دیدار با گالیندوپل:
گواهیای بر قتلِعام،
سندی بر بطلانِ توجیهِ سکوت
وزیر فتحی
۱
دیدار با گالیندوپل؛ گزارشِ شهادتِ سه تَن از زندانیانِ
سیاسیِ دههیِ شصت است که در دیدارِ سومِ گالیندوپل از ایران و بازدیدِ وی از
زندانِ اوین، در آذرماهِ سالِ ۱۳۷۰ با وی و هیئتِ همراهاش در میان نهادند. رینالدو
گالیندوپل، دومین نمایندهیِ ویژهیِ کمیسیونِ حقوقِ بشرِ سازمانِ مللِ متحد بود
که برایِ بررسیِ وضعیتِ حقوقِ بشر در ایران و در پیِ افشاگریهایِ گستردهیِ موارد
و عرصههایِ وسیعِ نقضِ حقوقِ بشر توسطِ «جمهوریِ اسلامی»؛ تعیین و گمارده میشد.
پیش از او آندریاس آگوئیلار مأموریتی مشابه داشت که به دلایلِ گوناگون و در
راسِ آنها عدمِ همکاریِ مقاماتِ جمهوریِ اسلامی با وی؛ تجربهاش با شکست مواجه
شد و موجبِ استعفایِ وی گردید. قتلِعامِ زندانیانِ سیاسی در تابستانِ سالِ ۶۷
درست «بیخِ گوشِ» گالیندوپل روی داد چراکه در این زمان و از یکسالونیم پیش، یعنی از اسفندماهِ سالِ ۱۳۶۵ وی و
هیئتِ همراهاش نهتنها مسئولیت و ماموریتِ تحقیق و بررسی و رسیدهگی به وضعیتِ
حقوقِ بشر در ایران و ارائهیِ گزارشِ آن را به کمیسیون و مآلا مجمعِ عمومیِ
سازمانِ مللِ متحد برعهده داشتند؛ بلکه در دورهیِ زمانیِ مذکور، در ایران بهسر
میبردند! بهرغمِ آنکه گالیندوپل دستِکم در شهریورماهِ شصتوهفت و در هنگامهیِ
آن قتلِعام، از آن مطلع شد و در بیستوسومِ مهرماه در گزارشِ مقدماتیِ خود به
کمیسیونِ حقوقِ بشر و مجمعِ عمومی به این رویداد اذعان کرد؛ بسیار دیرتر یعنی در
دیماهِ سالِ ۶۸ به ارائهی فهرستی هزارنفره از بهدار آویخته و تیرباران شدهگان
به مجمعِ عمومی و اعلام ِ اینکه «احتمالا شمارِ اعدامشدهگان به چندین هزار تَن
میرسد»؛ اکتفا کرد و موضوع را پیگیری نکرد و این واقعیت ِ تلخ البته نه از آن رو
بود که بنا به رهیافت و تعبیرِ قاضی جفری رابرتسن ناشی از «سادهلوحیِ
حیرتانگیزِ» گالیندوپل بوده باشد و وی صرفا خواسته باشد با رفتارهایِ مماشاتطلبانهاش
با مقاماتِ جمهوریِ اسلامی، امکانِ تداومِ مأموریت و رفتوآمدش به ایران و بازدید
از زندان را فراهم ساخته باشد؛ بلکه واقعیت این است که کمیسیونِ حقوقِ بشری که وی
نمایندهیِ ویژهیِ آن بهشمار میرفت و حکمِ مأموریتاش را از آن میگرفت و
سازمانِ ملل و شورایِ امنیتِ آن که پشتوانهیِ قدرت و مرجعِ مسئولیتِ گالیندوپل محسوب
میشد؛ و مآلاً و تبعاً همهیِ مجامع و قدرتهایِ جهانیای که سرچشمهیِ تصمیمگیریهایِ
نهادهایِ پیشترِ برشمرده بهشمار میروند، نمیخواستند و نخواستند تا این موضوع -
که بی هیچ تردیدی قتلِعامی در حدِ نسلکُشی بهشمار میرفت– بهطورِ جدّی و مثمرِ ثمر
پیگیری شود! واقعیت ِ سیاهی که امروزه حتا بنیادها و نهادهایِ متکی بر تأمینِ
مالیِ وزارتِ خارجهیِ آمریکا هم نمیتوانند بر آن اذعان نکنند. قاضی جفری رابرتسن
در گزارشی که برایِ بنیادِ برومند تهیه کرده است مینویسد: «مدارک و اسنادِ مربوط به
این کشتارها در ۲۳ مهرماهِ ۱۳۶۷ در اختیارِ مجمعِ عمومیِ سازمانِ مللِ متحد قرار گرفت.
نه این مجمع و نه شورایِ امنیتِ سازمانِ ملل، هیچکدام گامی در واکنش به این جنایات
برنداشتند»! به این ترتیب راههایی به منظورِ برساختنِ توجیههایی برایِ فرار از اذعان
به دلایلِ ناگفته و اسرارِ مگو و شانهخالیکردن از زیرِ بارِ مسئولیتهایی که بنا
بر تعاریفِ خودساختهای که بنیادِ موجودیتشان بر آنها قرارگرفته؛ جستوجو کردند
و پیش نهادند که از آن جمله تردید و تشکیک در صحت و سُقمِ این رویدادِ هولناک و
انتصابِ آن به آنچه که رژیمِ جمهوریِ اسلامی از آنها بهعنوانِ ضدِ انقلابِ خارج
از کشور یاد میکند؛ در رأسِ آنهاست!
«دیدار با گالیندوپل» در تقابل با این تلاشها و برخلافِ آنها؛
سندی غیرِ قابلِ انکار و مدرکِ خدشهناپذیریست که نشان میدهد که سه سال پس از آن
کشتارِ مهیب؛ واقعیت و گستردهگی و سبعیتِ این قتلِعام از سویِ زندانیانِ سیاسیِ
دههیِ شصت و بازماندهگانِ قتلِعامِ شصتوهفت که اینک خود همچنان در زندان بهسر
میبردند و پیشتر از آن شاهدِ آن کشتارِ مهیب بودند؛ به نمایندهیِ ویژه و هیئتِ
همراهاش - مستقیماً و بلاواسطه- ارائه گردید وعلیالاصول، متنِ شهادتِ مکتوب و
شفاهیِ ما لاجرم میبایست به مثابهیِ اسنادِ سازمانِ ملل ثبت و ضبط میشد و از
اعلامِ واقعیتِ آن گریزی نیست.
بهرغمِ این همه اما همانگونه که اشاره کردیم، گالیندوپل
این موضوع را پیگیری نکرد و مدتی دیگر نیز به رفتارِ مماشاتطلبانهیِ خود و کمیسیونِ
حقوقِ بشرِ مرجعِ مأموریتاش با جمهوریِ اسلامی و مسکوت گذاشتنِ پروندهیِ آن قتلِعام؛
ادامه داد! موریس کاپیتورن، جانشینِ وی و سومین نمایندهیِ ویژهیِ کمیسیونِ
حقوقِ بشرِ سازمانِ ملل برایِ تحقیق و بررسیِ حقوقِ بشر در ایران نیز در تمامِ طولِ
مأموریتاش هرگز به این موضوع نپرداخت و آن پرونده را مسکوت گذاشت. کاپیتورن در دیدار
با یکی از زندانیانِ سیاسیِ دههیِ شصت و در پاسخِ این سؤالِ وی که: «چرا موضوعِ
قتلِعام ۶۷ را پیگیری نمیکنید و در گزارشهایتان به آن اشارهای نمیکنید؟!» گفته
بود: «این قضیه به من مربوط نیست! چون در زمانِ مأموریت و مسئولیتِ من اتفاق
نیافتاده است»! زندانیِ موردِ اشاره از وی میپرسد: «پس چرا و چهگونه است که
موضوعِ فتوایِ مربوط به سلمان رشدی را پیگیری میکنید و مرتباً در گزارشهایتان
میآورید درحالی که سالهاست از این موضوع میگذرد و در زمانِ مسئولیتِ شما هم
اتفاق نیافتاده است؟!» کاپیتورن سکوت میکند و سر بر میزِ کارش دنبالهیِ کارِ
خویش میگیرد!
بیستوسه سال پس از آن کشتارِ مهیب، احمد شهید بهعنوانِ
چهارمین نمایندهیِ ویژهیِ کمیسیونِ حقوقِ بشرِ سازمانِ ملل -که اکنون نامِ آن به
شورایِ حقوقِ بشر تغییر یافته است- برایِ بررسیِ وضعیتِ حقوقِ بشر در ایران تعیین
گردید. ما در هیئتِ جمعی از زندانیانِ سیاسیِ دههیِ شصت و بازماندهگانِ قتلِعامِ
شصتوهفت نامهای به وی نوشته و به وی اعلام داشتیم که این فرصتیست مغتنم تا
پروندهیِ همچنان و هنوز مفتوحِ قتلِعامِ شصتوهفت را بررسی و حقایقِ مربوط به
آن را تحقیق، پیگیری و منتشر سازد. ما در این نامه با اشاره به تجاربِ شکستخوردهیِ
سه نمایندهیِ ویژهیِ پیشین؛ به وی مسئولانه هشدار دادیم که ضمنِ پرهیز از انحصارِ
مواردِ نقضِ حقوقِ بشر در ایران به وقایعِ پس از انتخاباتِ ۸۸؛ در نظر داشته باشند
که پیششرطِ هرگونه تحقیق و بررسیِ « جدّی، حقیقی،
و معتبر»ِ وضعیتِ حقوقِ بشر و نقضِ اصول و مبانی و معیارهایِ آن در
ایران، تحقیق و بررسی و پیگیریِ قتلِعامِ شصتوهفت است. قتلِعامی که نهتنها
مشمولِ مرورِ زمان نیست و هر گز نمیتواند باشد، بلکه تأثیراتِ آن به گونهای
حیّ و حاضر و ملموس، همچنان تداوم دارند و مشاهدهپذیرند و حس میشوند . بدیهیست
که از حیثِ حقوقِ بینالملل نیز بنا بر اصلِ انتقالِ مسئولیتِ مجامع و نهادها و
حتا دولتها، به همان سیاقی که مثلاً وظایفِ کمیسیونِ حقوقِ بشر به شورایِ حقوقِ
بشر عیناً انتقال مییابد؛ وظایفِ مُعوقهیِ نمایندهیِ پیشین هم به نمایندهیِ
حاضر منتقل و محول میشود. در کمالِ بیمسئولیتی و تباهی؛ اما، این نمایندهیِ
ویژه که زان پیشتر از آن که حتا نقشِ او بر برگهیِ مأموریتاش کبودی زده شود، با
پذیرشِ شروطِ جمهوریِ اسلامی از سویِ شورایِ حقوقِ بشرِ؛ مبنی بر «مرد و مسلمان و
غیرِ عرب و آسیایی» بودنِ نمایندهیِ ویژه پیش از تعییناش -بهعنوانِ پیششرطهایِ
پذیرشِ وی از سویِ این رژیم– معیّن بود که شیرِ بی یال و دُم اشکمیست که در همان دمِ ورودش به این عرصه کاملاً آختهاش کردهاند
و منویّاتِ جمهوریِ اسلامی را رعایت کردهاند تا به تریش قبایِ مقاماتِ رژیمِ
جنایت و کشتار برنخورَد؛ نهتنها پاسخی به نامهیِ زندانیانِ سیاسیِ دههیِ شصت و
انبوه نهادها و سازمانها و افراد و شخصیتهایِ حمایتکننده از این نامه نداد و
حتا در گزارشهایِ خود به آنها کمترین اشارهای هم نکرد، بلکه همانگونه که انتظارش
نیز میرفت، تمامِ گزارشِ مقدماتیاش مصروفِ مطرحساختنِ موسوی و کروبی -رهبرانِ
جنبشِ سبز- و تقویتِ آن جنبش رو به موت گشت و گزارشِ دوماش نیز به رفتاری کجدار
و مریز با انتقاداتِ گستردهیِ مردم و نیروهایِ سیاسیِ جامعه از یک سو و تداومِ
مماشات با جمهوریِ اسلامی به منظورِ واهیِ دریافتِ مجوزِ سفر به ایران؛ از سویِ
دیگر انجامید. سفری که بهرغمِ این همه پرداختِ هزینهیِ رسواییِ تاریخی از سویِ
احمد شهید و به طریقِ اولیِ شورای حقوقِ بشرِ اما، جمهوریِ اسلامی از وی دریغ کرد
و نمایندهیِ ویژه همچنان در حسرتِ آن میسوزد! پیشبینیِ ما درست بود آنجا که
میگفتیم: «نمایندهیِ ویژهیِ جدید میبایست در فرصتِ بهدست آمده، این موضوعِ ناتمام
و همچنان رویِ میز را در سرلوحهیِ هرگونه بررسی و تحقیقِ خود قرار دهد وگرنه مأموریتِ
او هم به سرنوشتِ مأموریتِ آگوئیلار و گالیندوپل و کاپیتورن دچار خواهد شد و پیشاپیش
بیاعتبار است» (گفتوگو با نشریهی رادیکال) اما این پیشبینی دربارهیِ این
نمایندهیِ ویژه به طرزِ فضاحتبار و رسوایی به تحقق پیوست!
بیگمان مأموریتِ
احمد شهید نیز به شکست انجامیده است اما اینبار پیش و بیش از هر چیز، رسواییِ این
شکستِ فضاحتبار به آن جبههگیریِ سیاسیِ وی و شورایِ حقوقِ بشرِ مرجعِ مأموریتِ وی
برمیگردد که طیِ آن واقعیتِ قتلِعام شصتوهفت را نادیده گرفت و به آه و نالههایِ
جگرخراشِ دهها هزار خانوادهیِ داغدیده و ضجههایِ مادران و خواهرانِ دلسوختهای
که مادر بهکیشها تنها نمونهای از آنهاست، وقعی ننهاد و از دیگرسو به جانبداری
از بخشی از نیروهایی پرداخت که موردِ توجه و حمایتِ اردویِ سرمایهداریِ جهانی و
رسانههایِ مربوطه قرار داشتند. احمد شهید با این عملکردِ فضاحتبارش نشان داد که
نهتنها عقابِ تیزبین و جسورِ عرصهیِ تحقیق و بررسیِ «جدی، معتبر، و حقیقیِ»ِ
جنایاتِ هیولایِ گستاخی به نامِ جمهوریِ اسلامی نیست؛ بلکه به طرز ترحمآمیز و
گاه نفرتانگیزی، مدتی نقشِ آن مگسِ مضحکی را بازی میکند که «عِرضِ خود میبَرَد
و منّتِ ما میدارد»! تاریخ، گواهی خواهد داد که در پایِ کارنامهیِ مأموریتِ وی،
مُهرِ «مردود»ی نقش بسته است که رسوایی و سرافکندهگیِ آن مستقیما دامنِ مرجع و مأموریت
وی یعنی شورایِ حقوقِ بشرِ سازمانِ مللِ متحد را در بر میگیرد.
۲
بگیر و ببندها، شدّت و شکنجهها، و دار و تیربارانها، و کُشتوکُشتارها
در طولِ حاکمیتِ «جمهوریِ اسلامی» نه منحصر به سالهایِ آغازینِ دههیِ شصت است و نه
به قتلِعامِ شصتوهفت ختم میشود. این جمهوریِ نکبت و نفرت، جهل و جنایت،
روحانیت و سرقت، آیه و سرمایه؛ از آغازِ استقرارِ رهزنانهاش به قتل و کُشتار و
گیر و دار و داغ و درفش؛ اشتغال داشت و پس از کشتارِ۶۷ نیز چوبههایِ دار و ماشینِ
کشتارش را هرگز به کناری ننهاد و از دور خارج نساخت. کشتارِ خلق کُرد و ترکمن، سر
به نیست کردنِ رهبرانِ ترکمن همچون توماج و واحدی و جرجانی و…؛ شکنجه و تیربارانِ اعضاء و هوادارانِ فرقان -بی محاکمه و حقِ
داشتنِ وکیل و دفاع از خود-؛ شکارِ ذخایرِ زبدهیِ انقلاب همچون تقی شهرام و
محمدرضا سعادتی در آغازِ سلطهیِ دستگاهِ روحانیت و جمهوریِ جنایت؛ تا قتلِعامِ
شصتوهفت؛ و اعدامهایِ پس از آن تا سربه نیست کردنِ زندانیانِ سیاسیِ دوباره دستگیر
شدهیِ دههیِ شصت، تا اعدامِ جنایتبارِ اعضایِ دلیرِ کمیتهیِ مرکزیِ «مهاجرینِ
خلقِ ایران»(1) در سالِ ۱۳۷۱، همه و همه بخشی از کارنامهیِ سیاهِ همین «جمهوریِ
اسلامی» ست. «قتلِعامِ شصتوهفت اما آن کوهِ بلندیست در این دشتِ وسیعی که کشتارگاهِ
ما و مردمِ ما گشت و ما با اشاره به آن کوه و دادنِ نشانیِ آن و بردن و کشاندنِ هر
«ناظر»ی به پایِ آن، در صورتِ موفقیت، عملا او را به آن دشتِ خونآلود و انباشته از
اجسادِ جانفشانِ این نبردِ نابرابر میبریم؛ اگرچه اطمینان داریم که کوهِ بلندِ اجسادِ
انباشته از کشتههایِ ما در قتلِعامِ شصتوهفت، برایِ محکومیت الیالابدِ تمامیتِ
«جمهوریِ اسلامی» کافیست» (گفتوگو با رادیکال) بنابراین جایی برایِ فرصتطلبی و
بهرهبرداریِ خائنینی نمیماند که در هیئتِ جریاناتِ حامی و پشتِ جبههیِ جمهوریِ
اسلامی عمل میکردند و از «مواضعِ ضدِ امپریالیستیِ» امامشان حمایت میکردند و
فریاد میزدند «سپاه را به سلاحِ سنگین مجهز نمایید» و خواهانِ شدتِ عمل با «ضدِ
انقلاب» میشدند و اکنون در شصتوهفت نوبتِ آن بود که خود به عینه ببینند و به
تجربه دریابند که این جمهوریِ راهزنانیست که همهیِ آن نسل را هدف گرفته است و
وجود و حضورِ نهتنها مخالفِ آزادیخواه و برابریطلبِ رادیکال را بر نمیتابند؛
بلکه به بدنهیِ همین جریانهایی که اینگونه ما را به آن قوم فروختند نیز هرگز
اعتماد نمیکنند؛ چه این جمهوریِ سرمایهایست که هیچ بنی بشری را که حتا روزی در
هوایِ رادیکالیسم، لحظاتی تنفس کرده است را تحمل نمییارد!
بر این اساس طرحِ
موضوعِ قتلِعامِ شصتوهفت؛ هرگز نمیتواند به سوءاستفادهیِ جریاناتِ تودهای-اکثریتیای
بیانجامد که ممکن است خود نیز با اشارهیِ مؤکد و شاید هم منحصر بدان، در صددِ آن
باشند که واقعیتِ مهیبِ کشت و کشتارها و بگیر و ببندها و داغ و درفشهایِ سالهایِ
هولناکِ پیش از شصتوهفت را به پسزمینهای بایگانی پرتاب، و نقشِ خائنانه و پلیدِ
خود را در آن سالهایِ خون و خیانت به فراموشی بسپارند. بنابراین طرح و پیگیریِ
قتلِعامِ شصتوهفت، همچنان و هنوز درسرلوحهیِ دستورِ کارِ ماست. موضوعی که مییبایست
بدونِ تکیه بر منابعِ قدرتِ سرمایهداریِ جهانی و مستقل از سیاستهایِ مرئی و
نامرئیِ امپریالیستی، پیش ببریم.
۳
در چنین اوضاعی؛ انتشارِ مجدد و اینبار ویراستاری شده و بهصورتِ
کتاب صفحهبندی شدهیِ «دیدار با گالیندوپل»، میتواند علاوهبر ارایهیِ این سندِ
تاریخی به شکلِ مناسبتر؛ به یادآوریِ مجددِ وقوعِ آن قتلِعامِ هولناک کمک نماید.
یادآوریای که هیچگاه از نیاز بدان فارغ نخواهیم بود تا راهی بیابیم که دیگربار با
چنین قتلِعامهایی روبهرو نگردیم. «دیدار با گالیندوپل» در نخستین دورِ انتشارش که
در رسانههایِ اینترنتی منتشر گردید؛ با استقبالِ فوقالعادهیِ دوستان، رفقا، زندانیانِ
سیاسیِ دههیِ شصت و بازماندهگان و خانوادههایِ داغدیدهگان
و خوانندهگان و علاقهمندان به تاریخِ غمبارِ معاصرمان قرار گرفت و همدلی و همدردیِ
بسیاری را برانگیخت و در طرحِ مجدد و گستردهتر قتلِعامِ شصتوهفت، اثر گذاشت اما؛
بهرغمِ این همه از آنجایی که «دیدار با گالیندوپل» گزارشِ شهادتِ ما در برابرِ هیئت
است و تمامِ همّ و همّتام در درجهیِ نخست صرفِ رعایتِ مطلقِ امانت و دقتِ حداکثر
در روایتها و ارائهیِ اطلاعاتِ لازم به خواننده بود؛ از این رو به سیاقِ مطلب، این
کتاب جایِ تحلیلِ چراییِ کُشت و کُشتارهایِ دههیِ شصت و قتلِعامِ شصتوهفت نبود و
نیست؛ درحالی که بهشدت به پرداختن به این امر نیازمندیم. بنابراین جایِ آن است که
هر کدام از رفقا و تحلیلگران و صاحبنظران و اندیشمندانی که به این زمینه علاقهمندند
و دغدغهیِ پرتوافکنی بر زوایایِ تاریکِ تاریخِ اندوهبارمان را دارند؛ به فراخورِ
رهیافتِ خویش به پرسشهایِ مهمِ زیر بپردازند و پاسخ دهند:
یک –چرا جمهوریِ اسلامی به آن بگیر و ببندها و کُشت و کُشتارها
در دههیِ شصت دست یازید و مرتکبِ آن قتلِعامِ هولناک گردید؟
دو –اوضاعِ تاریخی و سیاسیِ ایران در آن دوره و آرایشِ نیروهایِ
سیاسی-اجتماعی چهگونه بود؟
سه –موقعیت و ساختارِ اقتصادی و مناسباتِ حاکم چه بود و طبقاتِ مختلفِ
اجتماعی و بهویژه کارگران و تهیدستانِ جامعه در چه وضعیتی بودند و چه آرایشی داشتند
و کدامین طبقه یا طبقات بر جامعه غلبه داشت؟
چهار –چرا مجامعِ بینالمللی نظیرِ سازمانِ ملل و کمیسیونِ حقوقِ بشر
و مجمعِ عمومی و شورایِ امنیت و مآلا قدرتهایِ سرمایهداری و جهانِ سرمایه در برابرِ
آن کُشت و کُشتارها و بهویژه در برابرِ قتلِعامِ شصتوهفت سکوت کردند و اقدامی انجام
ندادند و حتا بنابر بسیاری شواهد و قرائن، دورهیِ «بشکن و بالا بنداز» هم گرفته بودند
و میرقصیدند وقتی میدیدند نسلی تمامعیار و در قد و قامتِ یک «نسل»؛ نسلی که برآیندِ
چندین و چند نسلِ پیش از خویش بود؛ نسلی از نیروهایِ رادیکال و چپ و انقلابی؛ در حالِ
تار و مار شدن و قتلِعام شدناند؟
آیا سرمایهداری در ایران در تمامِ آن دوران چه از حیثِ
تضمینِ جریانِ انباشتِ سرمایه و چه از حیثِ پیشبردِ سیاستِ جهانی، همسو با
سرمایهیِ جهانی پیش میرفت و به قولِ رفسنجانی با آن «تعامل» داشت که اینچنین در
طولِ آن همه کُشت و کُشتارِ دههیِ شصت و قتلِعامِ شصتوهفت چنان سکوتِ رضایتمندانهای
را میبینیم؟! یا اینکه اساسا نسلکشی و حذفِ فیزیکی و سیاسیاجتماعیِ رادیکالیسم
از صحنهیِ سیاسی و پهنهیِ اجتماعی در دستورِ کارِ مشترکِ همهیِ این بازیگران
بود آنچنانکه: «گویی زمین و زمان دست به دستِ هم داده بودند تا نسلِ ما را از زمین
و زمان برکَنَند!» ( گفتوگو با نشریهی رادیکال). یا اینکه این هر دو دلایل و
اهداف -توأمان- واقعیتی هستند که پسِ پُشتِ آن جنایات در آن دورانِ سیاه، جریان
داشتند؟!
این دور از انتشارِ «دیدار با گالیندوپل» را به صبر و صلابتِ خانوادههایِ شهیدان و جانفشانانِ راهِ آزادی و برابری تقدیم میکنم.
این دور از انتشارِ «دیدار با گالیندوپل» را به صبر و صلابتِ خانوادههایِ شهیدان و جانفشانانِ راهِ آزادی و برابری تقدیم میکنم.
وزیر فتحی
۳۰تیر۱۳۹۱- ۱۹ژوئیه۲۰۱۲
………………………………………………………
پینوشت:
(1). « مهاجرین خلق ایران ؛ جریانی در طیف نیروهای خط شریعتیست
که در سال 1353 تأسیس و شهدائی را پیش از انقلاب در درگیری با ساواک و در زندان آریامهری،
تقدیم آرمانهای انقلابی خویش نمود. مهاجرین خلق ضربات سالهای نخستین دههی شصت را
پشت سر نهاده واساسِ تشکیلات خود را محفوظ
و به فعالیت راهبردی خویش ادامه میدادند که در دیماه سال 1369 مورد یورش همهجانبه
و گستردهی وزارت اطلاعات قرار گرفتند. بیش از 50 تن از کادرها و اعضاء این سازمان
در جریان این یورش دستگیر شدند و به زندان رفتند. جمهوری اسلامی، سر انجام در عاشورای
سال 1371 سه تن از اعضاء دلیر شورای مرکزی این سازمان را به دار آویخت تا هم حسن ختامی
بر جنایاتِ دههی شصت این جمهوری جهل و جنایت باشد و هم آخرین چکامه های آرمانهای آن
نسلِ سِتُرگ؛ باز هم همچنان به گوش طناب دار زمزمه شوند!
منابعِ این یادداشت :
گفتوگو با نشریهی رادیکال - گویی زمین و زمان دست به دستِ
هم داده بودند تا نسلِ ما را از زمین و زمان بردارند!– وزیر فتحی
نامهیِ جمعی از زندانیانِ سیاسیِ دههیِ شصت و بازماندهگانِ
قتلِعامِ شصتوهفت به احمد شهید، نمایندهیِ ویژهیِ شورایِ حقوقِ بشر.
گزارشی دربارهیِ کشتارِ زندانیانِ سیاسی در سالِ ۱۳۶۷– قاضی: جفری رابرتسن– بنیادِ برومند
دردِ نالههایِ مادر بهکیشها و اعتراضِ او خطاب به احمد
شهید و سازمانِ ملل: http://www.youtube.com/watch?v=lHGH9VXkeGw
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر