حل اختلاف متشکل از چند متخصص پسیکولوژیست، سکسولوژیست و اورولوژیست معرفی کند. در این بلوا خانم رویال تا روشن شدن نتیجه­ی تلاش این شورا در کنار استراوس نخواهد ایستاد!

جمعی دیگر ماجرای رو شدن تعرض جنسی به خدمه­ی هتل را ناشی از زیرآب زنی سارکوزی و دوستان پلیس نیویورکی اش می­دانند و دست­بند قپانی و ریش نتراشیده و تحقیر دومینیک را شاهد می­گیرند تا ثابت کنند سارکو در انتخابات آینده­ی فرانسه­ می­خواهد از شر استراوس خلاص شود. خود دومینیک البته شجاعانه اعتراف فرموده که تجاوزی در کار نبوده و تمام صحنه­های اروتیک هتل داوطلبانه شکل بسته است. هنوز وثیقه­ی این غائله آزاد نشده بود که دختر ژورنالیست، قلمی و ریز میزه ­یی به نام تریستان بانون - دوست خانم میل، دختر استراوس به کومک ماشین نویس­های محترم مستقر در مقابل دادگستری پاریس شکایتی مشابه صحنه­ی حساس هتل نیویورک علیه استراوس تنظیم و علنی کرده است. مضاف به این که مادر ایرانی تبار این دختر قلمی- خانم منصوره - هم از یک رابطه­ی خشن جنسی و خارج از عُرف جنتلمن مآبانه­ی همه­ی روسای صندوق بین­المللی پرده برداشته و خود را قربانی تجاوز جنسی استراوس دانسته است. تا فردا چه شود!

مستقل از صحت و سقم این روایات اروتیک که یادآور داستان­های مثبت هجده "کفش­های غمگین عشق" و "اتوبوس هوس" آقای ر . ا معروف است و صرف نظر از این که "تا نباشد چیزکی، مونیکا لوینسکی­ها نگویند چیزها" از قرار مدیران ارشد سرمایه­ی مالیه­ی جهانی، جز چاپیدن دولت­های بدهکار "جهان سوم" دل مشغولی­های دیگری هم دارند. همین چند سال پیش بود (ژوئیه­ی 2005) که حضرت پل ولفوویتز در مقام رییس بانک جهانی در ازای پرداخت پاداش و حقوق نامشروع به خانم شاها ربزا دست تطاول گشود و پس از بالا آمدن گندکار جایش را به زولیک داد. پل ولفوویتز از نئوکنسرواتیست­های دو آتشه، معاون وزیر دفاع آمریکا (دونالد رامسفلد) در دولت بوش و از طراحان و مدافعان سرسخت حمله­ی نظامی به عراق، ایران و کره­ی شمالی بود. حالا از روابط غیر مجاز کلینتون - لوینسکی و پوتین آلنا کابائفا (ژیمناست کار مشهور روس) بگذریم تا مثنوی هفتاد من نشود.

در افزوده: این جماعت، که خود به محض راه یافتن به الیزه در آغوش فشن­هایی همچون کارلا برونی غش می­کنند، حالا برای انحراف افکار عمومی، به سوراخ سنبه­ی پستوهای قصر قذافی سرک کشیده­اند و از زیر تخت خواب او به کشف آلبومی نایل آمده­اند که قرار است فساد اخلاقی سرهنگ را علاوه بر هم بستری با محافظان زن کوبایی و ونزوئلایی و ویتنامی، به داستان عاشقانه­ی ناکامی پیوند بزند که معشوقه­ی بی­خبر آن کاندولیزا رایس است. در همین راستا تلویزیون و سایت العربیه هر روز داستانی از هزار و یک شب­های" خاندان پلید سرهنگ" منتشر کند. داستان­هایی که در متن آن با پول­های میلیون دلاری مردم لیبی، سیف الاسلام و سایر تخم و ترکه­های سرهنگ کنسرت­هایی خصوصی با حضور امثال ماریاکری برگزار می کرده و فلان بانوی بسیار طناز هلندی به ازای چند صد هزار دلار ناقابل در نیمه شب­های گرم و شرجی تریپولی، یکی دیگر از توله­های سرهنگ را باد می­زده است. انگار نه انگار که جوهر خبر ارتباط جنسی برلوسکونی با یک دختر نوجوان 17 ساله­ی رقاص باله، هنوز خشک نشده است. می­گویند قدرت سیاسی فساد (اخلاقی ـ مالی) به دنبال دارد. اگر این گزینه راست است چرا لنین و استالین و تروتسکی و زینوویف و کامنت و بوخارین و دزژینسکی و کاسترو و چه گوارا و مائو و چوئن لای و تیتو و هوشی مینه و انور خوجه و.... به دام کلاشی مالی و ابتذال اخلاقی نیفتاند؟ مشی مختلف سیاسی هر یک از نام برده­گان البته طبیعی و شاید اجتناب ناپذیر بوده است.

نکته: در تاریخ 8 اسفند 1380 طی نامه یی خطاب به خانم کارلا دل پونته ( دادستان دیوان بین المللی جنایت کاران جنگی ) که در چند نشریه نیز منتشر شد نوشتم" همیشه حق با غالب است." چنین قانون نا نوشته یی آن زمان درباره ی اسلو بودان میلوسوویچ حاکم بود و اینک در مورد معمر قذافی صادق است! کسی از عاملان بمب باران شیمیایی هیروشیما وجنایت کاران جنگی در ویتنام و افغانستان و عراق و غزه و لیبی و البته نسل کشان یوگوسلاوی و سازنده گان هزاران گور با یا بی نام و نشان دسته جمعی سوال و بازجویی نخواهد کرد. چرا که از قرار حق با غالب است و ما که اینک مغلوبیم هیچ حقی نداریم!

باری ماجرای استراوس در بحبوحه­ی بحران در منطقه­ی مالی یورو مطبوعاتی شد. حالا انتخابات آینده­ی فرانسه و تضعیف حزب به اصطلاح سوسیالیست فرانسه بماند. در این گیر و دار سران سندیکای جهانی قماربازان حرفه ­یی به سرعت دست به کار شدند. از آن جا که طبق قرار و تا اطلاع ثانوی شش دانگ ریاست صندوق بین­المللی به نام "گل"های بد بو سند خورده بود، کریستین لاگارد اجازه نداد نشیمن گاه (صندلی ریاست) استراوس سرد شود. لاگارد عضو حزب راست میانه "هم بسته­گی برای جنبش مردمی" (ump) همان حزب سارکو بدون اطلاع کافی از چهار عمل اصلی از منصب وزارت اقتصاد دولت فرانسه به داخل صندوق خزید و البته پیش از طی این پروسه، در جریان ملاقاتی محرمانه با هوجیانگ تائو دل بری لازم از الیگارشی نظامی چین نیز انجام داد. دل ربایی از بزرگ­ترین طلب کار آمریکا چه کیفی دارد؟ نمی دانم.

بی­چاره کینز - دکستروایت!

بی­چاره اعضای کنفرانس برتون وودز (27 دسامبر 1945 نیوهمشایر آمریکا) !

آنان به مخیله­شان هم راه نمی­دادند که دوقلوها (صندوق و بانک جهانی) در آینده­یی نه چندان دور به ستاد اصلی عملیات اعضای ثابت جنایت­کاران مالی جهانی و پای­گاهی برای بهره­کشی از دولت­ها و ملت­های فرعی سرمایه­داری تبدیل شود. آنان گمان نمی زدند که صندوق برای صنار سی شاهی وام به فلان دولت ورشکسته، آوار نئولیبرالیسم ریاضت اقتصادی را بر سر کارگران و زحمت­کشان خراب خواهد کرد.

حالا دار و دسته­ی فرانسوی­­ها برای هم تایان نیویورکی خویش شاخ وشانه می کشند وخود را دولت هژمون اروپا می­خوانند. شکی نیست که کت و دامن صندوق بین­المللی پول برای کریستین لاگارد، بی­قواره و گل و گشاد است اما او با توافق چینی­ها به این سمت منصوب شد تا:

· افول هژمونی مالی ایالات متحد بعد از بحران 2008 به یک رو کم کنی تمام عیار صعود کند.

· تقسیم جهان در عرصه­ی تقسیم مناصب و گذرگاه­های حساس مالی نیز عینیت یابد.

· دست راستی­ترین دولت تاریخ فرانسه کلید ورود به اتحادیه­ی اروپا را در جیبش بگذارد و هر از چندگاهی به رخ آلمان­ها و ایتالیایی­ها بکشد.

· به غارت سرمایه­های نفتی لیبی و سپس الماس چاد پس از سقوط قذافی مشروعیت جهانی بدهد.

6. بحران اقتصادی فرانسه و یوروی مفلوک!

در تاریخ 30 اردی­بهشت 1389 (یک سال و نیم پیش) صاحب این قلم ضمن تجزیه و تحلیل بحران اقتصادی یونان این سوال را به میان گذاشت که: "... این دولت­ها - به ویژه آلمان با کومک 22 میلیارد و چهل میلیون یورویی - فرانسه و حتا انگلستان از وحشت سرایت بحران اقتصادی یونان به منطقه­ی آسیب­پذیر یورو (اسپانیا، ایرلند، پرتغال، ایتالیا) به تکاپو افتاده­اند... در این ورشکسته­گی دولت یونان تنها نیست. دولت اسپانیا نیز با 280 میلیارد یورو کسری بودجه حوادثی مشابه یونان را به انتظار نشسته است. در شرایطی که دلار آمریکا نیز حال و روز چندان خوبی ندارد همه­ی چشم­ها، نگران یورو است. آیا بحران یونان - و به دنبال آن بحران­های قابل انتظار در اسپانیا و پرتغال و ایتالیا - تیر خلاص دوران شکوفایی یورو را شلیک کرده است؟"

(محمد قراگوزلو، مقاله: یونان در بن­بست طرح تحول اقتصادی، این جا و آن جا، 30 اردی­بهشت 1389)

در ادامه­ ی همان سلسله مباحث مقاله دیگری که بلافاصله بعد از مقاله­ی پیش گفته منتشر شد یک بار دیگر به چیستی بحران در منطقه­ی یورو با تاکید بر نظریه­ی گرایش نزولی نرخ سود مارکس پرداختیم و ضمن بحث از "استمرار بحران نئولیبرالی و تمهیدات کنترلی" به شرایط بحرانی کشورهای عضو یورو وارد شدیم و نوشتیم: "فرانسوی­ها در تظاهرات خیابانی ایستادند. تاریخ معاصر فرانسه به لحاظ ثبت انقلاب­های اجتماعی بی­نظیر است. با این حال در این کشور بعد از انقلاب­های دهه­ی 60، همواره سوسیال دموکرات­های راست، گلیست­ها یا کنسرواتیست­ها به قدرت رسیده­اند. هم اینک نیز با وجود و حضور قدرت­مند ده­ها اتحادیه­ی کارگری و جبهه­ی ضد کاپیتالیستی و حزب سوسیالیست و کمونیست و کذا قدرت سیاسی کماکان در اختیار راست ­ترین جریان محافظه ­کار است. در نیمه­ی دوم مه سال جاری (2010) نیکلا سارکوزی برای مقابله با بحران طرح نظام بازنشسته­گی را با هدف کاهش بودجه­ی صندوق بازنشسته­گی به میان کشید. به موجب این طرح مقرر شده سن بازنشسته­گی کارگران شرکت­های حمل و نقل عمومی، گاز و برق از60 به 62 سال افزایش یابد. هدف اصلی دولت از ارایه­ی این طرح تعویق پرداخت حقوق بازنشسته­گی و صرفه جویی چند میلیون یورویی است. به لحاظ بی­کارسازی دولت راست­گرای فرانسه رکورد قابل تاملی به جای گذاشته است. به گزارشI.L.O در سال 2009 ماهانه 256 هزار و 100 فرصت شغلی در این کشور حذف شده است. رقمی برابر یک و نیم درصد مشاغل این کشور. پس از جنگ جهانی این رکورد بسیار عجیب است. در همین سال، صنایع فرانسه به طور متوسط به تعدیل ماهانه 168 هزار فرصت شغلی اقدام کردند و فاجعه بارتر از همه افزایش نسبی بی­کاری زنان کارگر است."

(محمد قراگوزلو، مقاله: جان سختی نئولیبرالیسم و ریاضت اقتصادی کارگران، این جا و آن جا)

دولت فرانسه بی­اعتنا به نارضایتی فرودستان، در اواخر سال 2010 سیاست­های ریاضت اقتصادی را در دستور کار خود قرار داد و به اعتراض میلیونی کارگران در ماه اکتبر با زبان خشونت تبه­کارانه سخن گفت و به نارضایتی بیش از هفتاد درصد از مردم فرانسه با مصوبات پارلمان پوزخند زد. به این می­گویند دموکراسی و حقوق بشر از نوع دار و دسته­ی فرانسوی­ها.

عمق بحران اقتصادی فرانسه، آلمان و سایر کشورهای حوزه­ی یورو بیش از آن بود و هست که با سیاست­های ریاضتی و فشار بر کارگران داخلی کاهش یابد و به تسکین و آرامش برسد. در تاریخ 25 مرداد 1390 (16 اوت 2011) نشست پاریس با حضور سارکوزی و مرکل رسماً اعلام کرد: "اقتصاد فرانسه هم وارد رکود شد."

در گزارش­هایی که از نتایج این اجلاس مخابره شده، رشد اقتصادی آلمان و فرانسه در فصل دوم سال میلادی جاری صرفاً 1/0 درصد و صفر بوده است. این یعنی رکود تمام عیار. رویترز در حاشیه­ی این اجلاس به صراحت نوشت کاهش رشد اقتصادی آلمان و فرانسه موجب کاهش رشد اقتصادی منطقه­ ی یورو در سه ماهه­ی دوم 2011 شده و به نگرانی بین­المللی در خصوص موج جدید بحران مالی و رکود اقتصادی دامن زده است. این گزارش اضافه کرده"رشد اقتصادی منطقه­ ی یورو طی سه ماهه­ ی دوم 2011 به 2/0 درصد کاهش یافته و رشد اقتصادی اروپا در سه ماه نخست سال جاری به کم­تر از 8/0 درصد تنزل کرده است. هم چنین رشد اقتصادی کشورهای اسپانیا و پرتغال در همین دوره به ترتیب 2/0 و صفر بوده است."از قرار تنها رشد اقتصادی اتریش یک درصد افزایش داشته است. اما در میان 27 دولت عضو اتحادیه­ی اروپا و 17 دولت عضو واحد پولی یورو، بی­گمان اقتصاد آلمان و فرانسه تعیین کننده­ی جهت­گیری­های یورو و سمت و سوی بحران و رکود است. فرانسه به عنوان دومین اقتصاد این حوزه و جای­گزین سیاسی نظامی انگلستان دوران تونی­ بلر برای خود نقش ویژه­یی در سازوکارهای اقتصادی سیاسی جهانی قایل است.

دو هفته بعد از نشست پاریس، این بار کریستین لاگارد معرکه­دار هشدار جدید شد و به صراحت اعلام کرد "اقتصاد جهان در مرحله­ی خطرناکی قرار گرفته است." خبرگزاری دست راستی رویترز (28 اوت 2011) طی گزارشی به نقل از لاگارد که در کنفرانس مقام­های ارشد و رسمی اقتصادهای بزرگ جهان سخن می­گفت نوشت: "اقتصاد جهانی با روند رشد و رونق به شدت شکننده­ و بی­ثباتی روبه­رو شده است. بنا بر این باید همین الان اقدام لازم را انجام دهیم." لاگارد ضمن انتقاد از اجرای سریع سیاست­های محدودکننده­ی پولی و مالی این راه­کار را پیش نهاده است که:" سیاست­های اقتصاد کلان در کشورهای توسعه یافته و صنعتی باید در راستای حمایت از رشد و رونق اقتصادی به شیوه­ی گسترش سیاست­های انبساط مالی باشد." مستقل از بس­آمد بالای عبارت بازگشت "اعتماد سرمایه­گذاران نسبت به بازارهای مالی و بین­المللی" که در سخن­رانی لاگارد، معاونش (جان لیپسکی) و رابرت زولیک (رئیس بانک جهانی) بیش از حد متعارف شنیده می­شود - هیچ یک از این اعضای ارشد سندیکای قماربازان جهانی نگفتند که این "بازگشت اعتماد" و سیاست­های انبساطی تزریق پول باید به پشتوانه­ی کدام پروسه­ی تولیدی صورت بگیرد؟

7. جنگ در لیبی راه­کار فرانسه برای خروج نسبی از بحران

ما پیش از این و در متن مقاله­ی "جنگ امپریالیستی در لیبی" بر این مقوله­ی مهم انگشت گزاردیم که خروج از بحران بزرگ نه با پشتیبانی نظریه پردازی های کینز دکستر وایت یا پشتیبانی نیودیل یا هوشمندی روزولت بل که به اعتبار جنگ جهانی دوم صورت بسته است. به همین اعتبار نیز استدلال کردیم که برای تبیین حوادثی مانندجنگ لیبی باید از رفتارهای سایکولوژیک سارکوزی و قذافی فراتر رفت. گفتیم که جنگ جهانی دوم صرفاً به این خاطر شکل نگرفت که هیتلر و موسولینی مجنون یا مشنگ بودند. مضاف به این که اگر عقل قذافی پاره سنگ بر می­داشت!! نمی­دانست 42 سال بر یکی از کشورهای استراتژیک آفریقایی و بهره­مند از ژئوپولیتیک حساس حکومت کند. همان طور که اگر تفسیرهای جنگ لیبی را روی میزان عقل و بهره­ی هوشی سارکوزی متمرکز کنیم در نهایت دستگاه تئوریک و برآیند مادی تحلیل­های خود را تا حد ذهنی گرایی و به یک مفهوم تلفیقی از مبانی نظری ماکس وبر - فروید تقلیل خواهیم داد. ما در آن مقاله همه­ی غائله­ی لیبی را پیرامون سرمایه­گذاری در صنعت انرژی آن کشور متمرکز ساختیم و ضمن اعتراف و احترام به درجه­یی از مطالبات دموکراتیک مردم معترض لیبی، نتیجه­ی پیروزمند دخالت نظامی ناتو را عروج یک دولت بورژوایی مستخدم سرمایه­داری غرب مانند صربستان، عراق و افغانستان دانستیم. اینک همه­ی "چپ­"ها و چپول­هایی مثلا ژیلبر آشکار از اعضای انترناسیونال چهارم که از دخالت نظامی فرانسه و ناتو در راه نجات رزمنده­گان بن­غازی حمایت کرده بودند، به درک سخیف خود از امپریالیسم پی برده­اند.

بی­چاره تروتسکی!

باری هر چند قصد داشتیم بخش سوم این سلسله مقالات را به نقد تئوری "مازاد" دیوید هاروی و نقش آن در ایجاد یا کنترل بحران اختصاص دهیم، اما ضرورت پاسخ به این سوال که سقوط دولت قذافی و به قدرت رسیدن دولت مورد نظر ناتو قرار است به کدام بخش از بحران اقتصادی فرانسه و به تبع آن حوزه­ی مالی یورو پاسخ بگوید لاجرم سخن ما را به محور ارزیابی عمل­کرد گنگسترهای دار و دسته­ی فرانسوی­ها کشید. ترجیح می­دهم برای رعایت اقتصاد کلام در دوران تحمل ریاضت اقتصادی مباحث خود را به اشاره و تیتر گونه بگویم.

· اعضای شورای انتقالی لیبی که مانند ارتش مصر بعد از مبارک زمام قدرت را به دست گرفته نه به لحاظ شخصیت­های حقیقی بل­که در ماهیت برنامه­های اقتصادی و سیاسی خود نیز از کم­ترین ظرفیت انقلابی بی­بهره هستند. مصطفا عبدالجلیل (وزیر دادگستری قذافی) سال­ها در آب نمک مراکز اطلاعاتی و امنیتی غرب برای چنین روزهایی خوابیده است. او از نخستین روزهای شورش بن­غازی به عنوان رهبری خود خوانده و مورد قبول و اجماع ناتو به فرانسه، آلمان، بلژیک، ترکیه و... سفر کرد و در شرایطی که چشم انداز سقوط قذافی چندان روشن نبود مانند یک رییس دولت از سوی سران این کشورها مورد استقبال قرار گرفت.

محمود جبرییل رییس خود خوانده­ی "شورای ملی انتقال قدرت" در سال 1980 از دانشگاه پیتسبورگ آمریکا دکترای علوم سیاسی گرفت و در سال 2007 - در اوج اقتدار قذافی و زمانی که همین آدم "قبیله­یی و چادرنشین آدم­خوار" خیمه­گاه خود را در کاخ الیزه و مرکز ایتالیا و در قلب G20 بر می­افراشت به ریاست "هیات ملی ترویج سیاست­های آزادسازی و خصوصی سازی برای توسعه­ی اقتصادی" گمارده شد و در سال 2010 از این مسوولیت کناره گرفت و به "کنش­گران" فعال برای تحقق پروژه­ی "چشم­انداز لیبی" با هدف تحقق "دموکراسی" پیوست. هر دو مقام و پست ناشریف او به اندازه­ی کافی گویاست.

محمود جبرییل درتاریخ 14 جولای سال جاری مانند یک مقام رسمی از مقر ناتو در بروکسل بازدید کرد و در جلسه­یی محرمانه با آندرس فوگ راسموسن (دبیر کل ناتو) به تمرین جزییات عملیات "محافظین موتلف" با سران نظامی شورای آتلانتیک شمالی پرداخت.

· ترکیب نیروی انسانی و سلاح­های جنگ جویان از بن­غازی تا طرابلس بسیار قابل تامل است. دست کم برای نسلی که من از آن برخاسته­ام (نسل دهه­ی پنجاه) عملیات مسلحانه علیه یک رژیم دیکتاتوری مستلزم تمهیدات بسیار پیچیده­یی است که در ماجرای لیبی حتا کاریکاتور آن نیز به نمایش درنیامد. ما که در خلع سلاح کلانتری­ها و پادگان­های رژیم شاه مشارکت مستقیم داشته­ایم با مشاهده­ی سلاح­های سنگین در دست­ شورشیان بن­غازی در همان روزهای اول شروع اعتراض­ها چشم­مان چهار تا شد! البته وقتی که قطار کانتینرهای فرانسوی انبوهی از سلاح­های سنگین را از طریق دریا و هوا در اختیار شورشیان گذاشتند و حتا مقامات وزارت امور خارجه­ی ایران اعلام کردند که با اپوزیسیون لیبی ارتباط داشته­اند بر همه از جمله "چپ­های سنتی" از جنس نگارنده دانسته آمد که به جز عملیات هوایی پشت پرده خبرهای دیگری نیز جاری بوده است! واقعیت این است و همه دیدند که شورشیان بن غازی از همان ابتدای اعتراض و پیش از آن که ناتو رسماً وارد جنگ شود، مسلح بودند. در ماه آوریل که ناتو جنگ علیه دولت قذافی را استارت زد فرانسوی­ها چندین بار به طور مستقیم سلاح­های سنگین در اختیار شورشیان گذاشتند. علاوه بر هزینه­ی سنگین عملیات هوایی، این سخاوت­مندی از سوی دولتی که به دو سال سن بازنشسته­گی کارگرانش رحم نمی­کند، چندان شگفت­ناک نیست. دولتی که تا خرخره در بحران اقتصادی فرو رفته میلیون­ها دلار بمب و خمپاره بر سر مردم لیبی می­ریزد تا "دموکراسی" در یک کشور عشیره­یی پیاده شود. چه خوب! البته از سارکوزی و سران ناتو نباید پرسید که چرا برای استقرار این دموکراسی در بحرین و عربستان و یمن و کویت و اردن و آذربایجان و الجزایر و سودان و... دیکتاتوری زده، ول خرجی نمی­کنند.؟

باری در لیبی فقط 350 سرباز که توسط مراکز امنیتی و نظامی بخش خصوصی مانند بلک واترز استخدام شده بودند، به قتل رسیده­اند. روزنامه­ی زود دویچه سایتونگ (ارگان سرمایه­ی آلمانی) در تاریخ 26 اوت 2011 از فعالیت­ واحدهای نظامی انگلیسی در حمله به طرابلس پرده برداشت و به این مساله اشاره ­کرد که اعضای این واحدها برای همرنگ جماعت شورشیان شدن، لباس بومیان لیبیایی پوشیده بودند.

· دخالت نظامی ناتو در جنگ امپریالیستی لیبی از بسیاری جهات شبیه جنگ­های وکالتی در یوگوسلاوی افغانستان و عراق است. در مورد میزان موفقیت ناتو در لیبی باید تا اطلاع ثانوی منتظر ماند. واضح است که کار قذافی مانند صدام حسین تمام شده. در عراق هر چند کمپانی­های نفتی وابسته به سرمایه­داری غرب از جمله توتال، شل، بریتیش پترولیوم، اگزون موبایل برگشتند اما رژیم سیاسی حاکم بیش از آن که به واشنگتن گرایش داشته باشد به تهران تمایل دارد. در یوگوسلاوی اما اوضاع به سود دولت­ها و نهادهای جهانی سرمایه­داری چرخید و نتیجه­ی بمباران­ها برای ناتو خوش یُمن بود. یوگوسلاوی ویران شد تا ایالات متحد در کوزو بزرگ ­ترین پای­گاه نظامی خود در اروپا را دایر کند وصندوق بین المللی پول از طریق "اهدا"ی وام با سودهای کلان به "کومک" بازسازی صربستان بشتابد! در پی اجرای این سیاست­ها طی چند ماه از سال 1989 تا1990 سیل واردات روانه­ی یوگوسلاوی شد. در سال 1995، نزدیک به 2435 موسسه­ی صنعتی مالی ورشکسته و یک میلیون و سیصد هزار کارگر بی­کار شدند. در همین مدت حقوق پانصد هزار کارگر پرداخت نشد. تولید ناخالص ملی یوگوسلاوی 5/7 درصد کاهش. در سال 1991 این کاهش به پانزده درصد رسید! در نتیجه­ی "دخالت انسان دوستانه" ( تابلوی ناتو بر سر در ویرانی­های یوگوسلاوی ) ایالات یوگوسلاوی برای کاهش شدت فاجعه تصمیم به اجرای سیاست­های مستقل و رقابتی اقتصادی گرفتند. ابتدای دعوا از استنکاف پرداخت مالیات به دولت مرکزی آغاز شد و سپس این جنگ اقتصادی به درگیری تمام عیار در تمام ایالات این کشور فدرال شعله کشید و مصیبتی را رقم زد که "هنوز از چشم­ها خونابه به روان است." (شاملو)

آینده­ی لیبی با حضور و دخالت ناتو و در صورت استقرار نیروهای این شورای انتقالی بهتر از یوگوسلاوی و عراق و افغانستان نخواهد بود. در بهترین و ایده­آل­ترین شرایط، مصطفا عبدالجلیل و محمود جبرییل و امثال ایشان می­خواهند با ایجاد یک دولت سکولار مبتنی به بازار آزاد، الگوی تونس زین العابدین بن علی را در لیبی پیاده کنند. الگویی که بهشت موعود بورژوازی لیبرال و نهادهای برتون وودز و سرمایه­داری غرب بود.

· مشارکت فعال دولت فرانسه در ترمیم خرابی­های جنگ و سرمایه­گذاری در صنعت انرژی لیبی نه فقط هزینه­ی بمب­باران­های سخاوت­مندانه و تسلیح شورشیان را جبران خواهد کرد، بل که سرمایه­ی هنگفتی را به جیب دار و دسته­­های فرانسوی خواهد ریخت. در تاریخ 22 اوت 2011 رویترز نوشت در پرتو سقوط قذافی شرکت­های بزرگ نفتی به لیبی باز می­گردند.

بنا به بعضی اخبار موثق از جمله اخبار مندرج در پای­گاه میدل ایست آن لاین شورای عالی لیبی پیش از قطعی شدن سقوط قذافی طی نامه­یی به امیر قطر، تضمین داده است که در صورت کسب قدرت 35 درصد از نفت خام لیبی را دو دستی تقدیم دولت فرانسه خواهد کرد. آلن ژوپه که در واکنش به این خبر خود را به کوچه­ی علی راست زده بود، اظهار فضل فرموده که "بسیار طبیعی است که این امتیازات برای بازسازی لیبی از سوی انقلابیون؟! به کشورهای حامی انقلاب؟! داده شود." ژوپه که چند بار به صورت علنی و مخفی با اعضای شورای انتقالی ملاقات داشته، اولویت بازسازی خرابی­های ناشی از جنگ را به کشور متبوع خود بخشیده است. مفهوم دیگر این عبارت دیپلوتیک این است:

جنگ برای خروج از بحران اقتصادی و بالنده گی صنایع نظامی!

این عبارت جنگ کثیف امپریالیستی را تا حد جنگ­های دوران کولونیالیستی عقب می­برد. انگار همین دی روز بود که مردم صحرانشین لیبی علیه امپریالیسم ایتالیای موسولینی با اسب و برنو می­جنگیدند.

· واژه­ی امپریالیسم که در میان برخی "چپ­"های وطنی ایجاد کهیر و تاول می­کند و چپ­های بریده­ی جهانی (امثال نگری ـ هارت) هم ترجیح می­دهند کلمه­ی بی­ربط امپراطوری ( امپایر )با خصلت دموکراتیک و بشر دوستانه؟! را جای­گزین آن کنند در جریان حوادث لیبی از سوی قطب­های مختلف امپریالیستی به ساده­گی ترجمه شد و عملاً به کار رفت. دولت های امپریالیست روسیه و چین که قطع­نامه1970 و 1973 شورای امنیت سازمان ملل متحد را مُهر زده بودند و به شکلی شدیداً اپورتونیستی منتظر موضع­گیری به سود کفه­ی سنگین ترازو بودند ؛به محض سقوط طرابلس و هم­زمان با تشکیل اجلاس "دوستان لیبی" در پاریس (1 سپتامبر سال جاری) شورای انتقالی را به رسمیت شناختند.

· تلاشی دولت قذافی و کنترل پایتخت و شهرهای اصلی توسط شورشیانی که به جز تیراندازی­های بی­هدف، معلوم نیست چه می­گویند و چه می­خواهند، سران 60 کشور بزرگ و کوچک سرمایه­داری را روانه­ی فرانسه کرد. اعضای اصلی و فرعی سندیکای جنایت­کاران جهانی روز پنج شنبه یک سپتامبر در پاریس زیر لوای معرکه­گیری سارکوزی و دار و دسته­ی فرانسوی­اش گرد آمدند تا به تقسیم غنایم جنگی بپردازند. از قرار بیش از پنجاه میلیارد دلار پول مردم زحمت­کش لیبی در اختیار دولت­های بزرگ این سندیکا به گروگان گرفته شده بود. کنفرانس "دوستان لیبی" تصمیم گرفت تا به تدریج 15 میلیارد دلار از این پول­ها را در اختیار شورای انتقالی بگذارد و بلافاصله یک و نیم میلیارد دلار نقد به بن­غازی ارسال شد. این پول­ها توسط کدام تشکیلات چگونه و در میان چه کسانی توزیع خواهد شد؟ دولت فرانسه با دست و دل و بازی تمام 3/1 میلیارد پوند از دارایی­های مسدود شده­ی لیبی را آزاد کرد و آن را به عنوان "هدیه­ی عید سعید فطر" به شورشیان بخشید. این آقای سارکوزی چند سور روی دست حاتم طایی زده است. بخشی از پول مصادره شده­ی مردم زحمت­کش را به عنوان صدقه پس می­دهید و نام آن را می­گذارید عیدی؟ این دیگر چیزی بیش از وقاحت است.

· چپ­­ها کجا بودند؟ پنجشنبه 1 سپتامبر روسای 60 دولت امپریالیستی و ارتجاعی در پاریس جمع شدند. مانند لاشخورانی که بر جنازه­ یا لاشه­یی خیمه می­زنند. نگفته پیداست که سهم فرانسه از گوشت لذیذ اندام اصلی این لاشه بیش از همه خواهد بود. خواندید که ژوپه این لاشه خوری را حق دولت خود دانسته بود. بی­تردید غارت کل نفت لیبی و تمام سود عواید ناشی از بازسازی جنگ شکاف­های اقتصاد بحران زده­ی فرانسه را ترمیم نخواهد کرد.

مساله و دغدغه­ی مالی البته که حل بحران اقتصادی فرانسه نیست، اما راه­کارهای امپریالیستی ما را به واکنش وا می­دارد. مساله این است. واکنش آن همه حزب کمونیست و سوسیالیست و جبهه­ی ضد کاپیتالیستی و جریان­های میلیتانسی و اتحادیه­های کارگری رادیکال - از سود تا ث.ژ.ت - و افراد چپ و رادیکال و انقلابی و ضد جهانی سازی و ضد جنگ و هوادار محیط زیست نسبت به کنفرانس 1 سپتامبر پاریس چه بود؟ تحقیقاً هیچ!

· چپ فرانسه اگر نمی­توانست سالن اجلاس غارت لیبی را بر سر سارکوزی و میهمانان­اش خراب کند، باری این قدر که می­توانست اکسیونی راه بیندازد، اعتصابی تدارک ببیند، فریادی مادی و عینی بکشد. کارگران فرودگاه دوگل را برای یک ساعت هم که شده به اعتصاب بکشاند تا در همین زمان کوتاه دست کم یک سانت از چربی­های شکم امیر قطر آب شود. چپ فرانسه من را ناامید می­کند. گیرم از حزب سوسیالیستی که دومینیک استراوس کان می­زاید نباید بیش از این توقع داشت اما پی­­روان اولیویه بزانسنو کجا پنهان شده بودند؟

دوستان فرانسوی ما لابد پاسخی برای نگارنده دارند.

بعد از تحریر

1. بزرگ­ترین انقلاب قرن گذشته (انقلاب اکتبر) تنها با کم­تر از ده نفر تلفات توانست کارگران و زحمت­کشان روسیه را از زیر یوغ خشن­ترین دیکتاتوری عقب مانده­ی تزاری نجات دهد. خیل عظیم کشته ­شده­گان انقلاب اکتبر به بعد از پیروزی و تعرضات دشمن ضد سوسیالیستی و جنگ­های داخلی ضد انقلابی باز می­گردد. انقلاب کذایی لیبی که یک دولت بورژوایی را با دولت بورژوایی دیگری عوض کرد تاکنون پنجاه هزار کشته به جای گذاشته است. از این قیاس ساده معلوم می­شود که چه کسانی در صف خشونت برای قتل­عام و نسل­کشی سینه­ می­زنند.

2. طبقه­ی کارگری لیبی علی­القاعده و بنا بر منافع طبقاتی خود نباید دولت برآمده از یک جنگ امپریالیستی را به رسمیت بشناسد. من برای کارگران لیبی نسخه نمی­پیچم اما وقتی که توحش بازار آزاد به جای دولت نیم بند و نیم چه رفاه قذافی نشست و تسمه از گرده­ی نیروی کار کشید آن گاه شاید فرصت­های امروز از دست رفته باشد.

اوه بله! قصرها و محافظان زن و عیاشی­ها و ول­خرجی­های قذافی و تخم و ترکه­اش را ما هم دیده­ایم. ما هم از العربیه دیدیم و خواندیم که انگشتری 220 هزار دلاری جناب سرهنگ به انگشتان نازک کاندولیزا رایس نشسته است. با این حال فساد بازار آزاد را هم در آینده­ی نزدیک خواهیم دید.

3. آقای سارکوزی پس از فروپاشی دولت قذافی به چیزی بیش از اعتماد به نفس رسیده است. یابوی توهم حضرتش را چنان برداشته است که برای حمله به تاسیسات هسته­یی ایران ارجوزه خوانده است. بالاخره در جهان همواره باید سیاست مداری از جنس تاچر و ریگان و بوش برای این و آن خط و نشان بکشد. دار و دسته­ها­ی فرانسوی عجالتاً جای دار و دسته­های نئوکان­ آمریکایی را پر کرده­اند. آنان خوب می­دانند که از این حمله­ی احتمالی - مانند جنگ ایران و عراق - چه کسانی سود می­برند...

این بحث را در مسیرهای دیگری ادامه خواهیم داد....

هرگونه کپی، اقتباس یا ترجمه این مقاله و سایر مقالات نگارنده بدون اجازه آزاد است.