۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

نگاهی فشرده بر ريشه های اقتصادی ــ سياسی انقلاب پنجاه و هفت -سیروس بینا(برگرفته از سایت روشنگری)



نگاهی فشرده بر ريشه های اقتصادی ــ سياسی انقلاب پنجاه و هفت


پروفسور سيروس بينا

معرفی نویسنده: سيروس بينا استاد ممتاز اقتصاد و پژوهشگر اقتصاد سياسی در دانشگاه مينه سوتا است. وی نزديک به 4 دهه به پژوهش در اقتصاد سياسي، روش شناسي، تئوری ارزش مارکس، بحران های سرمايه داري، سازمان اوپک، اقتصاد ايران، سياست خارجی آمريکا، و ملی شدن صنعت نفت در ايران اشتغال داشته است. کارهای تئوريک وی شامل تئوری جهانی شدن بخش نفت، بحران نفت، اجاره تفاضلی نفت، جهانی شدن بخش انرژي، گلوباليزاسيون و افول پاکس امريکانا، و مهارت در سرمايه داری می باشند. اين نوشتار متن گفتاری است که در همايش ايرانيان در فيلا دلفيا در سپتامبر 2010 ارائه شده است.


"بيــدار شو ای ديــده که ايـــمن نتــوان بود
زين سيل دمادم که درين منزل خواب است"
ـــ حافظ

چکيده
قيام پنجاه و هفت و پيامدهای متضاد و پر تحول آن را اگرچه لزوما نميتوان بدون تمرکز بر ساختار سياسی-اقتصادی و رويدادهای تاريخی درون ايران بخوبی بررسی کرد، اما به لحاظ وجود روابط متقابل و تنگاتنگ جوامع امروزی با يکديگر، از يک سو، و ويژگی های جهانشمول دوران کنونی از سوی ديگر، هرگونه دگرگونی عميق درونی خود کفايتآ به مثابه جزيی جدايی ناپذير است که ناگزير از قانونمندی های کّل ساختاری و دورانی در عرصه جهان تبعيت می کند. به همين جهت سخن در اين بازنگری بر محور رابطۀ ديالکتيکی قيام بهمن پنجاه و هفت در ايران با افول همزمان نظام جهانی پس از جنگ دوم جهاني، يعنی نظام بين المللی پاکس امريکانا (1979-1945 ميلادی)، استوار است. از اين رو، لازم است هم رخدادهای های قيام و هم پيامدهای آن را، پس از اين سه دهه، باز از منظر تقاطع تنگاتنگ اين دو تحّول توأمان تاريخی و نتايج هر دو فروپاشی به بررسی بنشينيم. با اين پيش شرط توامان تاريخی است که در اين زمان می توان به طرزی سيستماتيک به مفهوم دوران گلوباليزاسيون و تضادهای ناشی از آن با آمريکای پساهژمونيک و "جمهوری اسلامی" از يکسو، و تضادهای ايران و آمريکا از سوی ديگر، پی برد.

آغاز سخن
در اين نوشتار سخن در رابطه با مقطع تحوّلات سال پنجاه و هفت و عواملی است که حکومت شاه، و بانيان آن را در هيئت حاکمۀ آمريکا، بر آن داشته بود که نه با سرکوب و نه با عقب نشينی ناخواستۀ خود شاه از حکومت مطلقه ديگر نميتوان دودمان پهلوی را در ايران بر پا نگاه داشت. در اين زمان، نبود مشروعيت شاه و عدم قابليت حکومت از جانب رژيم او ــ هم از منظر حاميان داخلی و خارجی شاه و هم از ديدگاه مخالفان وی ــ از راست راست تا چپ چپ ــ به کيفيتی گراييده بود که جز با سرنگونی تمامی رژيم راهی باقی نمانده بود. به زبان ساده، و بر خلاف تصّور نادرست برخی که علّت فروپاشی رژيم کودتايی شاه را مسئلۀ "حقوق بشر کارتر" (و يا نارضايی دولت آمريکا از شاه) تلقی می کردند (و هنوز هم می کنند)، حتا اگر برای دولت آمريکا کوچکترين امکانی نيز باقی بود شاه خويش را با چنگ و دندان حفظ کرده بود. و نيز خلاف نظر بسياری از هواداران رژيم سابق، با گسيل هر چه بيشتر ارتش در مقابل موج عظيم مردمی و احتمالا ايجاد "حمّام خون،" شاه نه تنها گور خويش را عميق تر کنده بود، بل آتش تيز مبارزات مردمی را نيز جهت يک مبارزۀ به نسبت طولانی اما پيگير تيزتر نموده، و چه بسا نيروهای بالقوه راديکال و سازش ناپذير را ناخواسته وارد کارزاری کارساز برای يک دگرگونی تمام عيار آماده کرده بود. در اين فرايند، تاثير به اصطلاح حقوق بشر جيمی کارتر را در محدودۀ جنبی آن و تنها به مثابه کاتاليزر می توان به حساب آورد. اکنون پس از گذشت بيش از سه دهه می دانيم که، بر خلاف تمام اين بازی های سياسی که مثلا "چه کسی ايران را از دست داد،" هم سازمان "سيا" و هم نهاد های اطلاعاتی مرتبط با آن به خوبی می دانستند در ايران چه می گذشته، و قبلا هم اپوزيسيون آمريکا-پسند خود را نيز شناسائی کرده بودند. اما در مقابل اين قيام خود جوش و گستردۀ مردمي، بعد از شاه، دنبال کسی بودند که بتواند يا اين موج را بشکند و هر گونه دگرگونی واقعی را به بيراهه هدايت کند. اما وقتی اين گزينه، يعنی تلاش در خاموشی مردم، به جائی نرسيد، دولت کارتر ناچار به سوی گزينه های دوم و سوم متمايل شد. و پر واضح است آنچه که اتفاق افتاد به هيچ وجه خواست اصلی دولت آمريکا نبوده است. اين نکته البته در رابطه با پيشگيری يک تحّول پيشرفته و مردمی در ايران (در خلال مذاکرۀ جّدی و همکاری با سردمداران سابق رژيم کنونی)، به پيچيدگی نقش دولتمردان آمريکائی (در آماده کردن عناصر رژيم گذشته و سران ارتش شاه، و غيره) به ويژگی فرو نشاندن آتش مبارزات همه گير ضد امپرياليستی در فرايند خيزش عظيم مردمي، و تبديل آن به قهر ضّد انقلابی و پيروزی ضّد انقلاب در لوای متحّجر خميني، می افزايد. اما، با و جود تمام اين پيچيدگی ها، اشتباهی نابخشودنی است اگر ما اين قيام خود جوش و سراپا مردمی را، که در اساس و انگيزه نه ربطی به اسلام و نه رابطه ای با مشروعه خواهی خمينی داشت، به اَنگ توطئه و تبانی ملّوث کنيم.
چنان که ديديم از يک سو شاه پس از قدری صبر و انتظار، با صلاحديد دولت آمريکا، بدون چندان رغبتي، شاپور بختيار را به نخست وزيری منصوب و با سرعت آماده سفر بی بازگشت خود شد. از سوی ديگر، آمريکائيان ــ که سال های سال، پس از کودتای 28 مرداد 1332، با خيال راحت به اصطلاح تمام تخم مرغ های سياسی خود را در سبد پوسيدۀ شاه گذارده بودند ــ اکنون به فراست افتاده بودند و مشغول مذاکره با عوامل مذهبی (و ضد کمونيست) و کارگزاران رسمي، نيمه رسمي، و يا خودخواندۀ آيت اله روح اله خميني، که بزودی از نجف عازم پاريس بود، بودند. با چند گامی به پس ــ يعنی در اوان مبارزات ضّد رژيمی که هنوز سخنی چندان از خمينی نبود ــ اکنون شايد بتوان به دليل انتشار مقالۀ "ايران و استعمار سرخ و سياه،" را که ساواک (به احتمال قوی با انشاء داريوش همايون وزير اطلاعات و جهانگردی رژيم شاه) با نام احمد رشيدی مُطلق در روزنامه اطلاعات (هفدهم ديماه 1356) به زيور طبع آراسته بود، پی برد. آنان که در سياست دستی از نزديک بر آتش دارند به خوبی واقف اند که از جانب رژيم شاه حمله به چپگرايان مسئله ای تازه نبود. اما حمله به راستگرايان مذهبي، آن هم در اين زمان که دست آنان نيز در ميتينگ و تکيه و حسينيه و مسجد باز نگاهداشته شده بود، چه معنی می توانست داشته باشد. آيا اين خود تيری نبود برای هدف گيری همزمان دو نشان، که از يکسو تلاش در ساختن وجهه ای "متعادل" و "پيشرو" برای رژيم پوسيدۀ شاه داشت، و از سوی ديگر (با بد و بيراه گفتن به خمينی در اين مقطع) راه را به سوی کاناليزه کردن جنبش به سمت نيروهای ضّد کمونيست مذهبی هموار نمود؟ و نيز آيا همين تاکتيک خود منطبق بر سياست ضّد کمونيستی دولت آمريکا و اهداف ضّد انقلابی آن در ايران نبود؟
در اين بحبوحه، دولتمردان آمريکا سخت نگران فروپاشی سياست خارجی "دو پايه " خويش در خليج فارس (در قالب دکترين نيکسون) در پوشش رژيم های ايران و عربستان سعودی بودند، که با افول رژيم شاه به حالت معّلق در آمده و احتمالأ نيز اثری شکننده در ذهنيت ديگر گماشتگان آمريکا در ساير نقاط جهان می داشته است. دولتمردان آمريکا اما در مورد ايران در يک هدف اتفاق کامل داشتند، که ارتش را بايد يکپارچه نگاه داشت و نيروهای ضد کمونيست را بايد عليه جنبش تقويت کرد.
اين نوشتار در چهار قسمت تدوين شده. نخست با نگاهی مختصر به چرايی رفرم ارضی در قالب "انقلاب سفيد" (در سال 41) به نحوۀ انديشه نيروهای سياسی اپوزيسيون می پردازيم. قسمت دوم شمه ای از دوران پاکس امريکانا و تحولات سرمايه داری به سوی جهانی شدن را بازگو می کند. در قسمت سوم دکترين نيکسون و بحران رژيم شاه مورد بررسی قرار می گيرد. شکستن اختناق، پولاريزاسيون طبقاتی و موقعيت انقلابی موضوع بحث در قسمت پايانی خواهد بود.

اصلاحات ارضی و مواضع اپوزيسيون
در فرايند 15 خرداد 1342 دو طيف نسبتا متفاوت از نيروهای داخلی در مقابل رفرم آمريکائی "انقلاب سفيد" کم و بيش مواضع ايدئولوژيک خود را فرموله کردند. سخن از اين دو طيف البته بدين قصد نيست که ما را به انکار وجود نظر و يا نظرات ديگری در اين مقطع زمانی در درون جنبش سوق دهد. غرض از اين تقسيم بندی فقط و فقط به جهت پرداختن به ريشه يابی نظری نيروهايی است که در درون جبهه ملي، در مقطع "انقلاب پنجاه و هفت،" از لحاظ سياسی به دو جهت ظاهرا مخالف (يعنی شاه و شيخ) عزيمت کردند، و بدين ترتيب جايگاه تاريخی و نقش سياسی خود و سازمان خويش را معين کردند. طيف نخست، که تلويحاً بر محور تظاهرات 15 خرداد 1342 و نقش خمينی دور می زد، مخالفت خود را با شاه از ديدگاه بازگشت به جامعۀ سنتي، ابقاء مناسبات ما قبل سرمايه داري، و توسل به يگانه ايدئولوژی ريشه دار بومي، يعنی مذهب و سياست مذهبي، نشان می داد. البته اين گونه تمايل سياسی در ايران چندان بی پيشينه هم نبوده است، زيرا هم در دوران انقلاب مشروطه و هم در دوران نخست وزيری دکتر مصدق، ما شاهد حرکت ايدئولوژيک مذهب و نحوۀ سياست گزاری ناشی از آن بوده ايم.
طيف دوم مخالفت با ديکتاتوری شاه بود، اما با اصلاحات ارضی (و غيره) هيچگونه مخالفتی نداشت؛ اين طيف همچنين با علّت اصلی اين رفرم امپرياليستی ــ که خود نيز بر رابطۀ اُرگانيک ميان رژيم کودتا و واشنگتن استوار بود ــ کاری نداشت. عوامل عمدۀ اين طيف را در آن زمان، نه تنها می توان در بيشتر سازمان های جبهه ملی مشاهده کرد، بلکه اين خود نظری بود فراگير در حزب توده و همچنين مقبول در ميان راديکال هايی نظير گروه بيژن جزنی. پس از تشکيل "سازمان چريکهای فدائی خلق"، اين نظر (يعنی تحليل نادرست جامعه بر اساس ديکتاتوری شاه) در مقابل تحليل ديگری که شاه را عاملی اُرگانيک و سنتزوار با امپرياليزم آمريکا ارزيابی می کرد، و به نظر احمد زاده (مسعود) معروف شد، به مصاف نشست و تقريبا تمام بحث های اين سازمان هم در نظر و هم در عمل برای هميشه پولاريزه کرد.
اهميت اين رفرم، صرفنظر از چگونگی نحوۀ اجرای آن، دست کم يک اثر انکار ناپذير را در بر داشت، و آن اين بود که تقريبا به کلی مجموعۀ مناسبات خودکفايی ماقبل سرمايه داری را در بخش کشاورزی در ايران مصادره کرد. اين عمل در تحول سرمايه داری بسيار حائز اهميت می باشد، و خود شامل عنوانی است که در اقتصاد سياسی آن را با عبارت "انباشت اوليه" می شناسند. نتيجۀ اين انباشت و رابطۀ ارگانيک آن با ايجاد ارتش عظيم ذخيرۀ نيروی کار رها شده در بازار، که غالبا با مهاجرت يکسويه از روستا به شهر همراه بوده است، بازگوی برنامه ای بود که در اقتصاد توسعه به سياست جانشينی واردات معروف شده است. همين سياست، در حوزۀ پاکس امريکانا، در کشورهای نسبتا بزرگ (مانند ايران، برزيل، مصر، تايوان، و غيره) که به اندازۀ کافی از وسعت بازار داخلی برخوردار بوده اند با کمی اختلاف به اجراء درآمد.
سخن در مورد اصلاحات ارضی در ايران و نتايج حاصله از آن بسيار رفته است. تکيۀ ما اما در اين مقطع تاريخی در ويژگی پولاريزاسيون طبقاتی و اهميت امپرياليزم به عنوان عاملی ارگانيک و داخلی در جامعۀ ايران است. پاکسازی بخش کشاورزی از بقايای عوامل و آثار مادی ما قبل سرمايه داری خود پيش شرطی بود که اين رفرم امپرياليستی را به چهار هدف نزديک نمود: (1) گره زدن حوزۀ توليد داخلی در بخش کشاورزی به تقاضای بازار جهاني، (2) ايجاد رقابت بين توليد داخلی و خارجی در حيطۀ عرضه، فشار مستمر بر کاهش قيمت تمام شدۀ داخلي، و نياز مستمر به افزايش سرمايه و سطح بالای تکنولوژی در واحدهای توليدي، (3) توليد نيروی کار ارزان در تمام شئون اقتصادي، به ويژه در صنايع مونتاژ و غيره، و بالاخره (4) پيوند ارگانيک (و در نهايت تفکيک ناپذير) ما بين سرمايه های تازه پای ملّی (بومی) و سرمايه های بين المللی. پس می بينيم آنان که در اين دوران در تعبير اصلاحات ارضی در ايران (و در نقاط ديگر جهان آن روز) بنا را بر ايجاد "خورده مالکی" و انتظارات ناشی از آن گذارده بودند تا چه اندازه از تحليل دقيق علمی به دور بوده اند. آن هم تحليلی که کليد تشخيص و بررسی بسياری از معضلات اقتصادی-سياسی-اجتماعی رژيم گذشته بوده و به درک کليدی جايگاه طبقاتی آن در رابطه با امپرياليزم آمريکا (در دوران پاکس امريکانا) کمک می کرد. اين عناصر، که بعضا هم انقلابی بودند و خود را مارکسيست نيز می ناميدند،حتا از خود نپرسيدند که، مثلا، سرمايه درهم فشردۀ بين المللی با آن همه يد و بيضا، تکنولوژی پيشرفته، و با آن مقياس گسترده و عظيم توليدی چرا بايد به مُشتی خرده مالک مفلوک دل ببندد. آنان به شرکت های کوئپراتيک ارسنجاني، نه به مثابۀ وسيله بل به منزلۀ هدف نهايی نگاه می کردند. شعار بسياری از اينان نيز "اصلاحات ارضی بله، ديکتاتوری شاه نه" بود.
به نظر ما پاسخگوئی به بحران اقتصادی-سياسی اواخر دهۀ 1330 خورشيدی در ايران خود جزئی از يک استراتژی عمومی نظام هژمونيک پاکس امريکانا در جهان بود، که از يک سو قصد پاکسازی تمام مناسبات اجتماعی از نظام (يا نظام های) پيشا-سرمايه داری را داشت، و از سوی ديگر در صد د پديد آوردن محيطی مناسب جهت حرکت، انباشت مستمر، و توسعۀ سرمايه های متراکم و متمرکز خارجی ( يعنی سرمايه های نيمه جهانی ديروز) بود. به همين جهت ارزيابی مواضع نيروهای سياسی در رابطه با اصلاحات ارضی را می توان به عنوان آينه ای تمام نما از ايدئولوژی و جايگاه طبقاتی آنان به حساب آورد. در اين رابطه، از همان اوان، خمينی و اقشار و عناصری که در 15 خرداد 1342 در مقابل شاه و "انقلاب سفيد" او ايستادگی کرده اند را می توان در يک طرف سکه، و جمع کثير اما ناهمگونی از نيروهای سياسي، مانند بسياری ار عناصر جبهه ملي، حزب توده، و نيز گروه قابل ملاحظه ای از روشنفکران راديکال را در طرف ديگر سکه قرار داد. در مقطع 15 خرداد 42 (و بعدأ نيز در فرايند قيام)، اما، هم حزب توده وهم طيف گسترده ای از جبهه ملی (به ويژه نهضت آزادی) خمينی را "ضّد امپرياليست/ضّد ديکتاتور" خواندند: اولی با درک نازل و خرده بورژوامآبانۀ روسی بود، و دومی با تعبيری سنّت گرا، ايستا، و ايده آليستی شبه به بينش آل احمد، مثلا در "غرب زدگی."

پاکس امريکانا و سرمايه داری به سوی جهانی شدن
پاکس امريکانا نظامی بود که پس از پايان جنگ جهانی دوم بر نيمی از جهان مستقر شد. نحوۀ اين استقرار و چگونگی مقابلۀ آن با بلوک شوروي، که در آن روزگار نيمی ديگر از جهان را در بر می گرفت، در حوزۀ اين مختصر نمی گنجد. در اينجا تکيه ما برسه نکتۀ حائز اهميت است: (1) نشان دادن اين حقيقت که رشد و انکشاف چنين نظامی ناگزير در کل به گسترش مناسبات اجتماعی سرمايه داری ای انجاميده که از بُعد جنينی دوران لنين گذر کرده و اکنون به مثابه کيفيتی جهانشمول در آمده است؛ (2) تأکيد بر انکشاف و هژمونی سرمايۀ فراملی (به مثابه رابطۀ تعيين کنندۀ اجتماعی) به منظور بيان تضاد درونی و در نهايت فروپاشی دوران پاکس امريکانا می باشد؛ (3) مفهوم هژمونی (و پديدۀ "قدرت") از لزوم برقراری عوامل مادی مشخص، نهادهای حاوی هژموني، و ملزومات اقتصادی-سياسی-ايدئولوژيک ويژه ای است که پس از فروپاشی کل نظام پاکس امريکانا از درجه اعتبار ساقط است. ، و نيز چرايی ناممکن بودن آن در زمان فروپاشی پاکس امريکانا و دوران انتقالی پس از آن می باشد.
نخست، بر خلاف نظر بسياری از چپگرايان، به ويژه مارکسيست های خودخوانده، دوران امپرياليزم بالاترين دوران سرمايه داری نيست. حتا با کمی غور در اين مسئله می توان دريافت که لنين هم خود چنين ادعايی نداشته است. در آن زمان، بر خلاف دوران کنوني، خيل عظيمی همچنان در استيلای نظام ها و يا نيمه نظام های ما قبل سرمايه داری زيست می کردند. پس به درستی امپرياليزم به خودی خود نه يک سياست است و نه مقوله ای صرفا سياسی. امپرياليزم پديده ای است که ويژگی مادی و تاريخی مشخص دارد، و به همين جهت لزوما بايد بر پايۀ روابط مشخص اجتماعی جامعه و مناسبات طبقاتی توليد استوار باشد. هر حرکت "امپرياليستي،" را اعّم از سياسی يا نظامی به خودی خود نمی توان به نحوی اتوماتيک و بدون انطباق با ريگولاسيون مناسبات مادی حاوی آن، به حساب دوران امپرياليزم گذاشت. همان طور که هر حرکت ليبرالی با مقوله ليبراليسم متفاوت است، به همان گونه هر عملکرد مذبوحانۀ امپرياليستی را نيز با بايد از پديدۀ دورانی امپرياليسم متمايز شمرد. در دوران امپرياليزم به درستی سخن از انحصارات و کارتل های ملی (وابسته به دولت های امپرياليستی) می باشد. در اين دوران تاريخی اين کارتل ها، که براستی خود جانشين خودگماردۀ نظام قيمت گذاری بر اساس تئوری ارزش مارکس بوده اند، از يکسو به سرمايه ی ملی (و در نتيجه، به سياست خارجی دولت متبوع خويش) وفادارند، و از سوی ديگر بواسطۀ وجود بلاواسطۀ اصطکاک و تاکتيک های ناگوار رقابتی ميان اعضای خود، به منظور ادامه عمليات توليدی استعماری و استثماري، اجبار در ايجاد تشکل های هماهنگ کنندۀ بين المللی دارند. کارتل بين المللی نفت (1972-1928 ميلادی)، که زمانی عضويت شرکت نفت ايران و انگليس را نيز در بر داشت، نمونه ای بارز از اين دوران تاريخی می باشد.
دوّم، دوران پاکس امريکانا را نمی توان بدون درک کافی از نهادهای اقتصادی-سياسی-ايدئولوژيک آن به خوبی باز شناخت. پاکس امريکانا، مانند اغلب پديده های تاريخي، فراز و فرودی دارد که از لحاظ کيفی رشد تحولات دوران پس از خود را در بطن باعث می شود. نهادهای اقتصادی اين نظام شامل بانک جهاني، صندوق بين المللی پول، و ديگر سازمان های بين المللی و منطقه ای بوده است. هژمونی نظام، به نيابت آمريکا، در خدمت بازسازی خرابی های جنگ در کشورهای اروپايی و ژاپن (برنامه مارشال) ، ايجاد بازار مشترک اروپا، و کمک به رشد سرمايه در کشورهای صنعتی ديگر، مناسبات ارگانيک اقتصادی (و روابط اجتماعی حاکم بر آن) را ايجاد و در نهايت به تکامل مدار اجتماعی سرمايه در کّل انجاميد. اما اين خود نيمی از تحول کيفی در فرايند فراملی شدن سرمايه در اين نظام به حساب می آيد. نيم ديگر تحولاتی است که بر سياست دگرگون سازی روابط پيشاسرمايه داری و برقراری مناسبات سرمايه داری در کشورهای معروف به "جهان سوم" منتهی شده است. اين سياست جهانشمول خود بر محور رفرم های ارضی آمريکايی در اغلب اين کشورها بنا شده بود؛ در ايران نيز اين رفرم با فشار سياسی به شاه از جانب دولت جان اف کندی (و انتصاب کابينۀ جديد به نخست وزيری علی امينی) در اوايل دهه 1960 ميلادی به اجراء گذاشته شد.
سوّم، دوران تاريخی پاکس امريکانا از يکسو با استعمار کهن ( مثلا با امپراتوری انگليس) در تضاد بود، و از سوی ديگر تضادهای نو استعماری را با يک سلسله کودتا های سياسی در بطن خويش تقويت می نمود. اين تضادها البته به موازات جهانی شدن تدريجی مناسبات سرمايه داري، رشد گردش و دگرديسی انباشت سرمايه اجتماعی در بُعد کلان آن را در وراء مرزهای ملی رشد داد. از مهم ترين بحران های اين دوره می توان بحران نظام پولی بين المللی معروف به برتون وودز (1971-1944 ميلادی) را نام برد. در اين بحران شيرازۀ نظام پولی پس از جنگ جهانی دوم، که مطلقا بر اساس دلار آمريکا پايه گذاری شده بود، از هم فرو پاشيد. فروپاشی نهادهای پاکس امريکانا از اواخر دهه 1960 ميلادی آغاز شد و طی دهه 1970 ميلادی به اوج خود رسيد.

دکترين نيکسون و بحران رژيم شاه
شکست سياسی ـ نظامی آمريکا در ويتنام، به ويژه پس از حملۀ تاريخی ت ت در سال 1968 ميلادي، عدۀ قليلی از ناظران سياسی را متقاعد کرده بود که اين شکست يک باخت استراتژيک است و احتمالا باخت های سياسی ديگری را نيز به دنبال خواهد داشت. هم نيکسون، رئيس جمهوری وقت آمريکا، هم هنری کيسينجر (وزير امور خارجه) و نيز رابرت مکنامارا (وزير دفاع) از نقش تبليغاتی و گزارش های غير واقعی و اميدوارانۀ ژنرال وستمورلند (فرمانده کل نيروهای نظامی امريکا در آسيای جنوب شرقی) در ويژگی پيروزی آمريکا در جنگ کاملا واقف بودند، اما آگاهانه از وی و سياست زيانبار و دروغين نيکسون همچنان حمايت می کردند. در اين زمان خاتمه احتمالی جنگ بر محور دستيابی بر صلحی احترام آميز دور می زد، اما نيکسون، با سياستی که به ويتنامی کردن مشهور شد، به استراتژی کاهش نيروهای مستقيم آمريکائی و افزايش چهره های بومی رضايت داده بود و همچنان به جنگ و اشغال ويتنام جنوبي، لائوس و کامبوج ادامه ميداد. همين سياست، با چهره ای تکامل يافته اما پوشيده، در اوايل سال های 1970 ميلادی جهت ا عمال سياست خارجی نيکسون در خليج فارس به عنوان دکترين نيکسون در منطقه خود را عرضه کرد.
اهميت درک ماهيت رژيم شاه در رابطۀ تنگاتنگ با دکترين نيکسون در منطفۀ خاورميانه و خليج فارس نکته ايست اساسی که از يکسو ديدگاه ليبرالی جبهه ملی (و نيز نظريات خرده بورژوائی حزب توده) در ويژگی ديکتاتوری فردی شاه ، و از سوی ديگر بينش ساختارشناختی کل نظام (که حاوی ديکتاتوری شاه نيز ميبود) را از يکديگر باز می شناسد. بدين ترتيب، در فرايند اين قيام خود انگيخته نيز ــ آنان که جنبش را مبارزه ای صرفا عليه ديکتاتوری شاه ارزيابی می کردند ــ با خروج وي، يا با عَلَم کردن "قانون اساسی" نظام کودتا را به تمامی نشناخته بودند و يا، با بيعت با "امام" ساخته و پرداخته، واپسگرايانه به صف مخالفان پانزدهم خردادی (1342) پيوسته بودند. اين دو تمايل، آگاهانه و يا ناآگاهانه، باعث تقابل ضد تاريخی و ناپويای دو جريان فرصت طلب شد که سالها بعد تبلور عوامفريب و متحّجر يکی از آن در رفراندوم کذائی جمهوری اسلامی با ا عمال ديکتاتوری "ولايت فقيه" خود را جابرانه عرضه کرد. و بدين ترتيب، اول دُرد پياله و بدمستي، نظام ديکتاتوری سياه مذهبی در ايران در تقاطع افول رژيم کودتا و فروپاشی پاکس امريکانا پا به عرصۀ وجود گذاشت.
در چارچوب ديکتاتوری رژيم کودتايی شاه نتايج متضاد اين رفرم امپرياليستی در ايران را بايد مؤلفه ای از يک دگرگونی جهانشمول در سراسر نظام پاکس امريکانا به حساب آورد، بدين معنی که تکامل مدار سه گانه در رابطه با سرمايه فراملی و نياز به انباشت فراگير آن در ابعاد مستقل و گستردۀ جهانی ــ و ادغام سراسری کشورهای "جهان سوم" در مناسبات کالايی بازار ــ از اين پس با مفهوم و کنترل معمول ملت ـ دولت تضادی آشتی ناپذير پديد آورد. حل آين تضاد و دگرديسی ناشی از آن کاری بود کارستان که سر انجام موجب فروپاشی اين نظام بين المللی شد. دولت آمريکا اما نه تنها از تجربۀ تلخ ويتنام درس عبرت نگرفت، بل در سياست خارجی خام، خود شکن و دوران ــ ناشمول خويش، به ويژه در خاورميانه، بيش از پيش پا فشاری کرد.
در اوائل دهۀ 1970 ميلادی بخش نفت، در فرايند بحرانی جهانشمول با زدودن نظام قيمت گذاری انحصاري، کارتل بين المللی را در هم شکست، و با هم آهنگی با ملی شدن ضمنی ذ خيره های زيرزمينی در کشورهای صادر کننده، قدم به دوران جهانی شدن توليد و قيمت گذاری عينی بر اساس رقابت سرمايه داری گذاشت. اما جهانی شدن بخش نفت و قيمت گذاری آن بر اساس تئوری ارزش و بازار رقابتی در تمام بازارهای جهان، به مثابه ظروف مرتبطه، در سال های دهه 1970 ميلادی جيب شاه را نيز پر پول کرد. انتصاب شاه به ژاندارمی خليج فارس، اما، هنوز به دولت آمريکا اجازه می داد که عوايد نفت مردم ايران را از طريق حاکميت وی عملا به مصرف سياست خارجی خويش برساند.
به عبارت ديگر، سياست خارجی دو پايۀ آمريکا (حکومت های ايران و عربستان سعودی) در خليج فارس ــ که در زمان نيکسون پا گرفت و تا زمان جيمی کارتر ادامه يافت ــ را نمی توان بدون رابطه ای اُرگانيک و يکپارچه با کنش و واکنش های درونی کل نظام و حاکميت رژيم کودتا در ايران بازشناخت. به همين جهت، پولاريزاسيون ناشی ار اثرات رفرم امپرياليستی و نقش مبارزات قهرآميز سياسی از پايان دهه 1340 خورشيدی به اينسو، همراه با ادغام بی پردۀ ارگان های صوری سياسی (در هيأت "حزب رستاخيز") و گسترش نهادهای سياسی-امنيتی (در هيئت ساواک) در ايران خود حاکی از غليان همه جانبۀ اجتماعی و سياسی فرايند اين تحول می باشد. در اين زمان ايران آئينۀ تمام نمای نظامی بين المللی است که اکنون به سراشيب اضمحلال افتاده بود. از سوی ديگر، نگاهی تاريخی به کل نظام ما را به ديالکتيک سرنگونی شاه در ايران و يا به درک افول حکومت سوموزا در نيکارا گوئه آگاه می کند، بدين معنی که اين حکومت ها، ضمن برخورداری از کاراکتر ويژۀ خود، هرگز تافته ای جدا بافته نبوده و بايد هر کدام را جزئی جدائی ناپذير از اجزاء اين نظام دورانشمول به حساب آورد. فروپاشی اين نظام نيز خود حاکی از تضادهای درونی و اُرگانيک به سوی گلوباليزاسيون کامل روابط اجتماعی سرمايه است، که در درازمدّت نيز جائی برای رابطۀ هژمونيک آمريکا باقی نگذاشته است.

شکستن اختناق، پولاريزاسيون طبقاتی و موقعيت انقلابی
از اواخر سال های دهه 1340 خورشيدی به اينسو رژيم شاه با يک کاسه کردن دو حزب فرمايشی خويش ("مردم" و "ايران نوين") حلقۀ کنترل سياسی را حتا در حيطۀ کارگزاران حلقه بگوش و سرسپر دگان معتمد خود نيز تنگ تر نمود. احداث "حزب رستاخيز" و عضويت اجباری در آن نشانۀ آغاز اين کنترل بود. اما خود اين به اصطلاح حزب نيز پديده ای صوری بود، زيرا، در اين زمان، رل حزب سياسی در اين رژيم عملا به عُهدۀ سازمان جهنمی امنيّت (ساواک) واگذار شده بود. و آنان (به ويژه سياسی کاران چپگرا) که عمق اختناق محمد رضا شاهی را در اين زمان از ياد برده اند ــ و اکنون با سر سيری از مبارز مسلحانه در مواجهه با حاکميت فاشيستی شاه سخن می رانند ــ بهتر است در ذهن خود حقايق عينی را يکبار ديگر مرور کنند. حقيقت اين است که ــ در اواخر دهه 1340 و اوائل دهه 1350 خورشيدی ــ شکستن "دو مُطلق" (امير پرويز پويان) با اعلام و اجراء قهر انقلابی هم شاه را از قدرقدرتی مُطلق به زمين فرود آورد وهم به قشری نسبتا آگاه نشان داد که شکستن اختناق بسی فراتر از يک تاکتيک ضربتی بود، و اين خود نيز به لزوم درک ماهيت رژيم و چگونگی بافت طبقاتی جامعه نياز مبرم دارد. حزب توده اما، به واسطۀ سرسپردگی خود به همسايۀ شمالی و وجود استراتژی همزيستی مسالمت آميز با امپرياليزم آمريکا، به طور جدّی از مبارزۀ واقعی و مستقل با شاه، نه تنها در اين دوره تن می زد، بل عملأ با ساواک نيز همکاری می کرد.
در اوائل دهه 1350 خورشيدي، به غير از شکستن اختناق سياسی با ضربت مبارزه مسلحانه از طرف سازمان چريکها و سازمان مجاهدين ــ در پاسخگوئی به فشار سياسی و اجتماعی از جانب نهادهای سياسی-امنيتی رژيم ــ تحّولی عظيم در مناسبات ساختاری بخش نفت در ايران و جهان پديد آمد. اين دگرگوني، در سال های 1974-1973 ميلادي، در خلال بحران جهانی نفت به انحلال کارتل بين المللی (1972-1928) و پايان قيمت گذاری انحصاری نفت انجاميد. و از اين پس اين بخش مهّم اقتصادی دوران گلوباليزاسيون خود را در هيئت فراملّی و رقابتی در جهان آغاز نمود. اين آغاز در نهايت مقارن فرود و فروپاشی نظام پاکس امريکانا بود. از اين رو، جهانی شدن نفت را بايد در بطن ناشی از دگرديسی و جهانی شدۀ مناسبات اجتماعی سرمايه داری در کل بايد جستجو کرد، که، از اين پس، سياست خارجی دولت آمريکا را نيز از نصيب خويش بی بهره گذاشت. اما، چنان که ا عمال دکترين نيکسون در رابطه با رل ژاندارمی شاه نشان داد، درآمد در ايران همچنان به عنوان يارانه ای کلان به بودجۀ سياست خارجی آمريکا کمک قابل ملاحظه ای می نمود. چرا که اساسا گماردن شاه به ژاندارمی در خليج فارس به نيابت دولت آمريکا بود، و بدين ترتيب خريد اين همه تجهيزات و سلاح های پيچيده و تعرّضی (نه سلاح های دفاعی در خور قدرتی ناحيه ای مانند ايران) هدف دفاع از منافع تعرّضی و فرا منطقه ای آمريکا را دنبال می کرد. حتا پرسنل نظامی نيروهای سه گانه در ايران، بدون وجود کارشناسان و معلمان آمريکائي، از به کار انداختن بسياری از اين سلاح ها نيز عاجز بودند. به همين جهت در اين زمان ما شاهد افزايش پی در پی پرسنل آمريکائی بوديم که نيز حقوق سه لا پهنا و مُقرّری بی حساب خود را از کيسۀ سخاوت دولت ايران دريافت می کردند.
برگرديم به سخن شاه که پس از خروج از ايران گفته بود کمپانی های نفتی با او دشمنی کردند و نيز دولت کارتر هم حکومت وی را ساقط کرد. و اين گفته را سلطنت طلبان، جهت تخطئۀ قيام مردمی 57، باز گفته و هنوز نيز باز می گويند. در فرايند بحران نفت در اوائل دهه 1970 ميلادی بخش نفت و در رابطه با آن بخش انرژی به تمامی جهانی شد. از نتايج اين بحران ساختاری يکی کارتل زدايی نظام قيمت گذاری و جانشينی عينی تئوری ارزش (و در اين زمان با قيمتی به مراتب بالاتر)، و ديگری فرم بندی اجاره تفاضلی نفت در توليد رقابتی در عرصۀ جهانی بود. بازتاب اين فرايند عينی نه تنها به کشورهای صادر کنندۀ نفت در سازمان اوپک بل به تمام کشورهای توليد کننده در جهان (منجمله توليد کنند گان نفت در آمريکا) اجازه داد تا، به تناسب کارآيی توليد خويش در فرايند رقابت، به بهره مالکانه دست يابند. بر اساس گلوباليزاسيون اين بخش، نفت ايران نيز (اگرچه ا سما تا قيام 57 هنوز در رابطه با کنسرسيوم بود) از اين بابت به در آمدهای کلان (ناشی از ازدياد حجم اجاره تفاضلی) نائل آمد. به عبارت ديگر، "از صدقۀ سر رازيانه، آب افتاد پای سياهدانه." از سوی ديگر، با اسناد و مدارک موجود از اين دوره، می دانيم که شاه (و همچنين زکی يماني، نماينده عربستان سعودی در اوپک) تقريبا هميشه نقش ترمز را در رابطه با قيمت نفت بازی می کرد. پس شاه را نه تنها کمپانی های نفتی بی تاج و تخت نکرده اند، بل حکومت کودتايی وی را نيز با چنگ و دندان حراست کرده بودند؛ و اين خود زهی نمک نشناسی است.
جهانی شدن بخش نفت اثر بلا واسطۀ خود را نيز با سرازيری در آمد عظيم و پيش بينی ناشدۀ نفت بر اقتصاد و روند پولاريزاسيون طبقاتی در جامعه ايران به نمايش گذاشت. تورم ناشی از تقاضای لجام گسيخته مصرف و عدم ظرفيت و کيفيت توليدی لازم از يکسو، و افزايش بی حساب کالاها و خدمات وارد اتی در رابطه با بهره برداری از منابع معدنی و صنايع مونتاژ از سوی ديگر، خود عاملی ويژه (و ناخواسته) در تعيين تقسيم و تخصيص در آمد ملی در عرصۀ اقتصاد ايران بود. سياست های واکنشی اقتصادی دولت در مواجهه با تورم لجام گسيخته، در قالب کنترل بی روّيۀ و زندانی کردن کسبه، و غيره، جهت پيشگيری از ازدياد شاخص قيمت ها، ضمن عدم موفقيت و ايجاد عدم رضايت، کّل جامعه (به ويژه اقتصاد شهری) را هم در حيطۀ توليد و توزيع وهم در روند سياسی بيش از پيش پولاريزه کرد.
اما هيچ يک از اين مسائل مشکل ساز را نمی توان از لحاظ اهميّت با سياست توسعۀ بی حّد و حصر صنايع نظامی در رابطه با انتصاب شاه به عنوان ژاندارم آمريکا در منطقه مقايسه کرد. چرا که، از ديدگاه اقتصاد سياسي، تخصيص در آمد نفت به خريد تسليحات نظامی از جانب شاه تنها با مبادلۀ کالا و دست به دست کردن سادۀ ارز خارجی قابل بررسی نيست. معاملۀ نظامی شاه متضمن گستره ای توليدی در رابطه با يک سلسله از مجموعه های نظامی-صنعتی بين المللی بود که فرايند تکاملی آن به غير از ايجاد سخت افزار و نرم افزار های نظامی-امنيتی به گماردن چندين ده هزار پرسنل نظامی و غير نظامی آمريکايی در ايران منتهی شد. و گردش پول کلان در آمد نفت در اين حيطه، همراه با اثرات جانبی آن، از يکسو به پولاريزاسيون طبقاتی و خود انگيختگی سياسی منجر شد، و از سوی ديگر ورود در مدار کنترل ناپذير حرکت سرمايه در حيطۀ فرا ملّي، تضاد های جامعه را تشديد و فضای اجتماعی-سياسی را به سرعت دگرگون ساخت.
زمانی که کمابيش ماندن شاه در جايگاه قدرت به بن بست کشيد و تير آمريکا به سنگ خورد، تنها دو راه بيش نمانده بود: (1) يافتن فردی که به هواداری شاه اَنگ نخورده باشد، و بتواند در غياب وی رژيم شاه را از حالت آچمز به در آورد؛ (2) در صورت عدم موفقيّت در گزينۀ نخست، دل را به دريا زده و با پشتيبانی از مخالفان مذهبی و نيمچه ليبرال شاه، که بزودی خمينی را عَلَم کردند، وارد مذاکره شد. در هرحال در برخورد دولت کارتر به حّل بحران شاه حق انتخابی در کار نبود؛ در اين زمان سياست آمريکا در پی خريدن وقت و سبک سنگين کردن اوضاع بر روال پيش آمدهای لحظه به لحظۀ سياسی در ايران بود. دولت کارتر البته هر دو گزينه را در آن واحد در مّد نظر داشت. در اين زمان چشم آمريکا، با منظری که نه سيخ بسوزد و نه کباب ، بر طيفی نسبتا دست چين شده از جبهه ملی ( به ويژه عناصر فعال در "نهضت آزادی") خيره بود. تقريبا تمامی اسناد انتشار يافته در چگونگی تصميم گيری دولت امريکا حاکی از اين است که هنگام بُرد آمريکا به سر رسيده و باخت را بايد به حّد اقل رساند. پيشنهاد نخست وزيری و همکاری تنی چند از اپوزيسيون به شاه ــ (همان شاهی که چندی پيش سايۀ اين ليبرال ها را نيز با تير می زد) ــ خود مبّين شناسائی نسبتا دقيق دولت آمريکا از نحوه سياست، ديدگاه ايدئولوژيک، و نيز کفايت های بالقوۀ اين عناصر است.
با قبول نخست وزيری رژيم کودتا از جانب شاپور بختيار جبهه ملی به عنوان يک نهاد کجدار و مريز سياسی عملا دو شَقه شد. اين شَقه (يعنی موافقان نخست وزيری بختيار) با رضايت خود به ادامۀ رژيم کودتايی شاه، نه تنها عملا با ميراث سياسی مصدق بدرود گفت، بل با ميراث صد سالۀ مشروطه نيز برای هميشه خداحافظی کرد. چرا که حتا توسّل صوری به "قانون اساسی" مشروطه نيز خود خواب و خيالی بيش نمی توانست باشد؛ و تازه، با کدام اختياري؟
اما ببينيم چه به روزگار شَقۀ دوم جبهه ملی که شاه را طرد کرده بود آمد. در اينجا تکليف عناصر مذهبی در نهضت آزادی کاملا روشن است. و هم اينان بودند که در اين بزنگاه تاريخی خمينی را "امام" کردند و نيز شماری از آنان هم با نمايندگان دولت آمريکا و هم، با وساطت آنان، با شماری از اميران ارتش شاه به مذاکره نشسته بودند. سمبل تمايل به اصطلاح لائيک شَقّه دوم جبهه ملی اما کريم سنجابی بود که، با 180 درجه اختلاف با بختيار، به کمپ خمينی پيوست.
اکنون پس از گذشت زمان و دستيابی به اسناد و مدارک موجود، سوار شدن بر موج گستردۀ مردمی از جانب خمينی را می توان در سه مؤلفه باز نگری کرد. (1) بَزَک کردن خميني، به عنوان رهبری صرفا مذهبی و بی علاقه به سياست، و نيز اداره ارتباطات اوليه با عوامل تسهيل کنندۀ دولت آمريکا؛ (2) برقراری ارتباط مستقيم و غير مستقيم با عوامل کليدی رژيم شاه، به ويژه اُمرای ارتش؛ (3) دستور خلع سلاح عمومي، آغاز بگير و ببند ها، قلع و قمع مخالفان، و اعدام های دسته جمعی. اين مؤلفه ها البته پيش شرط هائی لازم جهت برقراری مقدمات قدرت بودند. پيش شرط کافی برای برقراری "جمهوری اسلامی" اما به وقايع و عواملی دگرگون کننده نياز داشت. وقايعی که بتواند از لحاظ سياسی توده ها را به حالت تدافعی و تمکين در آورد. عواملی که با تردستی توجه توده ها را گرفته و آنان را از انديشيدن به سرنوشت سياسی و اجتماعی شان باز دارد. به همين جهت، خمينی فريبکار، در فکر پيش شرط کافي، هم به گروگان گيری در سفارت آمريکا پاسخ مثبت داد و هم حملۀ صدام حسين به ايران و آغاز جنگ را به فال نيک گرفت. "سگی را شيرکی نامش نهادند/به شيرک شيرکی بر با ̊د ش دادند." شرم بر آنان که از برای مقاصد گروهی خود اين ماکياول مشروطه ستيز را در کارگاه امام تراشی خود خراّطی کردند. درست در همين فضای آشفته و پر از رعب و وحشت بود که کارگزاران سياهکار، سخيف و سفّاک خميني، اين سياه مستان تازه به دوران رسيدۀ قدرت، "جمهوری اسلامی" را چهار ميخه کردند.

پايان سخن
بازنگری انتقادی به تجربۀ حسّی از وقايع تاريخی جان می دهد و تمام ديده ها و شنيده های گوار و ناگوار را به طرزی منطقی و پويا کنار يکديگر می نشاند. محتوای سياسی و اجتماعی اين بحث داستان فاجعه پشت فاجعه است که در تاريخ صد سالۀ اخير در ايران کمتر نظير دارد. داستان محمد رضا شاه و عاقبت اسف بار او را نيک می دانيم؛ اما بگذاريد تراژدی "مَکبث" را با ان مقايسه کنيم و ببينيم کدام غم انگيز تر است. لَختی به تراژدی ننگبار کميته مرکزی حزب توده بينديشيم؛ لحظه ای به مجاهدين و آخر و عاقبت ادبار و ناهنجار آنان نظری بيندازيم؛ به قطب زاده، يزدي، بهشتي، بازرگان، بنی صدر، منتظري، خاتمي، موسوي، کروبی ... و بالاخره به سر گذشت غم انگيز شاپور بختيار بنگريم. تراژدی هر يک از اين نمونه ها جهانی را در بهت و حيرت فرو می برد. چگونه می توان آب رفته را به جوی باز گرداند؟ خود کرده را چگونه و چه تدبير است؟ در اين جا بايد توجه داشت که اشاره به افراد و عناصر بالا لزومأ به قصد همطراز نشان دادن آنان و تقسيم مسئوليت در اين فاجعۀ غم انگيز نيست. برای مثال، نه بنی صدر، نه بازرگان، و نه منتظری را می توان مسئول ديدگاه و يا جنايات خمينی دانست، زيرا بديهی است هر کس مسئول انديشه و عملکرد خويش است. و نيز، چنان که می دانيم، شماری از همين بازيگران خود نيز قربانی بازی های ديگران بوده اند. منظور ما نشان دادن بُعد فراگير اين فاجعۀ تاريخی است که قابل باز گشت نمی باشد. اما عدم درک جمعی آن از يکسو، و کوتاهی در حراست دستاوردهای گران آن در حافظه و وجدان انتقادی جامعه، بيگمان حکم را به تکرار دو بارۀ تاريخ واگذار خواهد کرد.
در پيامد توسل به تقلب فاحش و دروغ پردازی در انتخابات اخير رياست جمهوری در ايران، تنها با نگاهی گذرا به کودتای اخير احمدی نژاد-خامنه اي، عليه بسياری از سران و پايه گذاران جمهوری اسلامی (و کانديداهای به اصطلاح خودی)، به خوبی می توان ديد که اين رشته سر دراز دارد و اين رژيم کماکان آبستن تراژدی های ديگری است که حتا شَبَح سرگردان خمينی و استخوان های پوسيده وی را نيز در امان نخواهد گذاشت. داستان جرم و جنايت سيد علی خامنه ای و محمود احمدی نژاد هنوز ناتمام است، اما اين شب تيره و توفانی همچنان دراز و بی شتاب. عليرغم تمام اين کشمکش ها و دشواری ها، اما، بی گمان شناخت درست از ديالکتيک تاريخ گذشته همواره چراغ راه آينده خواهد بود.
سپتامبر 2010 ميلادی
مينه سوتا (آمريکا)

· اين نوشتار متن گفتاری است که در همايش ايرانيان در فيلا دلفيا در سپتامبر 2010 ارائه شده است.
Website: http://cda.morris.umn.edu/~binac/index.htm

پانوشت ها :

فروپاشی پاکس امريکانا از افول نظام بين المللی پس ار جنگ جهانی دوم حکايت می کند. اين نظام همچنين به نظام جهانی در معيت هژمونی آمريکا معروف است. مفهوم هژمونی البته با استيلا و واژه هايی از اين دست، که در فرهنگ سياسی چپگراتان سنتی جای دارد، کاملا متفاوت است. هژمونی رابطه ای است متعلق به کل نظام، و در نتيجه پس از فروپاشی سيستم نمی تواند به اجزاء باقی ماندۀ آن تعلق بگيرد. از اين رو، سخن از هژمونی آمريکا (پس از اين فروپاشی پاکس امريکانا: 1980-1945) قياسی است مع الفارق. متاسفانه، امروزه ما اين اشتباه فاحش را هم از راستگرايان و هم از چپگرايان، به ويژه مارکسيست های خودخوانده، می شنويم. برای اطلاع بيشتر به مقاله زير نگاه کنيد:
Cyrus Bina, ”The American Tragedy: The Quagmire of War, Rhetoric of Oil, and the Conundrum of Hegemony,“ Journal of Iranian Research and Analysis, Vol. 20, no. 2, November 2004: 7-22.
در اينجا قصد ما بررسی و نقد ديدگاه چريکهای فدائی خلق و رابطۀ آن با چگونگی جامعه و مبارزه مسلحانه نيست. زيرا اين خود به مقاله ای ويژه نياز دارد. اشاره به ديدگاه احمدزاده تنها به خاطر نتيجۀ عملی اين نگرش در رابطه با اصلاحات ارضی است که به درستی رژيم شاه را در رابطه ای ارگانيک با مناسبات بين المللی سرمايه ارزيابی کرده بود. و اين ارزيابی درست را ، به گمان نگارنده، نبايد با نظريه غير مارکسيستي، خالی از محتوای طبقاتي، و نادرست " نظريه وابستگی" مخلوط نمود. البته، در آن زمان، نظريه وابستگی در آمريکای لاتين هواداران بسياری داشت که نيز آن را به عنوان دليل مبارزه مسلحانه به کار گرفتند. اما، به گمان نگارنده، مبارزه مسلحانه (به مثابه يک گزينش استراتژيک) به اين پيش شرط غير راديکال، اما بورژوائي، هيچگونه احتياجی ندارد. زيرا، از لحاظ روش شناسي، جايگزينی مناسبات سرمايه داری به مبدأ يا مبادی بينابينی (نظير مرکزيت آمريکا و وابستگی شاه) وابسته نيست، بل اينگونه ساختارهای دورانی (نظير نظام پاکس امريکانا و، در رابطه تنگاتنگ با آن، رژيم شاه) خود به مثابه معلول گذرا به سوی جهانی شدن روابط اجتماعی سرمايه می باشند. چنانکه در بالا اشاره شد، رژيم شاه جزئی تفکيک ناشدنی از نظام پاکس امريکانا بود، تا آنجا که شاه (با با يارانه درآمد از نفت مردم ايران) هزينۀ سياست خارجی آمريکا را نيز در منطقه تأمين می کرد. در ويژگی دگرگونی نظری و عملي، و پسا مدهای آن، در سازمان چريکهای فدائي، اين نکته نيز قابل توجه است که بدانيم اختلاف ديدگاهی نخست در چگونگی ديکتاتوری شاه گره گاهی است که به چرايی رشد علف های هرزه، هرز رفتن سازمان، و برداشتن گام های بعدی به سوی ارتجاع خمينی پاسخ می دهد. برای مثال، چگونه می توان تصور کرد ــ پس از کشتار دسته جمعی زنده يادان بيژن جزنی و گروه او ــ خانه شاگرد بيسواد و کودن جزني، فرخ نگهدار، بتواند در گرما گرم قيام رهبری را قبضه کند و سازمان را دو دستی تقديم شَبَح منحوس و مرتجع شيخ فضل اله (نوری) بنمايد. همان شَبَح ادبار و واپسگرائی که در 15 خرداد 1342 نيز چهرۀ واقعی خويش را نشان داده بود.

.
در مورد اثرات اصلاحات ارضی در ايران بسيار نوشته اند. به منظور آگاهی از وجود پژوهش های قابل ملاحظه در اين ويژگی و نيز يادآوری و نشان دادن اين حقيقت که ــ پيش از نشو و نمای شماری فرصت طلب و استيلای انديشۀ سازشکار و مرتجع "توده ای" در اين سازمان ــ چريکهای فدائی خلق در اوائل مبارزه که بوده اند و چه بوده اند، نگارنده علاقمند است خوانندۀ نسل پس از خويش را با چند منبع دست اول اين مبارزان آشنا کند.
در باره اصلاحات ارضی و نتايج مستقيم آن (سری تحقيقات روستائي، شماره 1)، انتشارات سازمان چريکهای فدائی خلق، مردادماه 1352 خورشيدی.
بررسی شرکت های سهامی زراعی (سری تحقيقات روستائي، شماره 2)، انتشارات سازمان چريکهای فدائی خلق، مهر 1352 خورشيدی.
بررسی ساخت اقتصادی روستاهای فارس (سری تحقيقات روستائي، شماره 3)، انتشارات سازمان چريکهای فدائی خلق، بهمن 1352 خورشيدی.
بررسی ساخت اقتصادی روستاهای کرمان (سری تحقيقات روستائي، شماره 4)، انتشارات سازمان چريکهای فدائی خلق، خرداد 1353 خورشيدی.

.
لنين به درستی امپرياليسم را به منزلۀ يک پديدۀ دورانی می نگرد و با خط کشی با سوسيال دمکرات های زمان خود آن را از هر گونه سياست صرف مبرا می کند. در اين دوران استعمار گسترده از يک سو، و وجود بيش از سه چهارم بشريت در سلطۀ نظام های پيشاسرمايه داری از سوی ديگر، امپرياليسم را به عنوان يک مفهوم تاريخی به درستی معنی می کند. به عبارت ديگر، عدم وجود نظام سرمايه داری در مجموعۀ جهان (يعنی به علت عدم کاربرد تئوری ارزش مارکس به عنوان مکانيسم فراگير و ارگانيک استثمار در عرصۀ گيتی) اين دوران را، آنچنان که لنين بيان می کند، امپرياليسم می نمايد. آين دوران نه "بالاترين مرحلۀ سرمايه داری" است و نه حتا سرمايه داری به زعم خود مارکس. زيرا، در اين زمان، نه نظام کلونياليستی از ميان رفته است و نه تئوری ارزش (مهمترين مبين مناسبات سرمايه داري، به شهادت خود مارکس) کاربردی دارد. به گمان نگارنده، عدم کاربرد تئوری ارزش مارکس در زمان کنونی را چپگرايان سنتی و پيروان مکتب غير مارکسيستی "سرمايه داری انحصاری" (برای مثال، نگاه کنيد به نظريات پال سؤيزی) عَلَم کرده اند. نحوۀ اين عَلَم کردن نيز همواره با تکيۀ نا بجا و نازمان بر امپرياليسم لنين بوده است. اين گونه انديشيدن البته ويژۀ اين چپگرايان نيست.امروزه، در ميان بسياری از تروتسکيستها، استالينيستها و مائوئيستها اين تفکر دوران باخته و غير مارکسيستی نيز به طرزی فراگير قابل مشاهده است. کليد اين اشتباه فاحش صرفأ به درک نازل از تئوری ارزش مارکس و رابطۀ تنگاتنگ آن با رقابت واقعی در سرمايه داری باز می گردد، بدين معنا که، با قبول تعريف فرضی و غير واقعی رقابت به مصداق مکتب نئوکلاسيک، اغلب چپگرايان مفهومی متضاد با آن را "انحصار" ناميده اند. و حال اين که رقابت واقعی از ديدگاه مارکس بدون تراکم و تمرکز مستمر سرمايه هيچ گونه مفهومی ندارد. به همين جهت، در دوران کنوني، تئوری ارزش مارکس نقشی به مراتب تعيين کننده تر از دوران های پيش (منجمله دوران امپرياليسم لنين) دارد. به علاوه، بر خلاف نظر نادرست برخی ار چپگرايان امروزي، تئوری ارزش نه تنها شامل تعيين قيمت کالا در سرمايه داری است، بل خود به مثابه پديده ای ارگانيک در فرايند پولاريزاسيون طبقاتی عمل می کند.

.
در بارۀ شاه و ارتباط وی با ريچارد نيکسون، در ويژگی فروش تسليحات پيشرفتۀ نظامي، کم ننوشته اند. مطلب زير از جمله مقاله هايی است که در آن زمان گل کرد.
Frances FitzGerald, ”Giving the Shah Everything He Wants,“ Harper’s, November 1974, 55-82: http://harpers.org/subjects/FrancesFitzGerald.

.
نگارنده نزديک به 4 دهه از دوران زندگی خود را در چگونگی جهانی شدن بخش نفت و بررسی رابطۀ تنگاتنگ آن با تئوری ارزش مارکس، به ويژه دگرگونی های سال های دهه 1970، صرف کرده است. يکی دو نمونۀ زير شايد بتواند کليد معمای نفت را در اختيارخوانندۀ علاقمند قرار دهد.
سيروس بينا، "جهانی شدن نفت: پيش درآمدی بر اقتصاد سياسی انتقادي،" سامان نو، شماره سوم، مهرماه 1386
http://www.saamaan-no.org/shomareh03.htm
سيروس بينا، "شيرينی خوران شرم و شقاوت: خواندن نابخردانه تاريخ و پايان لوليتا در بغداد،" نگاه، دفتر بيست و دوم، ماه ژوئن 2008 (177-162):
http://www.negah1.com/negah/negah22/negah22-21.pdf

.
نگارنده (به عنوان يک شاهد عينی) به خوبی به ياد دارد که بسياری ازعناصر چپگرا (منجمله شماری از مارکسيست های خودخوانده)، در اوائل دهۀ 1970، در بحبوحۀ بجران جهانی شدن نفت شاه را "مستقل و ملی" خواندند. در ميان اين طيف شماری هم عضو کنفدراسيون جهانی بودند که به "خط راست" معروف شدند، و اين خود به انشعاب پر ماجرای سال 1974 در کنفدراسيون انجاميد. يکی از دلايلی که شاه ــ از ديدگاه اين چپگرايان (که غالبأ خود را مائوئيست می ناميدند) ــ "ملی" شده بود، اين بود که می گفتند چون سازمان اوپک در تقابل با کارتل نفت است، شاه را نيز بايد با همان محک ارزيابی کرد. اين جماعت با درکی عاميانه اوپک را "ضد امپرياليت" می خواندند. علت ديگر اين بود که در آن زمان به تازگی فرح پهلوی به نيابت شاه و به دعوت دولت چين به آن کشور مسافرت کرده و مورد استقبال چوئن لای واقع شده بود. لازم به تذکر است که در آن زمان، که به دوران "ديپلوماسی پينگ پنگ" معروف است، شاه نيز به مثابه دنبالۀ سياست نيکسون عمل می کند. نگارنده همين گونه عملکرد را در موضع ارتجاعی "حزب کمونيست انقلابی" (آمريکا)، و عناصر کميته مرکزی آن، در قبال سياست نيکسون، با "مستقل و ملی" خواندن شاه از نزديک شاهد بوده است. جالب اينجاست که اين عناصر، که خود را مارکسيست نيز می ناميدند، خود را هنوز از تک و تا نيانداخته اند.
.
برای آگاهی از روحيّات خميني، به ويژه توّسل آگاهانه و فرصت طلبانۀ وی به روش "توريه" (يا "توريت")، می توان به فصل دوم در منبع زير رجوع کرد:
محمد جعفري، پاريس و تحول انقلاب ايران از آزادی به استبداد، فرانکفورت: انتشارات برزاوند، 1383 خورشيدی.
فرهنگ عميد (سازمان چاپ و انتشارات جاويدان، تهران: 1347 خورشيدی)، صفحه 329، معنای توريه را چنين نقل می کند: "پوشانيدن و پنهان کردن حقيقت، امری را بر خلاف حقيقت نشان دادن، حقيقت را نهفتن و طور ديگر وانمود کردن."
به کار گرفتن اين روش نه به منظور يافتن حقيقت به هر شکل و به هر گونه تعبير است، بلکه صرفا برای پنهان نگاه داشتن مقصود گوينده (يا نويسنده)، اما، بدون توّسل به دروغ محض می باشد. کسی که دروغ می گويد لزوما بايد از حقيقت اطلاع داشته باشد تا بتواند قلب آن حقيقت را ارائه دهد. اما شخصی که به سلاح "توريه" (يا "توريت") مجهز است مطلقا نه تعهدی در قبال حقيقت دارد و نه احترام و اعتباری برای درک و کشف آن. تنها هدف او باز داشتن مخاطب از منظور اصلی و به اصطلاح خواب کردن وی می باشد. اين مقوله، که امروزه در نزد عوام و مکالمات معمول روزانه بسيار مصداق دارد، به تازگی و با مهارتی کم نظير از جانب يک فيلسوف امريکايی به عنوان "بول ش ت" شناسائی شده است. برای آگاهی بيشتر می توان به منبع زير رجوع نمود:
Harry G. Frankfurt, On Bullshit, Princeton, NJ: Princeton University Press, 2005.

در ويژگی حوادث پس از انتخابات 2009 و کودتای خامنه ای ــ احمدی نژاد چند اثر از نگارنده را می توان در زير ملاحظه کرد:

Cyrus Bina, ”Post-Election Iran: Crossroads of History and a Critique of Prevailing Political Perspectives,“ Journal of Iranian Research and Analysis, Vol. 26 (2), Fall 2009:
http://www.cira-jira.com/Vol%20%2026.2.1%20Bina-%20Post-Election%20fall%2009.pdf.

Cyrus Bina and Hamid Zangeneh, ”Para-militarization of Universities in Iran,“ Political Affairs Magazine, January 5, 2010: http://www.politicalaffairs.net/article/articleview/9218/.

Cyrus Bina, ”U.S. Foreign Policy and Post-Election Iran: An Open Letter to President Obama,“ CounterPunch, March 12, 2010: http://www.counterpunch.org/bina03122010.html.

Cyrus Bina, ”Post-Election Iran and US Foreign Policy,“ EPS Quarterly, March 2010: Post-Election Iran and US Foreign Policy.

شادباش وتبريک نوروزي، راديو آزادگان، ماه مارس 2010 سيروس بينا،
http://www.iran57.com/Mosahebeha/Bina,%20Siros/Bina%20Cyrus%20'%2003'28'10%20payam%20Norooz%201389%20%20z%20%2011.00%20.mp3.

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

انتخابات سوئد و وعده و وعیدهای احزاب؟!


انتخابات سوئد و وعده و وعیدهای احزاب؟!

بهرام رحمانی
bamdadpress@ownit.nu

انتخابات پارلمانی سوئد، روز یک شنبه 19 سپتامبر 2010 برگزار خواهد شد. شرط اولیه برای شرکت در انتخابات داشتن هجده سال تمام است. برای شرکت در انتخابات پارلمان، داشتن شهروندی یعنی medborgarskap و ثبت در اداره ثبت احوال کشور، ضروری است، اما برای شرکت در انتخابات کمون و لندسینگ نیازی به داشتن شهروندی medborgarskap نیست. اما در عوض داشتن اجازه اقامت و ٣ سال زندگی متوالی پس از ثبت نام در اداره ثبت احوال کشور ضروری است. البته شرط سه سال اقامت متوالی در سوئد، شهروندان کشورهای دیگر اتحادیه اروپا، نروژ و ایسلند را در بر نمی گیرد.
احزاب و سازمان ها باید 4 درصد آرای سراسر کشور را کسب کنند تا وارد پارلمان شوند. از این رو، احزاب کوچک سوئدی عمدتا در انتخابات محلی یعنی «کمون ها، رای می آورند.

محدودیت های آزادی بیان
سوئد در ردیف کشورهایی است که به آزادی های فردی و جمعی و آزادی بیان و قلم معروف است. اما به قول معروف شنیدن صدای دهل از دور خوش است. چرا که در این کشور نیز محدودیت آزادی بیان به حدی مشهود است که نیاز به تحلیل و بررسی زیادی ندارد. این که بسیاری از رسانه ها عمومی از روزنامه تا تلویزیون و سایت های اینترنتی در دست گرایشات بورژوازی است برای همگان آشکار است. بر این اساس، این تیپ رسانه ها، هرگز اجازه نمی دهند که گرایشات چپ از طریق آن ها اظهار وجود کند و دست به تبلیغات سیاسی و اجتماعی بزند. از سوی دیگر، این نوع رسانه ها، همواره و در هر شرایطی به ویژه در دورانی که تبلیغات انتخابات در جریان است و جامعه نسبت به مسایل سیاسی و تبلیغات احزاب و رسانه ها حساس تر از همیشه است. یورش خود علیه گرایشات چپ و به ویژه کمونیسم را افزایش می دهند. حتا روزنامه نگاران و نویسندگان و هنرمندان متاثر از گرایشات بورژوازی همه توان خود را به کار می گیرند تا احزاب بورژوایی در انتخابات پیشی بگیرند و پیروز شوند. اما در مقابل نویسندگان، روزنامه نگاران و هنرمندان چپ و مترقی، عمدتا نظاره گر این صحنه سیاسی می شوند و به موضع محافظه کاری می افتند تا با مخفی نگاه داشتن افکار خود و عدم حمایت از گرایشات چپ، شغل خود را از دست ندهند. به این ترتیب، محدودیت های آزادی بیان در جامعه سوئد و جوامعی نظیر آن، هر چند که به شکل زمخت و از طریق پلیس و دادگاه و تعطیلی رسانه ها و غیره خود را نشان نمی دهد، بلکه از طریق همین محدودیت ها و امکانات نابرابر طبقاتی اعمال می شود.
بسیاری از سرمقاله نویس های روزنامه های سراسری کشور، نقاط مثبت ائتلاف احزاب بورژوازی را در صفحه اول روزنامه ها و منفی آن ها در صفحات داخل و در لابلای خبرها انتشار می دهند.
بنا به گزارش روزنامه های سراسری سوئد، موناسالین رهبر حزب سوسیال دموکرات بسیار بیش از فردریک راین فلدت، رهبر حزب مودرات در صفحه اول روزنامه های سوئد، منفی نشان داده می شود.
این نتیجه یک بررسی ست که برنامه بامدادی رادیوی سوئد P1 morgon با مرور صفحات اول روزنامه های داگنس نی هیتر، سونسکا داگ بلادت، اکسپرسن و افتون بلادت انجام داده است. به عقیدهEsther Pollack پژوهش گر امور رسانه ها، تمرکز هرچه بیش تر رسانه ها بر نظرسنجی ها در مورد رهبران احزاب، از پیش از انتخابات، به ایجاد وضعیتی منفی و دور کردن توجه مردم از مسائل مهم انتخاباتی منجر شده است.
او می گوید که روزنامه ها به دفعات نظرسنجی هایی را که در بیش تر موارد با قبول مردم نیز روبرو نمی شوند، به چاپ می رسانند و با نوشته هایی اغلب فرضی، به کمبودهای رهبران احزاب در موارد مختلف می پردازند. به گفته او، این روزنامه ها در ادامه، میزان محبوبیت رهبران را اندازه گیری می کنند، امری که به بسیاری امکان می دهد تا از موقعیت پیش آمده برای پایین تر بردن سطح محبوبیت دیگران سوء استفاده کنند، چه توسط رقبا و چه حتا در درون یک حزب.
بررسی برنامه بامدادی رادیو سوئد، مرور صفحات اول این روزنامه ها از آغاز هفته سیاست مداران، المدالن در اوایل ژوئیه تا دوم ماه سپتامبر را در برمی گیرد. در این مدت حداقل روی ۱۸ صفحه اول، موناسالین به صورتی منفی نشان داده شده، در حالی که چنین وضعیتی در مورد فردریک راین فلدت، تنها ۵ مورد بوده است. و این تنها به انتخاب عنوان مقالات و یا شکل قراردادن آن ها بر صفحات اول محدود نمی شود و تصاویر آن ها را نیز در برمی گیرد.
در این مورد، استرپولک، تحلیل گر دیگر سوئدی می گوید که آن چه می تواند به آن اشاره کند این است که فردریک راین فلدت، حتا در عکس ها نیز بسیار آشکار به صورت یک رهبر بزرگ نشان داده شده، در حالی که حتا یک عکس از مونا سالین در چنین موقعیتی ندیده است.
در مورد چنین برخوردی با موناسالین، نظرات مختلفی وجود دارد، اما آن چه که بیش تر مطرح می شود، زن بودن اوست و این که جامعه سوئد با وجود دموکراتیک بودن و اعتقاد به برابری زنان و مردان، اما هنوز رهبری مردان و به ویژه نخست وزیری مردان را ترجیح می دهد.
گودرون شیمن، یکی از دو سخن گوی حزب ابتکار فمینیستیFi ، در گفتگویی با رادیو پژواک (رادیو فارسی زبان دولتی سوئد) در رابطه با برخورد رسانه ای با موناسالین، از عملکرد رسانه ها در تقویت و تکرار خبرهای یکدیگر می گوید و در این مورد به نمونه هایی اشاره می کند، از جمله این که اگر کسی از کاهش محبوبیت او خبر دهد، رسانه ای دیگر این خبر را تکرار می کند و این روند ادامه می یابد و سرانجام همه می پذیرند که این امر اتفاق افتاده و مثلا محبوبیت مونا سالین کاهش یافته است. گودرون شیمن چنین رفتاری را از سوی رسانه ها به موقعیت آن ها در ساختن افکار عمومی مربوط می داند. او می گوید که این نشانه قدرت رسانه هاست که می توانند تعیین کنند که هر چیزی باید چگونه معنا و ارزش گذاری شود.
از سوی دیگر، سران و سخن گویان احزاب بورژوایی و رسانه های وابسته به آن ها، با راه انداختن تبلیغات هیستریک ضدکمونیستی و عوام فریبانه رسما به جامعه دروغ می گویند. مثلا حزب محافظه کار مدرات، در تبلیغات انتحاباتی اش خود را حزب نوین کارگری معرفی می کند که این دروغ بزرگی است و این حزب به معنای واقعی یک حزب ضد منافع طبقاتی کارگران از موضع منافع طبقه سرمایه داران است.

سیاست های نئولییرالیستی دولت ائتلافی احزاب راست
دولت بورژوایی سوئد در طول چهار سال حاکمیت اخیر خود، به طور مداوم و در چهارچوب تحقق سیاست های جهانی نئولیبرالیسم، موسسات و املاک دولتی از جمله خدمات درمانی و بهداشتی و هم چنین آموزشی را به شرکت های خصوصی واگذار کرده است که هدف شان جز کسب سود، چیز دیگری نیست. از این رو، از یک سو هزینه های بهداشت و درمان و آموزشی گران تر شده و از سوی دیگر، سطح کیفیت ارائه آن ها در حد چشم گیری تنزل یافته است.
کاهش مالیات ها و فروش شرکت های دولتی، به گرانی و فقر بیش تر در جامعه و هم دولت دامن زده و بیش ترین سود به جیب شرکت های خصوصی سرازیر شده است. بسیاری از کمک هزینه های اجتماعی را کم کرده اند و یا حذف نموده اند.
عموما سیاست پناهنده پذیری نیز محدودتر شده و در پذیرش درخواست پناهندگی سخت گیری ها و بهانه های زیادی تراشیده می شود.
لازم به تاکید است که در چهار سال گذشته ائتلاف احزاب بورژوایی حزب محافظه کار مدرات، حزب مرکز، حزب لیبرال مردم و حزب دمکرات مسیحی، بسیاری از دستاوردهای دوره های گذشته جامعه سوئد، به ویژه عدم افزایش دست مزد کارگران، کم کردن بیمه های بی کاری و سوسیالی، حتا حصوصی سازی متروها و بیمارستان ها هزینه آن ها را افزایش داده و پیشرفت چندانی در حل معضل بی کار نیز نداشته است. کارفرمایان با حمایت دولت سوئد، با تحت فشار قراردان مداوم کارگران، از جمله بی کارسازی آن ها به دلیل بحران های اقتصادی، حتا قدرت چانه زنی بر سر دست مزدهای سالانه را نیز از کنفدراسیون سراسری کارگران سوئد (ال او)، سلب کرده است. با کم کردن بیمه بی کاری و غیره فشارهای بیش تری به کارگران بی کار وارد کرده است. یکی از سیاست های ضداتحادیه ای دولت سوئد، جدا کردن حق عضویت اتحادیه ها و صندوق بی کاری بود که به تضعیف بیش از پیش «ال او» منجر گردید. زیرا بسیاری از کارگران عضویت خود در اتحادیه ها لغو کرده و فقط عضو صندوق بی کاری شده اند طرحی که دولت بورژوازی سوئد با هدف تضعیف اتحادیه های کارگری و کارمندی به مرحله اجرا درآورده است. از طرفی رهبری کنفدارسیون ها نیز به دلیل سیاست های راست و رفرمیسیت شان، همواره به سیاست های حاکم چشم دوخته و از منافع طبقاتی توده کارگران و مردم محروم حرکت نمی کنند.
اما به دلیل این که تفاوت چندانی بین اهداف و برنامه های بلوک چپ پارلمانی متشکل از حزب سوسیال دمکرات، حزب چپ و حزب محیط زیست با بلوک بورژوازی حزب محافطه کار مدرات، حزب لیبرال مردم، حزب سنتر و حزب دمکرات مسیحی ها وجود ندارد بخشی از مردم نسبت به رای دادن بی تفاوت شده و در آن شرکت نمی کنند و یا این که عمدتا و به دلیل این که تبلیغات احزاب بورژوایی قوی تر است بیش ترین رای مردم به صندوق آن ها ریخته می شود. اما همین نیم بند تفاوت نیز در زیست و زندگی و معیشت حقوق بگیران به ویژه بی کاران و بازنشستگان و پناهندگان تاثیر زیادی دارد.

افزایش فروش جنگ افزارهای سوئد در بازارهای جهانی
در این دوره فروش جنگ افزارهای سوئدی حتا به کشورهایی که در حال جنگ هستند و بر اساس قوانین سوئد فروش اسلحه به این کشورها ممنوع است نیز افزایش چشم گیری داشته است. سوئد، در میان ده کشور نخست صادرکننده جنگ افزارهای نظامی در دنیا قرار دارد. شرکت های «ساب» ( SAAB- خودروساز و تولیدکننده جت های جنگی) وBAE Systems AB به عنوان مهم ترین شرکت های سازنده تسلیحات و جنگ افزارهای نظامی در سوئد به شمار می روند و در عین حال، تامین کنندگان اصلی جنگ افزارهای مورد نیاز ارتش ایالات متحده آمریکا در جنگ عراق و افغانستان نیز می باشند. البته از نظر اصالت هر دوی این شرکت ها، شرکت های آمریکایی محسوب می شوند. از مهم ترین تسلیحات صادر شده می توان به جنگنده های توانمند، پرسرعت و بسیار پیشرفته زمینی، دریایی و هوایی، تانک ها، زیردریایی ها، هلیکوپترها و انواع اسلحه های جنگی اشاره نمود. تجارت نظامی یکی از پرسودترین فعالیت های اقتصادی سوئد محسوب می شود و سالانه میلیاردها دلار را به بودجه سرانه این کشور پیشرفته و صنعتی دنیا می افزاید.
ارزش مالی تسلیحات نظامی فروخته شده ساخت سوئد تنها در سال ۲۰۰۹ میلادی با ۷ درصد افزایش نسبت به سال قبل به 5/13 بیلیون کرون (9/1 بیلیون دلار) رسیده است. پنج کشور نخست فهرست خریداران عمده تسلیحات دفاعی ساخت سوئد، کشورهای هلند (5/2 بیلیون کرون)، آفریقای جنوبی (7/1 بیلیون کرون)، پاکستان (104 بیلیون کرون)، انگلستان و هندوستان (هر یک حدود ۱ بیلیون کرون) هستند.
حدود ۲۷ درصد از این تسلیحات صادرشده به کشورهای آفریقای جنوبی، آمریکا، استرالیا، کانادا، کره جنوبی و سنگاپور فروخته شده است و ۲۰ درصد نیز سهم فروش به کشورهای پاکستان، هندوستان، مالزی (۱۲۹ میلیون کرون)، تایلند (۸۱ میلیون کرون) و امارات متحده عربی (۹۰۰ هزار کرون) بوده است. نکات جالب در این آمار رسمی منتشر شده توسط سازمان کنترل بر کالاهای صادراتی سوئد ISP، مشاهده شدن نام کشورهای عربستان سعودی، عمان، بحرین و مالزی در فهرست کشورهای خریدار تسلیحات دفاعی از سوئد بوده است. هم چنین، وجود خریداران بزرگی هم چون ایالات متحده آمریکا و انگلستان (با وجود داشتن صنایع و تاسیسات نظامی پرقدرت) در صف خریداران جهانی تسلیحات نظامی و دفاعی سوئدی نکته قابل تاملی است که البته می توان آن را با وقوع جنگ های اخیر در عراق و افغانستان مرتبط دانست. به جز سوئد، کشورهای آمریکا، روسیه، آلمان، فرانسه، انگلستان، اسپانیا، چین،اسرائیل، هلند و ایتالیا به ترتیب از بزرگ ترین صادرکنندگان تسلیحات نظامی در دنیا محسوب می شوند.

سیاست پناهندگی دولت سوئد
تاکنون طرح «امنستی»، یعنی عفو عمومی برای پناهجویانی که درخواست پناهندگی آن ها رد شده و ناچارا به زندگی سخت مخفی روی آورده اند بارها از طریق فعالین این عرصه مطرح شده اما با مخالفت اتئلاف احزاب راست حاکم مواجه شده است.
احزاب بلوک چپ، پیشنهاد مشترک جدیدی را در رابطه با سیاست پناهنده پذیری سوئد ارائه داده اند. آن ها اعلام کرده اند که در نخستین اقدام خود، بخش هایی از روند رسیدگی به پرونده های پناهجویان را که در دوره حکومت خود آن ها به اجرا درآمد، مورد تجدیدنظر قرار خواهند داد.
قانون موجود اتباع بیگانه utlänningslagen در زمان دولت سوسیال دموکرات ها تصویب شد و براساس آن از جمله، اداره امور اتباع بیگانه منحل و رسیدگی به شکایت های پناهجویان به دادگاه های عادی سپرده شد. اینک احزاب بلوک چپ اعلام کرده اند که مواردی دراین قانون باید مورد بررسی مجدد قرار گیرند. در این مورد از جمله به دقیق کردن موضوع درگیری های مسلحانه و وجود اختلافات شدید داخلی در کشور پناهجو، افزایش پذیرش پناهجو به دلیل گرایشات جنسی و جنسیت آن ها و گسترش امکان حضور پناهجو در دادگاه ها اشاره شده است.

رابطه دولت سوئد با حکومت اسلامی ایران
در سطح بین المللی نیز بیش ترین روابط اقتصادی و سیاسی و دیپلماتیک را با حکومت های دیکتاتوری جهان چون حکومت اسلامی دارد به طوری که در رسانه ها کاربیلد وزیر امور خارجه سوئد، به همکاری و حمایت از حکومت اسلامی به ویژه در دوره ای که مسئولیت ریاست اتحادیه اورپا را دولت سوئد به عهده داشت متهم شده است. علاوه بر این ها، کاربیلد در بسیاری از شرکت های نفت در کشورهای دیکتاتوری، دارای سهام است. هم چنین یکی از اعضای پارلمانی ایرانی الاصل حزب حاکم مدرات، به نام «رضا خلیلی دیلمی» در این مدت چهار سال گذشته از طریق اتاق اصناف اسکاندیناوی و اتاق اصناف حکومت اسلامی، دلالی معاملات اقتصادی و بده و بستان های سیاسی دولت سوئد با حکومت اسلامی را به عهده داشته و همکاری ها و پروژه مشترک زیادی را نیز در ایران پیش برده اند.
مطبوعات سوئد، گزارش می ­دهند که ایران در سال جاری تبدیل به یکی از مهم­ ترین بازارها جهت صادرات محصولات سوئد شده است. یکی از دلایل این افزایش صادرات وسیع توربین ­های گازی از کمپانی زیمنس در شهر لین ­شپونگ به صنایع گاز طبیعی ایران بوده است. از دیگر صادرت سوئد به ایران، می ­توان از محصولات شیمیایی، ماشین آلات صنعتی و کالاهای تکنیکی نام برد. واردات سوئد از ایران نیز افزایش داشته است.
بیش از 90 کمپانی سوئدی، در ایران فعالیت دارند که بیش­ تر آن­ ها توسط شرکت ­های ایرانی نمایندگی می­شوند. کمپانی­ های بزرگ سوئدی که دارای نمایندگی مستقل در ایران هستند عبارتند از ولوو، اسکانیا، اطلس کپکو، آلفا لاوال، اس.­ کی.­اف و اریکسون.
اتاق بازرگانی اسکاندیناوی - ایران حدود سه سال پیش در بعد از ظهر پنج شنبه 29 تیر 1385 در تهران، فعالیت رسمی خود را آغاز کرد. «رضا خلیلی دیلمی»، در جمع خبرنگاران گفت: اتاق اسکاندیناوی - ایران یک نهاد کاملا اقتصادی است و تلاش خواهد کرد تا زمینه ‌های گسترش روابط اقتصادی ایران با کشورهای منطقه اسکاندیناوی مانند سوئد، دانمارک، نروژ و فنلاند را بیش از پیش فراهم کند.
او، افزود: دفتر اتاق اسکاندیناوی در سوئد، حدود دو سال پیش تاسیس شده و تاکنون 580 شرکت عضو این اتاق شده‌اند و امروز که دفتر این اتاق در ایران تاسیس شد، عضوگیری را در ایران به زودی آغاز می‌کند...
دیلمی گفت: با وجود قدمت زیاد روابط اقتصادی ایران با کشورهای اسکاندیناوی، تاکنون نمایشگاهی از تولیدات ایران در این منطقه برگزار نشده است. این اتاق تلاش خواهد کرد تا تولیدات ایرانی از طریق برگزاری نمایشگاه به این منطقه معرفی شود.
دیلمی، تصریح کرد: این اتاق تلاش خواهد کرد تا با ارتباط با اتاق‌ های بازرگانی اسکاندیناوی و دیگر کشورها، زمینه بازدید از ایران و گسترش روابط اقتصادی با کشورهای دیگر را نیز فراهم کند.
لازم به یادآوری است که رضا خلیلی دیلمی، در انتخابات چهار سال سوئد، از حزب محافظه­ کار مدرات، به عنوان نماینده، وارد پارلمان سوئد شده بود.
خبرگزاری كار جمهوری اسلامی ايران «ایلنا»، در تاریخ 31/02/1385، گفتگوی تفضيلی با دبير اتاق مشترک ايران و سوئد داشت، نقاط مهمی از روابط و معاملات تجاری دو حکومت ایران و سوئد را در برمی­گیرد. به گوشه ­هایی از این گفتگو اشاره می ­کنیم.
عبدالرضا رضايی هنجنی، دبير اتاق مشترك ايران و سوئد، در گفتگو با خبرنگار ايلنا، گفت: «... بخش اعظم مبلغ مذكور واردات كاميون، اتوبوس ولوو و اسكانيا از سوئد به ايران است كه در مجموع حدود 10 هزار كارمند و كارگر در كارخانه‌‏های سايپا ديزل، ران ايران و عقاب مشغول به كار بوده و قطعات CKD خودروهای تجاری فوق را با درصدی به عنوان توليدات داخلی، توليد و مونتاژ كرده و به بازار عرضه می‌‏كند.
دبير اتاق مشترك ايران و سوئد، افزود: در حال حاضر دو خط اعتباری بين بانكی ميان ايران و سوئد برقرار بوده كه در بخش خطوط اعتباری ميان مدت بين نورد يا بانك سوئد و 7 بانك تجاری ايران برقرار بوده و سقف آن 2/1 ميليارد دلار است.
دبير اتاق مشترك ايران و سوئد، در پايان خاطرنشان كرد: در بخش خطوط اعتباری كوتاه‌‏ مدت نيز دو بانك سوئدی نورد يا سوئد بانك با 5 بانك تجاری ايران قرارداد دارند، ضمن اين‌‏ كه نماينده بانك مركزی اعلام كرد كه مفاد منعقد شده در اجلاس قبلی در رابطه با لزوم بازگشت لاشه ضمانت نامه بانك مركزی توسط سوئدی ‌‏ها، اقدام مذكور انجام پذيرفته و مشكلی وجود ندارد.»
روابط گسترده اقتصادی و سیاسی دولت سوئد و حکومت اسلامی ایران سبب شده است که مقامات و مسئولین حکومت اسلامی به راحتی به سوئد سفر کنند. هم چنین عوامل اطلاعاتی - امنیتی حکومت اسلامی نیز از سوئد به عنوان پایگاهی امنی برای مقاصد اطلاعاتی و جاسوسی و تروریستی خود نیز استفاده کنند.

حزب دموکرات های سوئد
مساله دیگری که در رای گیری اخلال به وجود آورده این است که تشابه نام حزب سوسیال دمکرات و حزب دموکرات های سوئدSverigedemokraterna است. بررسی های تاکنونی نشان می دهد که به ویژه بسیاری از خارجی تبارهای سوئد، در رای دادن به این دو حزب دچار اشتباه شده اند. حزب سوسیال دمکرات سوئد، یکی از احزاب قدیمی این کشور است که ریشه های تاسیس آن، همانند همه احزاب سوسیال دمکرات اروپایی، ریشه در جنبش کارگری دارد. بسیاری از کنفدراسیون های کارگری در انتخابات به این احزاب رای می دهند. اما حزب دمکرات های سوئد، یک حزب فاشیستی و خارجی ستیز است که تاکنون نتوانسته وارد پارلمان سوئد شود اما در برخی کمون ها (شهرداری ها) صاحب کرسی های نمایندگی شده اند. در سوئد رسم بر این است که از آغاز انتخابات پارلمانی، مردم می توانند رای خود را از طریق پست و یا مناطقی که برای رای گیری در نظر گرفته شده رای دهند و منتظر روز انتخابات نباشند. از این رو، بررسی های تاکنونی نشان داده است که برخی از خارجی تبارها به جای حزب سوسیال دمکرات به حزب خارجی ستیز و فاشیستی دمکرات های سوئد رای داده اند. از این رو، ضروری است کسانی که در انتخابات سراسری روز یک شبه 19 سپتامبر شرکت می کنند به این تشابه اسمی توجه داشته باشند و یا رای خود را تصحیح کنند. کمون هایی که این حزب دارای نفوذ است عموما پناهنده نمی پذیرند و سیاست های ضدخارجی نیز در آن ها بسیار بالاست.
بی شک ورود احتمالی حزب دموکرات های سوئدSverigedemokraterna به پارلمان، مشکلاتی را به ویژه برای بلوک چپ ایجاد خواهد کرد.
تا حال در حدود یک و نیم میلیون رای دهنده از امکانات رای دهی قبل از وقت استفاده کرده و رای داده اند. ولی قوانین رای دهی سوئد به این افراد حق آن را می دهد - تا در صورت پشیمان شدن و یا دلایل دیگر - تا روز نهایی انتخابات بار دوم رای دهند. و رای قبلی آن ها باطل خواهد شد.
تجربه های دوره های قبلی انتخابات نشان می دهد که تعداد کمی از افراد، از امکانات رای دهی برای بار دوم استفاده می کنند. بر اساس گزارش دهی مقامات برگزاری انتخابات، در دور قبل انتخابات از جمله ١ اشاره به ٧ میلیون افرادی که قبل از وقت رای داده بودند تنها١٥٠٠ نفر آن ها در روز اصلی انتخابات به پای صندوق های رای دهی رفتند و در رای خود تجدید نظر کردند.
در دور کنونی انتخابات شهروندان امکان رای دهی را در هر نقطه ای از سوئد دارند. آرای قبل از وقت در پاکتی گذاشته می شود که نام افراد را از پشت پلاستیک شفاف آن می توان خواند. در صورتی که این افراد در محل دیگری به غیر از محل بوده و رای داده باشند، پاکت رای قبل از وقت آن ها به کمونی که در آن جا ثبت هستند، فرستاده می شود. اگر فردی نیاز به رای دادن بار دوم داشته باشد، به این ترتیب می توان به آسانی به آن دسترسی داشت. بعد از بسته شدن محل انتخابات در روز اصلی رای دهی، در ساعت ٨ شب، مسئولین برگزاری انتخابات کنترل می کنند تا اگر از جمله رای دهندگان آن روز، فردی قبل از وقت رای داده باشد. در آن صورت پاکت رای قبل از وقت وی بدون این که باز شود، باطل می شود.

مانیفست بلوک راست
رهبران ۴ حزب راست، در برنامه‌ انتخاباتی مشترك خود اعلام كردند که در صورت پيروزی اتحاد احزاب بورژوائی، برای پنجمين بار، به کارفرمایان، تخفیف مالیاتی کارفرمایان برای استخدام بی کاران jobbskatteavdraget داده ‌خواهد شد.
این تخفیف مالیاتی هزينه‌‌ ای معادل ۱۲ ميليارد کرون در بر خواهد داشت و علاوه بر آن سقف معینی براى كسانى كه مجبور به پرداخت ماليات دولتی statlig skatt هستند تعیین خواهد شد. اين افزايش هزينه‌ ای معادل سه ميليارد کرون در بر خواهد داشت. پيش از اين دولت اعلام كرده ‌بود که برای ترمیم حقوق بازنشستگان، از جمله ماليات حقوق بازنشستگی در سال آینده را در مجموع هفت و نیم میلیارد کرون کاهش خواهد داد.
بلوک راست، اعلاام کرده ماليات بر دخانيات و الكل افزايش خواهد داد. ائتلاف احزاب راست برای بيانيه انتخاباتی خود نام «بيانيه‌ کار» را انتخاب کرده است، و يكى از پيشنهادات مربوط به حق حفظ اشتغال افراد به ۶۹ سال به جاى ۶۷ سال فعلی است. پيش از اين این‌گونه مطرح شده بود که دولت براى جوانان و بي كاران طولانى مدت، پيشنهاد می ‌کند که یک كار جديد و مجموعه‌‌ هاى آموزشى ارائه شود. این مجموعه شامل فرم‌ هاى جديد استخدام، استخدام به صورت كارآموزى آزمایشی موقت براى افراد زير ۲۳ سال به مدت ۱۸ ماه.
اتحاد احزاب راست پيشنهاد دیگری نيز ارائه کرده است، تحت این عنوان که مالیات غیرمستقیم (ماليات بر ارزش افزوده یا moms) رستوران‌ ها به مبلغ ۵ و ۶ دهم میلیارد را به نصف کاهش دهد. نخست وزير فردريك راینفلد Fredrik Reinfeldt در كنفرانس مطبوعاتى بيانيه انتخاباتى اتحاد احزاب دست راست، بیانیه ‌ای بسیار طولانی (۴۸ صفحه‌ای) است و شامل طرح و پیشنهادهایی است که در مجموع حدود ۳۳ ميليارد کرون در طول دوره‌ آینده، ۲۰۱۱ – ۲۰۱۴ هزینه خواهد داشت.
وعده های کاهش مالیات بیش تر از هر چیز دیگر سایه بر مبارزات انتخاباتی انداخته است. در مقایسه ائتلاف بورژوازی به رهبری مودرات ها و ائتلاف سرخ به رهبری سوسیال دموکرات ها در رابطه با کاهش مالیات ها و آن در بخش های مختلف جامعه و طبقات مختلف را اگر در کنار هم قرار دهیم تصویر بهتری از شباهت ها و تفاوت ها و خواست ها این دو بلوک به دست می آوریم.
فریدریک راینفلد (Fredrick Reinfeldt) رهبر مدرات ها، در آغاز اعلام برنامه انتخاباتی احزاب بورژوایی گفته بود که ما آن وعده ای را می دهیم که می توانیم اجرا کنیم. ما وعده بودجه ١٢ میلیارد و هشت صد میلیون کرون را می دهیم که نزدیک به ١٠ میلیارد کرون آن مصرف خدمات رفاهی در بخش های آموزش، بهداشت و سالمندان خواهد شد.
وعده دور پنجم کاهش مالیات کاری ائتلاف بورژوایی مبلغ ١٥ میلیارد کرون کسر در بودجه دولت می آورد. در حالی که ائتلاف بلوک چپ، مخالف پیشنهاد کاهش مالیات هستند. آن ها به این عقیده اند که این مبلغ در بهتر ساختن شرایط رفاهی برای بازنشستگان یا متقاعدین و در مکاتب و کودکستان ها به مصرف برسد.
در این رابطه Tommy Möller استاد علوم سیاسی در دانشگاه استکهلم، می گوید که در صورت عدم دست یابی دو بلوک رقیب به اکثریت آرا، حزب دموکرات های سوئد مشکل بزرگی برای آن ها خواهدشد. او به عنوان نمونه می گوید که اگر بلوک سبز و سرخ، بدون داشتن اکثریت پارلمانی به پیروزی برسند، این خطر وجود دارد که در صورت عدم همکاری احزاب لیبرال مردم و سنتر، حزب دموکرات های سوئد با مخالفت با پیشنهادهای این بلوک، آن ها را وادار به قبول شرایط خود کند. او تنها راه مقابله با حزب دموکرات های سوئد را همکاری احزاب با یکدیگر، خارج از ائتلاف های کنونی شان می داند.
دولت ائتلافی حاکم در تلاش است که در صورت بروز اختلاف میان کارفرمایان و حقوق بگیران به هنگام از دست دادن شغل خود، کارفرمایان از پرداخت حقوق به فرد بی کار شده معاف باشند. دولت می­ خواهد که تا روشن شدن وضعیت اختلاف در دادگاه، فرد بی کار شده از صندوق بیمه بی کاری حقوق دریافت کند. سه سازمان بزرگ سندیکایی با اعتراض به این پیشنهاد دولت، می گویند که تمام جوانب کار در نظر گرفته نشده است و در صورت عملی شدن این پیشنهاد توازن قوا در بازار کار به زیان حقوق بگیران به هم خواهد خورد.
گفتنی است که امروزه اگر کسی از سوی کارفرما از کار خود بی کار شود می تواند از این تصمیم کارفرما فرجام خواهی کند. اگر کارفرما و سندیکایی که فرد بی کار شده را نمایندگی می کند به توافق نرسند می توانند برای حل مشکل به دادگاه رسیدگی به دعاوی بازار کار Arbetsdomstolen شکایت ببرند. مطابق قوانین جاری، کارفرما موظف است تا روشن شدن وضعیت، حقوق فرد بی کار شده را پرداخت کند. اکنون اما دولت ائتلافی راست می خواهد این قانون را تغییر دهد. استدلال دولت این است که برای شرکت های کوچک این می تواند هزینه کمرشکنی باشد. دولت می گوید کار رسیدگی و تحقیق در زمینه این پیشنهاد بین یک تا دو سال طول خواهد کشید و بعد از رسیدگی های لازم این پیشنهاد قوت قانونی خواهد گرفت.
سازمان مرکزی کارمندان که اختصارا TCO نامیده می شود می گوید بسیاری از جوانان برای اداره زندگی خود مجبور به درخواست کمک هزینه اجتماعی از کمون ها شده اند. سال پیش نزدیک به ٨٠٠٠٠ جوان ١٨ تا ٢٤ سال تقاضای کمک هزینه اجتماعی کرده بودند. نزدیک به ٤١٠٠٠ تن از این ها جوانان بی کاری بودند که حقوق ایام بی کاری به آن ها تعلق نمی گرفت. در گروه سنی زیر ٣٠ سال در سال گذشته، بیش از ١٣٢٠٠٠ تن به کمک هزینه اجتماعی حواله داده شدند. تعداد جوانانی که از کمک هزینه اجتماعی برای گذران زندگی استفاده می کنند، به گفته سازمان مرکزی کارمندان، دو برابر جوانان بی کاری است که از حقوق ایام بی کاری برخوردارند.

مانیفست بلوک چپ
بلوک چپ، در مانیفست انتخاباتی خود را اعلام کرده است سرمایه گذاری بیش تری در آموزش زبان مادری از جمله تعهداتی است که این سه حزب عملی خواهند کرد. همه کسانی که خواهان آموزش زبان مادری خود هستند، می توانند از این آموزش برای ٩ سال در مدارس استفاده کنند. در حال حاضر معیار زمانی این آموزش ٧ سال است و این وعده انتخاباتی «دو سال افزایش»، مبلغ ١٠٠ میلیون کرون هزینه ئر بر دارد. مانند سایر وعده های معروف انتخاباتی احزاب، این بهبود در صورت بهتر شدن اقتصاد به اجرآ در خواهد آمد. به گفتهMaria Wetterstrand ، سخن گوی حزب محیط زیست، تنوع زبانی به سود جامعه است. در آینده تعدادی از افراد از زبان مادری خود در محل کار استفاده می کنند. بهتر است از امکانات موجود و این که تعداد زیاد افراد به زبان های دیگر صحبت می کنند، استفاده کنیم.
مسایل دیگری که احزاب بلوک چپ از قبل در مورد آن ها بحث کرده بودند، خارج کردن سربازان سوئدی از افغانستان، کاهش مالیات بازنشسته ها یا متقاعدین، افزایش میزان وام و کمک هزینه دانش جویی، دادن چک ٦٠٠ کرونی بهداشت دندان برای افراد بالاتر از ٦٥ سال و خدمات مجانی بهداشت دندان تا ٢٤ سال، هستند. در صورت برنده شدن ائتلاف چپ در انتخابات سال جاری، درخواست گزارش سالانه از تمام شرکت ها در مورد برنامه های مساوات جنسی شان، دوباره اجرآ خواهد شد. به صورت عموم زن ها ٩٠ در صد در آمد مردان را با عین شرایط کاری دریافت می کنند. اگر در بخش های به خصوص از بازار کار نگاه کنیم، این تفاوت بیش تر می شود. تا ژانویه سال گذشته، تمام شرکت های با بیش تر از ١٠ نفر شاغل، باید همه ساله از برنامه مساوات در شرکت خود گزارش می دادند. ولی به خاطر کم کردن حجم کار های اداری شرکت ها این قوانین امروز تنها شامل شرکت هایی می شود که بیش تر از ٢٥ شاغل یا کارمند دارند و آن هم هر سه سال یک بار. هنوز معلوم نیست که این گزارش دهی ها تاثیری بر تفاوت درآمد ها میان زنان و مردان گذاشته است یا خیر. در پیشنهاد بلوک چپ این گزارش دهی شامل تمام شرکت ها، بدون در نظر داشت تعداد کارکنان شان می شود. در صورت ندادن گزارش سالانه و یا سهل انگاری و فرستادن گزارش سال قبل بدون چاره جویی برای اصلاح وضعیت، شرکت ها جریمه خواهند پرداخت.
مونا سالين،Sahlin رهبر حزب سوسيال‌ دموكرات‌ سوئد در يك کنفرانس خبری و با حضور سایر رهبران این بلوک، لارش اولی Ohly (حزب چپ)، و پیتر اریکسون Eriksson (سخن گوی حزب محیط زیست) برگزار شد، اعلام كرد كه در صورت پيروزى احزاب اپوزيسيون موسوم به بلوك سرخ و سبز، از سال ۲۰۱۱ خروج نيروهاى نظامى سوئد از افغانستان آغاز خواهد شد. وی ضمن تاکید بر خروج تدریجی نیروهای نظامی سوئد از افغانستان، تقویت حضور نیروهای امدادی سوئد را ضروری دانست.
در حال حاضر حدود ۵۰۰ سرباز سوئدى در شمال افغانستان حضور دارند و دولت بورژوايى راه را براى فرستادن شمار بيش ترى از سربازان سوئدى به افغانستان باز گداشته است. احزاب اپوزيسيون مخالف افزايش حضور سربازان سوئدى در افغانستان هستند. بر اساس تصميم قبلى پارلمان سوئد، در صورت ادامه‌ تهديدها، تعداد نيروهاى نظامى اين كشور در محل و به طور موقت به ۸۵۵ نفر افزايش خواهد يافت.
اما حزب چپ با فرستادن نيروهاى نظامى بيش تر مخالف است. رهبر اين حزب لارش اولى جنگ در افغانستان را بى‌معنى مى‌داند و خواهان فراخواندن و بازگشت كامل نيروهاى نظامى سوئد از افغانستان در سال ۲۰۱۱ است.
باین ترتیب، در انتخابات 19 سپتامبر 2010 اگر فریدریک راینفلد، نخست‌ وزیر کنونی برنده شود، نخستین فردی از بلوک راست خواهد بود که برای بار دوم به این سمت دست می ‌یابد. و اگر مونا سالین سوسیال دموکرات برنده‌ انتخابات روز یک شنبه شود، نخستین زن تاریخ سوئد خواهد بود که مقام نخست وزیری را در این کشور به دست می گیرد.
لازم به یاداوری است که در انتخابات سال ۲۰۰۶، سوسیال‌ دموکرات ‌ها ضربه سختی خوردند و تنها توانستند ۳۵ درصد آرا را کسب کنند. این بدترین نتیجه برای سوسیال دموکرات ها از هنگام برخورداری مردم این کشور از حق انتخاب همگانی در سال ۱۹۱۹ بود. سوسیال ‌دموکرات ‌های سوئد از سال ۱۹۳۰ تا سال ۲۰۰۶ به طور پیوسته قدرت را در دست داشتند. بنابراین، قرار گرفتن سوسیال‌ دموکرات‌ ها در موقعیت یک اپوزیسیون عادی، یک تغییر بزرگ تاریخی در سوئد به شمار می ‌رود.
دولت بورژوازی سوئد در آخرين انتخابات در سال ‌٢٠٠٦ با ‌٤٨ درصد آرا پيروز شد. اين پيروزی در شرايطی بود كه مجموع آرا حزب ‌های سوسيال دموكرات، چپ و سبزها ‌١/٤٦ درصد بود.
در انتخابات امسال سوسیال دمکرات ‌ها برای نخستین بار در تاریخ این کشور با حزب محیط زیست و حزب چپ دست به ائتلاف زده ‌اند تا در انتخابات روز یک شنبه شانسی موفقیت داشته باشند. نظرسنجی ها نشان می دهند که آرای ائتلاف سه حزب به رهبری سوسیال دموکرات ‌ها در مجموع ۵ درصد کم تر از ائتلاف چهار حزب راست محافظه کار به رهبری مودرات است. البته در روزهای اخیر شکاف میان دو ائتلاف قدری کم تر شده است.
دولت سوئد در چهار سال گذشته، غیرانسانی ترین سیاست ها را در جامعه اعمال کرده است. در این سال ها هزاران نفر از دریافت بیمه همگانی Försäkringskassan، اخراج شده اند. برای نمونه، اداره کل بیمه های همگانی Försäkringskassan اعلام کرد که پرونده Annica Holmquist را مجددا مورد بررسی قرار خواهد داد. آنیکا هلم کویست در سال گذشته و با اجرای قانون جدید بیمه های همگانی، از فهرست دریافت کنندگان کمک هزینه بیماری از این اداره، حذف و برای ورود به بازار کار، به اداره کاریابی منتقل شد. او به دلیل ابتلا به نوعی بیماری شدید و مزمن که باعث رشد غیرقابل کنترل و دردناک برخی از اعضای بدن او می شود، توان و آمادگی انجام کاری را ندارد، اما اداره بیمه تشخیص دیگری داده و درخواست او را برای باقی ماندن در فهرست بیماران و دریافت کمک هزینه بیماری، نپذیرفته است.
تلویزیون ۴ سوئد، شب گذشته گزارشی در این مورد پخش کرد و اینک مدیرکل اداره بیمه های همگانیStig Orustfjord اعلام کرده است که یک گروه متخصص، پرونده او را که بسیار نیز پیچیده است، مجددا بررسی خواهند کرد.
مقررات جدید بیمه از ژوئیه سال ۲۰۰۸ به اجرا درآمده و تاکنون بیش از ۱۵ هزار نفر از بیماران زیر پوشش این اداره، به اداره کاریابی منتقل شده اند. براساس گزارش های منتشرشده دراین زمینه، از این تعداد، کم تر از دو هزار نفر موفق به بازگشت به کار سابق خود و یا یافتن کاری جدید شده اند. ناگفته نماند که براساس خبر رسانه ها، دست کم دو سه نفر از این بیماران به دلیل برخورد غیرانسانی اداره بیمه های همگانی دچار شوک شده و دست به خودکشی زده اند. بنابراین، دولت ائتلافی احزاب راست سوئد در چهار سال گذشته حاکمیت خود، ارتجاعی ترین سیاست ها را در داخل کشور و هم چنین در سطح بین المللی به مرحله اجرا درآورده است.
چالش اصلی جامعه مدرن و پیشرفته سوئد هم چون همه جوامع اروپایی، چالش طبقات است؛ یعنی طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار. اما در این میان، واقعا جای تشکل های جدی سیاسی - طبقاتی کارگری و احزاب کارگری کمونیستی در این کشور و عموما در غرب خالی ست و آن هم در شرایطی که سال هاست عمر دولت رفاه در اروپا و اسکاندیناوی به سر رسیده است.
اما در هر صورت انتخابات سراسری پارلمانی سوئد روز یک شنبه 19 سپتامبر 2010، برگزار خواهد شد. بررسی و آمارهای تاکنونی متاسفانه حاکی از آن است که چهار حزب حاکم چهار سال گذشته، این بار نیز پیروز انتخابات سوئد خواهند شد. اما امیدوارم نتیجه این پیش بینی غلط از آب درآید و سه حزب بلوک چپ، پیروز شود قدری به نفع کارگران و مردم آزاده است. اساسی ترین سئوال این است که آیا انسان از طریق پارلمان ها به ساحل خوشبختی رفاه، آزادی، برابری در همه عرصه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خواهد رسید یا خارج از آن؟! شاید هم تلفیقی از هر دو!

هفده سپتامبر 20010

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

سیاست خارجی جنبش کارگری


سیاست خارجی جنبش کارگری
محمد قراگوزلو







روز قدس 1389 آمد و رفت.این روز برای سبزهای لیبرال ـ سکولار از یک­سو و چپ­های خرده­بورژوای غیر کارگری از سوی دیگر حامل پیام روشنی بود: دوران اکسیونیسم خیابانی – بدون حضور طبقه­ی کارگر – تا آینده­ئی قابل پیش­بینی تمام شده است. اینک سبز حتا مفاهیم سمبلیک خود را نیز از دست داده و بی­­رنگ­تر از همیشه در فضای مجازی دست و پا می­زند. کل جریان سبز – اعم از جمهوری­خواه، ملی مذهبی، سکولار، آته­ایست، مدرن یا سنتی، مشارکتی ـ کارگزارانی یا اکثریتی توده­ئی – در توهم ساده­لوحانه­ی خود از برآیند "انتخابات" 22 خرداد 1388، حداکثر به دنبال تغییرات مدنی بود و این "تغییر" را به تاسی از تحولات سیاسی آمریکا – حذف نئوکان­ها و به قدرت رسیدن دموکرات­ها با شعار تغییر – در تغییر سیاست­مداران جست­وجو می­کرد. به عبارت روشن­تر سبزها از هاشمی­رفسنجانی و رضائی و قالیباف و لاریجانی گرفته تا خاتمی و موسوی و کروبی، فقط به دنبال حذف احمدی­نژاد بودند. و هستند نیز. برنامه­ی اقتصادی این جماعت ادغام در اقتصاد جهانی سرمایه­داری و به طور مشخص سرمایه­داری غرب و جذب سرمایه از طریق تعدیل سیاست خارجی ظاهراً تهاجمی دولت نهم بود. موسوی و کل کمپین هوا دار او در رویای پیوستن به WTO و عقلانی کردن سیاست­های اقتصادی پرپر می­زدند و تحقق این رویا را در کنار گذاشتن تیم احمدی­نژاد می­دیدند. چنین نشد چنان­که می­دانیم. حالا دیگر به ساده­گی می­توان گفت کمپین سبز مالیده و از خیابان­های تهران به کوچه­های مدیای سرمایه­داری ماسیده است. این نکته هم که گفته می­شود "جنبش؟ سبز" مانند آتش به زیر خاکستر رفته است، ادعای پوچی بیش نیست که سبزها مانند کودکی که از ترس تاریکی با خود حرف می­زند، آن­را در بوق و کرنا کرده­اند. انتقال بطئی رهبری سبز از ایران به آمریکا و انگلستان و تشکیل اتاق­های پوشالی فکر به اندازه­ی استراتژی (تاکتیک؟) اسب تروا موید استیصال جریان­هائی­ست که می­خواستند با سوء­استفاده از "فشار مردم" به "چانه­زنی در بالا" بپردازند و امتیاز توفیق در انباشت سرمایه را به نام خود ثبت کنند. سیاست خارجی سبزها، در شعار روز قدس سال گذشته (نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران) به وضوح ناسیونالیسم منحطی را به نمایش گذاشت که حتا تلاش مذبوحانه­ی شیخ محسن کدیور از ­بلندگوی تفسیر خبر VOA نیز نتوانست آن­را پاک کند. فعالیت لیدرهای خود تبعیدی سبز ذیل امکانات تبلیغاتی سرمایه­داری غرب و دریافت جوایز کلان از نهادهای شناخته شده­ی بورژوازی جهانی، از فرط بس­آمد تکرار مکررات است.
از سوی دیگر چپ خرده­بورژوائی و غیر کارگری نیز که در جریان اعتراضات یک­سال و نیم گذشته به زائده­ی بورژوازی لیبرال (اصلاح­طلبان، لیبرال­ها، سوسیال دموکرات­ها) تبدیل شده و می­خواست حضور خود را از طریق حزب "روشن­فکری" و غیر کارگری متکی به مدیای مدونائی در خیزش توده­ئی، هژمونیک کند و در نهایت توهم به مردم فراخوان می­داد که عکس فلان لیدر را برافرازند و در روز بهمان چادر و روسری از سر بردارند، بوق بزنند، به پارک بروند و شعار انقلاب زنانه و انسانی سر دهند، حالا به دنبال توجیه انفعال و عقب­نشینی مردم و شکست سیاست­های غیر کارگری و انحال­طلبانه­ی خود به در و دیوار می­زند. این چپ و کل خواهرخوانده­ها و برادرزاده­هایش هیچ­گاه موضع سیاسی مشخصی نسبت به هژمونی طبقه­ی کارگر در جنبش توده­ئی نداشته و دلش را با نامه­نویسی به اوباما و داسیلوا خوش کرده و زیر پرچم انواع و اقسام مراکز همبسته­گی آمریکائی و امپریالیستی خود را باد زده است. چپ خرده­بورژوائی اساساً نه فقط به موضع ضد امپریالیستی جنبش کارگری پای­بند و متعهد نیست، بل­که در قیاس با سنت­های اسلامی و بنیادگرائی ترجیح می­دهد که به سیاست­های رژیم چنج نئوکنسرواتیست­ها دل­خوش کند، از اسرائیل مدرن در قبال فلسطینی­های عقب­مانده و سنتی دفاع کند و هرگونه مخالفت و شعار ضد امپریالیستی را به دعواهای دوران جنگ سرد تقلیل دهد و به سیاست­های ارتجاعی حزب توده پیوند بزند. برای چپ خرده­بورژوائی پنداری پدیده­ئی به نام امپریالیسم وجود خارجی ندارد و زمانی هم که پای آمریکا و اتحادیه­ی اروپای امپریالیست به میان می­آید، به یک درجه پیش رفت دموکراسی لیبرال – و حتا نئولیبرال – در برابر عقب­مانده­گی بنیادگرائی اسلامی رای می­دهد. از نظر چپ خرده­بورژوائی، جنبش کارگری نه فقط یک­پارچه­ است، بل­که هرگونه مقاومت تشکل­های کارگری ضد امپریالیستی و رد کومک­های مالی مراکز ارتجاعی وابسته به امپریالیسم، ایجاد انشقاق در جنبش کارگری محسوب می­شود. زمانی­ هم که فعالان چپ جنبش کارگری در دفاع از مردم مجروح غزه، فراخوان تحریم رژیم آپارتایدی اسرائیل را آواز می­دهند و از کارگران سوئدی به سبب امتناع از همکاری با کشتی­های اسرائیلی تجلیل به عمل می­آورد، چپ خرده­بورژوائی وارد صحنه می­شود و از موضع منتقد، قلم هجو و هزل به دست می­گیرد.

نگارنده بر این باور است که:
الف. جنبش کارگری از سمپات­ها و دلالان خانه­ی کارگر تا تشکل­های مستقل، جنبشی­ست که گرایش­های مختلف اعم از راست ارتجاعی تا چپ سوسیالیستی را در بر می­گیرد.
ب. جنبش کارگری، مستقل از مواضع راست و چپ احزاب و گروه­ها عمیقاً و ذاتاً ضد امپریالیست است.
پ. در این ادبیات امپریالیسم با همان مفهوم بالاترین مرحله­ی سرمایه­داری تعریف می­شود و به طور مشخص از آمریکا و اتحادیه­ی اروپا تا چین و روسیه و ژاپن را نیز فرا می­گیرد.
ت. تقویت جنبش کارگری، به ویژه در عصر جهانی­سازی­های نئولیبرالی در گرو علنی­ات مواضع ضد امپریالیستی این جنبش است. اگر جنبش کارگری مدافع منافع طبقه­ی کارگر است، اگر جنبش کارگری علیه تمام صورت­مندی­های سرمایه­داری - اعم از دولتی، خصوصی، بازار آزاد، بازار+برنامه و... – مبارزه می­کند لاجرم نمی­تواند نسبت به امپریالیسم و کلیه­ی نهادها و مراکز وابسته به آن خنثا عمل کند.
ث. صرف­نظر از دعواهای سیاسی گروه­ها و احزاب فلسطینی، جنبش کارگری نمی­تواند در مقابل جنایات صهیونیست­ها سکوت کند و به دفاع از حقوق کارگران و زحمت­کشان فلسطینی برنخیزد. واضح است دفاع جنبش کارگری از احزاب سیاسی درگیر در ماجرای فلسطین، منوط به استقلال همه­جانبه­ی این جریان­ها از دولت­های بورژوائی است. منطق انترناسیونالیسم کارگری اصل مباحث پیش­گفته را مستغنی از هرگونه پلمیک سکتی می­داند و برای رهائی طبقه­ی کارگر فقط به نیروی طبقه­ی خود تکیه می­زند.

Mohammad.QhQ@Gmail.com

مشكل ها؛ راه حل ها!(امید بهرنگ)

مشكل ها؛ راه حل ها!
پاسخی به نقد شباهنگ راد



امید بهرنگ
Behrang1384@yahoo.com

اخیرا رفیق شباهنگ راد نقدی در دو بخش بر بیانیه «كمونیسم بر سر دوراهی: پژمردگی یا شکوفایی» از حزب کمونیست ایران (م ل م) نگاشته است. (1) در فضایی كه راحت طلبی فكری و رخوت تئوریك سراپای جنبش كمونیستی ایران را فراگرفته باید از این برخورد انتقادی استقبال كرد. امیدوارم که در پروسه یك جدل رفیقانه بر موقعیت خطیری كه جنبش كمونیستی قرار گرفته و مشكلات و راه حلهای پیش روی آن پرتو افكنده شود.
نكات اصلی انتقادی و راه حل هایی كه در دو نوشته فوق طرح شده از این قرارند:

1 – «درد اصلی جنبش كمونیستی بی عملی است.»
2 – «بدون وارد شدن به عرصه عملی مبارزه نمی توان پروسه نقد را به انجام رساند و بر درستی و نادرستی سیاستها و كارها پی برد.»
3 - «نقد بدون شركت عملی در مبارزه طبقاتی به نقدی بی روح و مرده بدل خواهد شد.»
4– «بحث سنتز نوین تیله است.»، «این بحثها غیر عملی و روشنفكری است.»
5- «چگونه می توان مدعی حزب بود و از قالب بندی تئوریك جدید صحبت كرد.»
6– «تنها راه نقد صحیح نفی تشكیلات به فرم كنونی است. ... نقد ثمر بخش سازنده، پویا و بالنده ... مستلزم سوزاندن لباس بی شكل و شمایل ، دفن تابوها و بیرق های "سازمانی – حزبی " بدون محتواست.» (2)

پیش از آغاز بحث نیاز به توضیح چند نكته است.
بخش نخست نقد مستقیما بیانیه «کمونیسم بر سر دوراهی ...» را مورد خطاب قرار داده، بخش دوم نقد شباهنگ راد عمدتا مربوط به نظرات (یا كامنت هایی) است كه در ذیل بخش اول نقد وی در سایتهای اینترنتی درج شده است. متاسفانه این بخش نقد ایشان بسیار عکس العملی بوده و کمکی به کشف حقایق نمی کند بویژه اینکه وی این كامنتها را به حساب نظرات حزب ما گذاشته و بر مبنای آن حكم صادر كرده است. اینکار از جدیت مباحث فی مابین می كاهد. برای شناخت از نظرات حزب کمونیست ایران (م ل م) باید به ارگان این حزب (حقیقت) و یا اطلاعیه های با امضای این حزب مراجعه کرد. این یک پرنسیب شناخته شده و معمول سیاسی رسانه ای برای همه احزاب وسازمانهاست.
برای مثال نویسنده به حزب ما بطور ضمنی وانمود می كند كه حزب ما بلحاظ نظری تئوری انقلاب قهرآْمیز و کسب قدرت سیاسی از طریق جنگ انقلابی را كناری نهاده، یا بی عملی را برای کمونیستها توصیه و توجیه می كند. اتهامی كه از واقعیت برخوردار نیست. (3)
شباهنگ راد اصرار دارد كه: «تا زمانی كه پای خود را در جای نادرست گذاشته اید و قصد توضیح جایگاه واقعی خود را نداشته باشید، نتایج روشن است.... تا زمانی تصویر صحیح از جایگاه و موقعیت خود بدست نیاید نقد سازنده و پویا میسر نیست.» باید از پرداختن به چنین دلیل های سطحی دوری جوئیم. گیریم كه چنین باشد، گیریم كه عده ای معدود (حتی یك فرد) در گوشه ای از دنیا، از مشكلی تحلیل و راه حلی ارائه داده، آیا این امر مبنای ارزش گذاری و پایه ای برای صحت یا عدم صحت آن بحث است. اگر منظور موضع و سمت طبقاتی ناقد باشد، این جایگاه (هر چقدر هم مهم باشد) تعیین کننده نیست. چون افراد، احزاب و گروههای سیاسی می توانند موضع و جایگاه پرولتری داشته باشند اما درک غلط هم داشته باشند. بررسی تحلیل، خط مشی، سیاست، افق و برنامه را نمی توان به بررسی چه كسانی، چه جایگاهی از چه مكانی تقلیل داد
معیار اصلی این است كه آیا محتوی نقد، حقیقت دارد یا خیر. مهم نیست كه حقیقت از زبان چه كسی بیرون می آید و آن كس یا كسان خود را به چه نامی می شناسند، یا از چه جایگاه واقعی یا غیر واقعی برخوردارند! متد شباهنگ راد در برخورد به عقاید و نظرات مختلف فلج كننده و بشدت مخرب است. این قید و بند زدن بر حقیقت و متد كشف آن است. كشف حقیقت ربطی به جایگاه و موقعیت كاشف ندارد، یا صحیح است یعنی منطبق بر واقعیات عینی است یا ناصحیح! این یكی از مباحث مهم فلسفی سنتز نوین است كه تحت عنوان «حقیقت طبقاتی» مورد نقد قرار گرفته است. یعنی نقد دیدگاه سابقه دار در جنبش كمونیستی كه برای حقیقت خصلت طبقاتی قائل بوده و معتقد است بورژوازی حقیقت خود را دارد و پرولتاریا حقیقت خود را. در حالی که حقیقت، حقیقت است و دروغ، دروغ، مهم نیست كه چه زمانی و چه طبقه ای آن را کشف کرده و با چه روش و متدی اینکار را کرده است. (4) محتوی نقد مهم است نه ناقد!
متد و دیدگاه شباهنگ راد مانع از آن شده كه چشم هایش بر واقعیات و مسایل اساسی طرح شده در بیانیه حزب ما گشوده شود. او می خواهد بر پایه جدول محاسباتی منافع فردی یا گروهی، عمل یا بی عملی، داخل یا خارج كشوری به حقیقت دست یابد. این متد نه فقط سترون، بلکه سدی در راه كشف حقیقت است.

آیا مشکل اصلی جنبش کمونیستی بی عملی است؟

تاكید بیانیه «كمونیسم بر سر دوراهی ...» بر ضرورت دستیابی به سنتز نوینی از علم كمونیسم، موجب برآشفتگی خاطر شباهنگ راد شد. او این امر را نشانه بی عملی دانسته و همین مسئله را علت اصلی بحران جنبش كمونیستی می داند. از نظر ما نیاز به تئوریهای جدید، برخاسته از موقعیت عینی و كلی جنبش كمونیستی بین المللی است. رئوس مختصات این موقعیت در همین بیانیه مورد تحلیل قرار گرفت. بهتر این بود که منتقد این بیانیه در درجه اول موافقت یا مخالفت خود را با موضوعات مورد تحلیل بیانیه – (در زمینه پایان دوره اول انقلاب های پرولتری، نقد گرایش دفاع دگماتیستی از تجربه انقلاب های سوسیالیستی گذشته و یا گرایش سوسیال دموکراتیک رجوع به دمكراسی قرن هجده، ضرورت بازبینی نقادانه از تئوری و پراتیك دیكتاتوری پرولتاریا، و اینکه كمونیستها می خواهند باقیمانده گذشته باشند یا پیشاهنگ اینده؟) - ابراز می داشت تا اختلاف درك از وضعیت كنونی و كلی جنبش كمونیستی روشن تر می شد.
در دنیای امروز كافیست یک فعال كمونیست ذره ای درگیر پراتیك انقلابی و جلب توده ها به كمونیسم باشد، تا ضرورت پرداختن به مسئله «شكست كمونیسم» را دریابد. همه نیروهایی که خود را منتسب به جنبش كمونیستی می دانند در سطوح مختلف درگیر عمل هستند. سئوال كلیدی این نیست كه چه كسی عمل می كند و چه كسی نمی كند، مسئله این است كه چه عملی با چه مضمونی؟ پرسش این است كه آن چه پراتیكی است كه معضل واقعی و روز «كمونیسم چیست؟» را – پس از تلاطماتی كه جنبش كمونیستی در قرن گذشته از سر گذراند - به صحنه نمی آورد؟ آیا چنین عملی واقعا ربطی به پراتیك كمونیستی و تبلیغ و ترویج كمونیسم دارد؟ راستی آن چه پراتیكی است كه ذره ای به اذهان فعالین كمونیست در این زمینه فشار نمی آورد و تئوری پیشرفته تری را طلب نمی كند؟ بگذارید بی پرده و با صراحت بحث کنیم فعالیتی که فراتر از تلاش برای سرنگونی جمهوری اسلامی نرود یا در مقابل این سئوال مهم که چه نظامی باید جایگزین آن شود، سکوت کند یا صرفا به طرح چند مطالبه دمکراتیک بپردازد، البته نیازی به افق کمونیسم و طبعا پاسخگویی به شکستها، محدودیتها،خطاها و سئوالات جدید پیشاروی جنبش کمونیستی ندارد.
كافیست كمی جهانی فكر كنیم. نگاهی به آخرین و پیشرفته ترین تجربه انقلابی ابتدای قرن اخیر بیندازیم: جنگ خلق در نپال. با خط و بینش رفیق شباهنگ راد مشكل بتوان عقب گردی كه این جنگ خلق دچارش شد را تجزیه و تحلیل كرد. در نپال كمونیستها بی عمل نبودند، «از دشمن تا به دندان مسلح نهراسیدند»، «از خود التزام عملی به آرمانهای رهاییبخش نشان دادند.»، ارتش خلق تشكیل دادند و كارگران و دهقانان نپالی را بسیج كردند. آیا مشكل شان كمبود پراتیك بود که این انقلاب وسط راه ایستاد و به كسب خرده ریزهایی از نظام سرمایه داری راضی شد؟ هدف بیانیه «كمونیسم بر سر دوراهی ...» دست و پنجه نرم كردن با چنین معضلات كلانی است. اینكه چه باید كرد تا جنبش كمونیستی به یك جنبش مقاومت بدل نشود. آیا امكان ساختمان جامعه نوین و برقراری دولت نوین دیكتاتوری پرولتاریا در جهان كنونی هست یا خیر؟ همین سئوال بود كه ذهن رهبران حزب كمونیست نپال را به خود مشغول كرد. ناتوانی آنان در ارائه درك پیشرفته از دیكتاتوری پرولتاریا با تكیه به تجارب انقلاب سوسیالیستی در چین و شوروی بود كه آنها را به سازش كشاند. آنها اول تحت عنوان تئوری دمكراسی قرن بیست و یك بر امكان پذیری ایجاد جامعه دمكراتیك نوین و سوسیالیستی خط بطلان كشیدند، سپس به جمهوریخواهی بورژوایی تن دادند. بطور مسلم مشكلات و موانع در سطح چگونگی پیشبرد جنگ خلق در زمینه استراتژی سیاسی و نظامی بسیار بودند اما ناروشنی در مورد اصلی ترین جنبه اهداف ما – چه دولتی با چه مختصاتی – مانع از حل صحیح مشكلات واقعی و پیچیده شدند.
راه دور نرویم با كنكاشی در متن نقدی كه شباهنگ راد نوشته نیز ما با چنین روحیه ای روبرو هستیم. اوج روحیه به اصطلاح عملگرایانه او «دفاع از مبارزات كارگری – توده ای و پس زدن رژیم» است. پس سرنگونی نظام، كسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، ساختمان سوسیالیسم و افق كمونیسم چه شد؟ آیا خواهان جامعه نوینی هستیم یا فقط با اشكالی از مقاومت (قهرآمیز یا مسالمت آمیز) می خواهیم كمی از درد و رنج مردم بكاهیم؟ تفاوت است بین مبارزه برای پیروز شدن با مقاومت در مقابل دشمن.
منتقد بیانیه، در ابتدای نقدش از تاثیر پذیری جنبش کمونیستی ایران از جنبش جهانی می گوید. اما این مهم در حد یک تعارف خشک و خالی باقی می ماند. اگر قرار است کمونیستی افقش را محدود به کشور خود نكند، در درجه اول لازمست که نسبت به وضعیت کلی جنبش کمونیستی جهانی عکس العمل نشان دهد و وظایف خود را در قبال این وضعیت کلی روشن کند. سالهاست که بسیاری از کمونیستهای ایران خود را از روندهای فکری و تجارب عملی در سطح بین المللی محروم ساخته اند و بر پرسش های مهمی که این جنبش با آن روبرو شده، خط کشیده اند. سالهاست که مسئله شکست دو تجربه بزرگ بر ذهنیت کمونیستها و حتی مردم جهان سنگینی می کند اما کسی جرئت رویارویی با آن را به خود نمی دهد. اغلب یا با نفی این تجارب – با تافته جدا بافته دانستن خود از تاریخچه جنبش كمونیستی بین المللی – از خود سلب مسئولیت می کنند یا ترجیح می دهند به این مسئله نزدیک نشوند. انحلال طلبی و دگماتیسم در این زمینه بیداد می کند و بی جهت نیست که نسل جوان مبارزین متمایل به کمونیسم به این دسته از کمونیستها به صورت نیرویی غیر جدی و بقایای گذشته نگاه می کنند.
اگر مسائل خطی مربوط به کلیت جنبش کمونیستی در دست گرفته نشود، پیشروی عملی میسر نیست. تاریخ بارها صحت این امر را نشان داده است. برای نمونه می توان به تولد جنبش نوین کمونیستی در دهه چهل اشاره کرد؛ كه شباهنگ راد خود را منتسب به آن می داند و مشخصا تحت تاثیر دیدگاه رفیق مسعود احمد زاده نویسنده كتاب «مبارزه مسلحانه هم استرات‍ژی هم تاكتیك»، قرار دارد. یكی از مهمترین مسایلی كه در آن كتاب طرح شده و كمتر مورد اعتنا قرار گرفته، توجه به موقعیت كلی جنبش كمونیستی بین المللی بوده كه رفیق احمدزاده آنرا به این صورت فرموله کرد: «اگر در همین ایام مرزبندی بین مارکسیسم – لنینیسم از یک طرف، و رویزیونیسم و اپورتونیسم از طرف دیگر، در یک مقیاس بین المللی صورت نگرفته بود، شاید سلب اعتماد از حزب توده در آغاز تا حدودی موجب سلب اعتماد از کمونیسم هم شده بود، اما اینک به نظر می رسد مقام مارکسیسم – لنینیسم واقعی خالی است و باید پر شود. پس مارکسیسم – لنینیسم انقلابی، به مثابه تئوری انقلاب، ملجا پیگیرترین انقلابیون شد. بدین ترتیب اقبالی وسیع و چشمگیر از جانب روشنكفران انقلابی به ماركسیسم – لنینیسم، که حالا با نام و اندیشه های رفیق مائو عجین شده است، مشاهده می شود. بدین ترتیب در جریان مبادله و نشر آثار کمونیستی و بخصوص آثار مائو، محافل و گروههای کمونیستی به وجود می آمدند تحت تاثیر تجربیات انقلابی و جنگهای توده ای ، گرایش (نظری) به مبارزه مسلحانه توده ای روز به روز بیشتر می شود.» (5)
رفیق احمدزاده مانند سایر انقلابیون دهه چهل ضمن تاكید بر نقش محرک تئوری انقلابی بر موضوع مهم دیگری نیز انگشت گذاشت: خدمت مائو در خنثی کردن «سلب اعتماد از کمونیسم» در سطح جهانی. بدون خنثی کردن این سلب اعتماد حرکتی شکل نمی گرفت. جنبش نوین کمونیستی ایران در دهه چهل شمسی شانس این را داشت که از مواهب مبارزات مائو علیه رویزیونیسم خروشچفی و سوسیالیسم مرده روسی و تجربه زنده انقلاب فرهنگی برای تر و تازه کردن علم کمونیسم سود جوید. این امتیاز کلی موجب شد که کمونیستها در کشورهایی چون ایران سریعتر رشد کنند و بتوانند پراتیک های انقلابی جسورانه تری سازمان دهند.
یكی از موضوعات مهم بیانیه «كمونیسم بر بر سر دوراهی ...» در مورد «سلب اعتماد از کمونیسم» است. آیا امروزه در سطح عمیقتر و گسترده تری ما با این معضل روبرو نیستیم؟ اگر در دهه چهل کمونیست ها به لحاظ ایدئولوژیک پشتوانه یک کشور سوسیالیستی چند صد میلیونی را داشتند امروزه که دیگر چنین چیزی موجود نیست و حتی دستاوردهای مرحله اول انقلاب پرولتری در معرض دفن شدن قرار دارد، کمونیست ها چه فعالیت ها و اقداماتی را باید سازمان دهند تا روند «سلب اعتماد از کمونیسم» را به ضد خود برگردانند. چه تعدادی از کمونیست ها در سطح جهان بطور علمی و روشمند به این کار مشغولند؟ برخورد ما به آنان چه باید باشد؟ کمونیست های ایران در کجای این پروسه قرار دارند؟ چه وظایفی را برای خود قائلند؟ این است پرسش كلیدی كه از آن گریزی نیست. چگونه می توان دوباره کمونیسم را به عنوان راهی که قادر به نجات بشریت از نظام دهشتبار سرمایه داری است، در راس اندیشه های پیشرو زمانه قرار داد؟ نپرداختن به این امر فرار از مسئولیت تاریخی مشخصی است که بر دوش کمونیستها در هر کشور قرار دارد.
حل مسایل مربوط به خط مشی كلان جنبش کمونیستی، امری فقط مربوط به آینده نیست. حل مشكلات مربوط به فعالیت های عملی و دخالتگریهای سیاسی روز و حتی تربیت كادرهای جدید كمونیست نیز به این مهم وابسته است. به قول بیانیه «كمونیسم بر سر دوراهی ...» طی یك سال گذشته « زمانی كه در اذهان بسیاری از پیشروان این خیزش مختصات جامعه آینده و دولت آینده به پرسشی اساسی بدل شده، اغلب كمونیست ها از نزدیك شدن به این موضوع پرهیز کرده و حتی جرئت آن را به خود نداده اند كه در مورد این مسئله مهم و اساسی با دخالتگری سیاسی با آلترناتیوهای بورژوایی حاضر در صحنه مقابله كنند. چرا كه بواقع خود نیز اعتقاد راسخ به مبارزه سیاسی انقلابی برای سرنگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم و کمونیسم را از کف داده و دست شان خالی است. زمانی كه جمعبندی علمی و نقادانه از دیكتاتوری پرولتاریا موجود نباشد، چگونه می توان تغییر واقعی جامعه را نوید داد و راه حل واقعی برای حل مشكلات جلوی روی مردم قرار داد و آنان را برای مبارزه در راه رهایی كامل برانگیخت.»
اگر كسی بطور جدی می خواهد ریشه اصلی بحران جنبش كمونیستی ایران را جستجو كند باید نگاه بر واقعیت فوق افكند و در درجه اول برای آن چاره ای جوید. فقط كافی نیست كه در مورد علائم بحران و بیماری ابراز نظر كرد. مسئله اصلی تشخیص صحیح بیماری است. هیچ پزشکی نمی تواند خود را با علائم یک بیماری سرگرم کند و مدعی نجات بیمار شود.
به سطح دیگری از ضرورت پیشرفتهای تئوریك بپردازیم. هر كسی كه ذره ای تماس با واقعیات عینی مبارزه طبقاتی در ایران داشته، نمی تواند بر این ضرورت چشم پوشد. فقط كافیست از واقعیات یكساله اخیر آغاز كنیم و بر موضوعی بسیار مشخص انگشت گذاریم: شركت بی سابقه زنان در خیزش توده ای. در سطوح مختلفی می توان از دلایل این پدیده نوظهور تحلیل به عمل آورد. از مقابله زنان با یك حكومت مذهبی، تا زنانه شدن نیروی كار، تا نقش و اهمیت مسئله زنان در انقلاب آتی ایران تا ربط دلایل انفجاری این نیروی اجتماعی به تضاد اساسی عصر سرمایه داری و جایگاه فرودستی زنان در تولید و بازتولید نظام طبقاتی سرمایه داری. جنبش كمونیستی در همه این زمینه ها نیازمند تز، سیاست و تئوری های مشخص است تا هر چه صحیحتر، كاملتر و همه جانبه تر این واقعیات عینی را بیان كند. این امر پیش شرط سازماندهی انقلابی زنان در شرایط كنونی در خدمت به انقلاب است. اما ما با واقعیتی تلخ روبرو هستیم: اكثریت قریب به اتفاق جنبش چپ اسیر درك های سنتی و عقب مانده اند. بینش، عملكرد و رفتارهای آنان بشدت مردسالارانه است. بدون نوسازی تفكر و رفتارهای جنبش كمونیستی نسبت به مسئله زنان، هیچ پیشرفتی برای این جنبش میسر نیست. این نوسازی شامل دو وجه است. یك وجه، تحلیل از تغییراتی است كه در ساختارهای اقتصادی اجتماعی ایران (و جهان) صورت گرفته و موجب شده كه زنان به عنوان یك نیروی اجتماعی انفجاری به جلوی صحنه رانده شوند. وجه دیگر شامل نقد درك و عملكرد جنبش كمونیستی و جمعبندی از دستاوردهای مثبت و منفی آن در این زمینه (بویژه در دوران ساختمان سوسیالیسم در چین و شوروی) است. این امر بدون جذب دانشی كه توسط فمینیستها در زمینه تاریخ ستم بر زن و دلایل شكل گیری آن، طی چند دهه اخیر تولید شده و یا بدون توجه به انتقاداتی كه آنان به جوامع سوسیالیستی در این زمینه مطرح كردند، ممكن نیست. آیا می توان بدون پاسخ دادن به چنین ضرورتی، زنان انقلابی حاضر در صحنه را جذب آرمان كمونیسم کرد و فراتر از آن،‌ تبدیل به رهبران جنبش کمونیستی و ستون فقرات آن شوند.
آیا بی توجهی امثال شباهنگ راد به مباحث و متدی كه حزب ما طی چند ساله اخیر در زمینه نوسازی جنبش كمونیستی در ارتباط با مسئله زنان مطرح كرده، خود نشانه ای از اسارت در چارچوبه های تئوریك سیاسی قبلی نیست؟ چارچوبه هایی كه دیگر پاسخگو نیستند و باید از آنها گسست جدی صورت گیرد.
نگاهی به واقعیت دیگر اندازیم، به انجام وظیفه مركزی انقلاب یعنی برپایی جنگ انقلابی برای كسب قدرت سیاسی و سئوالات نوینی كه در این زمینه با آن روبرو هستیم. تنها كمونیست هایی كه پراتیك برای آنها مسئله ای جدیست با این قبیل موضوعات درگیرند.
برای كسانی كه به انقلاب قهر آمیز اعتقاد دارند تئوری جنگ طولانی مائوتسه دون از اهمیت حیاتی برخوردار است. این تئوری در بسیاری از جوانب اساسی كماكان كاربرد دارد. اما جامعه ایران – بویژه در چند دهه اخیر – دچار تغییرات اقتصادی اجتماعی گسترده ای شد. تغییرات كیفی در مناسبات اقتصادی شهر و روستا، توسعه سرمایه داری و تركیب طبقاتی جامعه صورت گرفته است. تركیب جمعیتی شهر روستا عوض شده است. از حدت مسئله زمین كاسته شده است. شاهد برخی جابجایی در تضادهای اجتماعی شده ایم. (كه یك نمونه آن حاد شدن مسئله زنان است) تغییرات مهمی در نحوه كنترل اداری – نظامی مناطق روستایی دور از مركز صورت گرفته است. وجود كلان شهرها كه توسط شهركهای كارگری – زحمتكشی محاصره شده اند بر پیچیدگی های راه انقلاب افزوده اند. از یكسو از لحاظ نظامی امكان برپایی مناطق سرخ پایگاهی برای مدت زمان طولانی در مناطق دور از مركز تضعیف گشته از سوی دیگر نقطه ضعفهای دیگری در سیستم ظهور یافته است. برای مثال در اوایل خیزش اخیر شاهد بوده ایم كه چگونه كنترل برخی محلات و شهرك های كارگری اطراف تهران و كرج از دست دشمن خارج شد. همه این عوامل نه تنها تاثیر بلاواسطه ای بر مرحله و استراتژی انقلاب، چگونگی انجام وظایف دمكراتیك واتحادهای طبقاتی مورد نیاز گذاشته بلكه فرصتهای متفاوت از گذشته را برای شروع مبارزه مسلحانه توده ای در اختیار كمونیست ها قرار داده است. كه نیازمند تحلیل عمیق و همه جانبه است. الگوی کلی منبعث از انقلاب چین - به عنوان نقطه رجوع كمونیست ها برای سازماندهی انقلاب - در بسیاری از كشورهای تحت سلطه دیگر كاربرد ندارد. همانگونه كه الگوی انقلاب اكتبر روسیه برای انقلاب در كشورهای امپریالیستی امروز كاربرد ندارد. (6)
كمونیست ها برای تدارك و شروع مبارزه مسلحانه و گسترش جنك در كشوری چون ایران نیاز به دكترین نظامی اولیه ای دارند كه متفاوت از مدل های گذشته است. دكترینی كه بر پایه بررسی و درسگیری از تجارب مختلف نظامی در ایران و همچنین دیگر تجارب نظامی در جهان امروز است. مشكلات نظامی كه جنگ خلق پرو در گسترش جنك به پایتخت آن كشور یا جنگ خلق نپال در فتح پایتخت با آن روبرو شدند و درس گیری از جنگهای جاری در افغانستان و عراق و ... همگی مواد و مصالحی برای تدوین این دكترین اولیه هستند. سنتز نوین در عین حال به معنای در دست گرفتن حل این قبیل مشكلات و ارائه چارچوبه های تئوریک نوین است.
بی جهت نیست كه در بیانیه «كمونیسم بر سر دوراهی....» تاكید شده :« اگر بخواهیم پراتیك های انقلابی تر از گذشته سازمان دهیم در این زمینه ها نیز به تئوری های پیشرفته تری نیازمندیم. نزدیك به نه دهه از مرگ لنین و بیش از سه دهه از مرگ مائو تسه دون می گذرد. طی این مدت تغییرات عظیمی در جهان – هم در كشورهای امپریالیستی هم در كشورهای تحت سلطه – صورت گرفته است. بدون احاطه تئوریك بر این تغییرات و جذب پیشرفته ترین دانش هایی كه بشر در زمینه های مختلف تولید كرده، امكان نوسازی و تكامل تئوری های مان نیست. این نیز یك وجه مهم از ضرورت عینی پیشاروی برای تغییر جهان است.»
منتقد بیانیه «کمونیسم بر سر دو راهی...» مدام بر «فرار از مبارزه عملی»، «سیاستهای پاسیفیستی»، «منافع حقیر و خودخواهی های خرده بورژوایی»، «عدم التزام عملی به آرمان رهاییبخش»، «عدم قبول خطر در برابر سركوبگران تا به دندان مسلح» انگشت می گذارد. می توان با برخی از این ویژگی ها در مورد برخی ها موافق یا مخالف بود. اما این موافقت یا مخالفت گرهی از مشكلات پیشاروی كمونیستها نخواهد گشود. پافشاری بر چنین متدی كم بهایی به مسائل خطی كلان است. همواره روشنی و وضوح خط ایدئولوژیك سیاسی و باور علمی بدانهاست كه انقلابیون را به عمل واداشته تا خطرها را به هیچ گرفته و منافع محدود را قربانی منافع عظیم كنند. پرسش این است كه امروزه چرا ما در جنبش كمونیستی در سطح محدودی با چنین روحیاتی روبرو هستیم. دایره بسته «عمل نمی كنیم چون خطر نمی كنیم- خطر نمی كنیم چون عمل نمی كنیم» چیزی جز سردرگمی و گیجی ببار نخواهد آورد. تا زمانی كه آرزوهای بزرگ در سر پرورانده نشود، یا به قول مارکس «تا زمانی كه روابط درونی كشف نشود و كلیت اعتقاد تئوریك به نظم كهنه فرو نپاشد» (نقل به معنی) ترس فرو نخواهد ریخت. این است راز جسارت كمونیستهایی كه آگاهانه دست به عمل انقلابی زده اند.
چان چون چیائو یكی از رهبران انقلاب فرهنگی چین كه درزندان درگذشت زمانی گفت : «تئوری عامل دینامیك در ایدئولوژی است.» ایدئولوژی به معنای جانبداری طبقاتی، احساسات طبقاتی، انگیزه ها و ارزشها و اخلاقیاتی كه طرفدارش هستیم فقط با تكیه به تئوری علمی است كه می تواند تیزتر، براتر و انقلابی تر شود. برای مثال هر اندازه درك ما به لحاظ علمی از مسئله ستم بر زنان عمیقتر و همه جانبه تر شود، شجاعت ما در مخالفت با این ستم افزایش خواهد یافت و اخلاقیات ما انقلابی تر. هر اندازه یك كارگر به درك علمی از استثمار نایل آید، نفرتش از نظام سرمایه داری و عزمش برای ادامه مبارزه تا رهایی كامل بیشتر خواهد شد. هر اندازه درك تئوریك مان از كاركردهای سركوبگرانه دشمن و آگاهی از نقاط قوت و ضعفش افزایش یابد بر دلیری مان افزوده خواهد شد.
همواره داشتن درك علمی از آرزوهای بزرگ است كه محرك حركتها و شجاعتهای بزرگ می شود. امروزه ناروشنی بر سر كمونیسم – كه به صورت عدم جمعبندی نقادانه و علمی از دو تجربه بزرگ – خود را جلوه گر می سازد مانع بروز شجاعت لازمه در میان كمونیستها و پیشروی جنبش كمونیستی است.

كمی در مورد نقش و جایگاه تئوری و ارتباط آن با پراتیك!

اصرار منتقد بیانیه مبنی بر اینكه «نقد [فعالیت تئوریك] بدون شركت عملی در مبارزه طبقاتی، به نقدی بی روح و مرده تبدیل خواهد شد» (متن داخل كروشه از ماست) و تنها «نقدی معتبر است كه بر بستر مبارزه عملی صورت گیرد»، ناروشن و نادرست است. شركت عملی در مبارزه طبقاتی یعنی چه؟ هر پراتیکی با تئوری خود عجین است و این دو لاینفک اند. ما همواره بر مبنای یک سیاست عمل می کنیم – چه به آن آگاه باشیم یا نباشیم. مگر مبارزه تئوریك جز مهمی از مبارزه طبقاتی – یا عمل طبقاتی – نیست؟ مگر این جنبه از مبارزه طبقاتی در تداخل با دیگر جنبه های آن نیست؟ آیا بدون مبارزه تئوریك می توان، پراتیك انقلابی سازمان داد؟ آیا بدون اینكه تئوری گامی جلوتر از پراتیك باشد، می توان صحبت از عمل آگاهانه كرد؟ آیا می توان درگیر پراتیك انقلابی جدی بود و مدام نیاز به تئوری در سطح بالاتر را حس نكرد؟ آیا می توان درگیر عمل بود و از تفکر علمی انتقادی برخوردار بود و نیاز به نقد مدام را در نیافت؟ چرا هر بار که صحبت از نقد تئوریك می شود، باید شرط و شروط گذاشت؟
از زمانی كه ماركس بر وحدت تنگاتنگ تئوری و عمل تاكید كرد و بر تفاوت حاصل كار بدترین معمار با بهترین حاصل کار زنبور عسل – یعنی انجام كار بر مبنای نقشه قبلی – انگشت گذاشت و نقش و جایگاه انسان را به عنوان موجودی كه زندگیش و عملش مدام با آگاهی سر و كار دارد را روشن كرد. بشر به درك صحیح و دیالكتیكی از ارتباط تنگاتنگ میان تئوری و پراتیك دست یافت. فعالیت تئوریك (یا كار فكری) خود بخشی از پروسه كار است و نه تنها به عنوان كار باید برسمیت شناخته شود، بلكه نقش تعیین كننده ای در سمت وسوی فعالیت پراتیك و نتایج آن دارد. به همین دلیل است كه رهبران کمونیسم تاكید كردند كه تئوری راهنمای عمل است و بدون تئوری انقلابی، انقلاب ممكن نیست.
البته تکامل مارپیچ تئوری – پراتیك – تئوری، ساده و تك خطی صورت نمی گیرد. رابطه ای یك به یك و ساده میان این دو وجه از فعالیت بشر موجود نیست. نه تنها این رابطه بسیار پیچیده است بلکه در بسیاری مواقع اگر آن ها را در چارچوب فاصله زمانی نسبتا كوتاه در نظر گیریم، می بینیم که جدا از هم تكامل می یابند. یعنی ما در عین وحدت، شاهد جدایی بین تدوین تئوری ها و سازماندهی پراتیك ها خواهیم بود. در نتیجه تاكید بر «نقد بر بستر عملی و شركت در مبارزه طبقاتی» نه فقط می تواند نشانه درک محدود از زابطه پراتیک و تئوری باشد بلکه می تواند نقش بسیار محدود كننده ای در تكامل تئوری ها ایفا كند. این عبارت بیشتر این معنا را دارد كه ما مجازیم همان كارهایی كه صرفا در حال انجام شان هستیم را نقد كنیم. ظاهرا تاكید دوباره بر پراتیك است. اما هم بیان درک تجربه گرایانه از «پراتیک» است و هم نشانه كم بهایی به عمل اگاهانه و داشتن تئوری انقلابی برای عمل انقلابی است.
درک عمیقتر از ارتباط میان تئوری و پراتیك و نقد دیدگاههای غالب بر جنبش کمونیستی در این زمینه خود یکی از مسائل مهم سنتز نوین است. درکهای غلط و وارونه از این رابطه و برخی یکجانبه نگری ها در میان کمونیست ها موجب عقب ماندگی شدید جنبش کمونیستی در زمینه تئوری شده است. واقعیت این است که تجربه گرایی در این زمینه بیداد می كند.
این تجربه گرایی سالها تحت عنوان «وظیفه كمونیستها بكاربست ماركسیسم است» فرموله شد. این تفكر – كه عمدتا توسط استالین فرموله شد - نقش كمونیست ها را به نقش یك مهندس كاهش داد. بی شك اصلی ترین وظیفه كمونیست ها مهندسی انقلاب است، اما بدون دانشمند، مهندسی در كار نخواهد بود. كمونیست ها در درجه اول باید اندیشمندان انقلاب باشند تا مهندسین آن. فقدان چنین تفكری موجب شده كه كمونیست ها رفتار علمی در پیش نگیرند و اهمیتی به تكامل تئوری ندهند، یا فكر كنند با پایبندی به برخی ترمها و فرمولبندی های انقلابی به همه حقایق دست یافته اند و دیگر لزومی نیست كه برای كشف حقایق جدیدتر تلاش کنند تا درستی حقایق قبلی كشف شده را محک بزنند و آن ها را كامل تر، دقیق تر و بسط یافته تر بیان كنند. چنین برخوردی نهایتا علم كمونیسم – و کلا تفکر انتقادی علمی – را به كلكسیونی از فرمولها و راه حل های دم دست كاهش داده و این علم را به راه حل مهندسی بدل كرده است. گویی كمونیست ها برای حل هر مشكلی جواب حاضر آماده و از پیش تعیین شده ای دارند و فقط كافیست آنرا به عمل گذارند.
برای روشنتر شدن بیشتر بحث بگذارید یكی دگر از اشكال تجربه گرایی را به مصاف طلبیم. تجربه گرایی كه تحت عنوان «ماركسیسم محصول مبارزه طبقاتی است» بیان می شود. پروسه واقعی خلق ماركسیسم خلاف عبارت رایج فوق است. ماركس و انگلس جهانبینی خود را عمدتا از طریق پراتیك خاصی كه در آن درگیر بودند و یا فعالیتهای شان در یك كشور خاص تكامل ندادند. ماركسیسم از بكار بست كنكرت و محك زنی در یك كشور خاص بدست نیامده است. لنین در مقاله معروف خود بنام سه منبع و سه جز ماركسیسم می گوید كه ماركسیسم سنتزی از سوسیالیسم فرانسوی، اقتصاد سیاسی انگلیسی و فلسفه آلمانی است. در همان مقاله لنین می گوید ماركسیسم هرگز جدا از تكامل جامعه بشری بطور كل ظهور نیافته است. ماركس و انگلس در همان دوره ای كه بسر می بردند تئوری شان را بر پایه انباشت تجارب گوناگون بشر تكامل دادند. ماركس و انگلس نه تنها به عرصه های مبارزه طبقاتی منجمله تبارزات ایدئولوژیك آن پرداختند بلكه همچنین از پیشرفتهای علوم و تكنیكهای فنی در قرن نوزدهم تجزیه و تحلیل كردند. بطور خاص توجه زیادی به جمعبندی از پیشرفتهای علمی زمان خود مانند تئوری تكامل داروین كردند و آن پیشرفت ها را در تفكر خود ادغام كردند.
البته برخی از پیشرفت های ماركسیسم مستقیما از درون مبارزه طبقاتی بیرون آمد مانند تز دیكتاتوری پرولتاریا و لزوم در هم شكستن دستگاه دولتی موجود كه پس از جمعبندی ماركس از تجربه كمون پاریس در ذهن او شكل گرفت. باید خاطر نشان كنیم كه ماركس حتی انقلابی ترین پراتیك قرن نوزده یعنی كمون پاریس را رهبری نكرد. در واقع پیروان وی اقلیت كوچكی از فعالین كمون را تشكیل می دادند. بنابراین واقعا نمیتوان گفت كه در كمون پاریس ماركسیسم بكار بسته شد. این خود نمونه ای است از اینكه جهش در تئوری ها را نمی توان به پراتیک های فوری و جغرافیائی محدود ربط داد. بدون شك كمون پاریس تجربه غنی ای را در اختیار ماركس و انگلس قرار داد كه سنتز كنند. در عین حال شماری از تزهای ماركسیستی را كه آنها به مدت چند دهه تبلیغ میكردند– مانند ضرورت انقلاب پرولتری - در پراتیك كمون ثابت شد. این مثال خود نشان دهنده آن است كه رابطه میان پیشرفت در تئوری و محك خوردن آن و پیشرفت بیشتر در جریان پراتیك، بسیار پیچیده تر از درك های ساده انگارانه و عامیانه رایج در میان اغلب کمونیست هاست.
تبیین درست از رابطه میان تئوری و پراتیک منوط به درک گسترده تاریخی – جهانی از هر دو است. محدود کردن پراتیک به فعالیت های انقلابی در این یا آن کشور، یا این یا آن مرحله از عمل انقلابی، به درک محدود از تئوری پا می دهد. چرا که نه می توان مبارزه طبقاتی را به آنچه که کمونیست ها در یك كشور خاص بطور مستقیم رهبری می كنند تقلیل داد و و نه مطالعه و جمعبندی از تاریخ بشر را (در تمامی ابعاد آن) به تجربه مبارزه طبقاتی در یک کشور محدود کرد.
به علاوه، وابسته کردن تکامل تئوری به «نقد بر بستر مبارزه عملی» شکل دیگری از فرموله کردن این امر است که تئوری نمی تواند از پراتیک پیشی گیرد. این درک هم خلاف كارهای ماركس است. واقعیت این است که تئوری های ماركس بر پراتیك پیشی گرفت. او قبل از اینكه انقلابی صورت گیرد، تئوری های اساسی مربوط به انقلاب كمونیستی را تدوین كرد. بدون چنین پیشی گرفتن هایی حتی تصور انقلاب ممکن نیست. اینکه تئوری های انقلابی او بر پراتیک پیشی گرفتند به هیچ وجه از ماتریالیسم تئوری های او کم نمی کند. زیرا این تئوری ها از واقعیات مادی و بررسی موشکافانه آنها بیرون آمدند.
سرانجام اینکه، نقش تئوری انقلابی در سازمان دادن پراتیک انقلابی تعیین کننده است. نقش محرک تئوری انقلابی را در سازمان دادن حرکت های بزرگ تاریخی، در گردآوری و سازماندهی قوا، بهیچ وجه نباید نادیده گرفته شود. همواره گسست از ایده های غلط یا گسست از ایده ها و مدل هایی كه دیگر با واقعیات نمی خوانند نقش مهمی در پیشرفت های عملی داشته اند. بدون چنین گسست هایی شاهد جهش در پراتیك نخواهیم بود. تمامی راهگشایی های تاریخی با چنین گسست هایی رقم خورده است. برای مثال در سطح بین المللی بدون گسست مائو از متد و تفكر استالین و كمینترن در درک از سوسیالیسم، تئوری ها تکامل نمی یافتند و جنبش نوین کمونیستی متولد نمی شد.

آیا سنتز نوین "تیله" است؟

اصرار منتقد بیانیه «کمونیسم بر سر دو راهی....» بر كافی بودن درك و دانش كنونی جنبش كمونیستی برای وظایف انقلابی و پافشاری بر رابطه یك جانبه میان تئوری و پراتیك نمی گذارد كه وی اهمیت سنتز نوین در مورد تجارب تاریخی و دیكتاتوری پرولتاریا را درك كند. «تیله» دانستن موضوع «سنتز نوین»، نشانه برخورد غیر مسئولانه شباهنگ راد است. چگونه کسی می تواند در مورد نظریه ای كه مورد مطالعه قرار نداده چنین حكمی صادر كند. (7) چگونه می توان بدون برخورد به محتوی یك نظریه چنین ادعایی کرد. امر انقلاب با تعصب به پیش نرفته و نخواهد رفت. كسی نمی تواند بطور جدی خواهان انقلاب باشد و به مباحث نظری كه امروزه میان متفكرین انقلابی دنیا – در مورد مفاهیم و جمعبندی های نوین از تجربه تا کنونی جنبش کمونیستی، ساختمان سوسیالیسم و بالاخره کمونیسم به مثابه بدیل جهان کنونی- جریان دارد بی تفاوت باشد. اینکه باب اواكیان كیست یا با تكیه بر كدام گرایش فكری درون جنبش کمونیستی در مورد مهمترین مسائل مربوط به علم كمونیسم ابراز نظر می كند، موضوعی ثانویه است. آیا بدون درگیر شدن با افكار چنین متفكرانی می توان در جهان امروز مدعی كمونیسم بود و كمونیست باقی ماند و مهمتر از آن در مبارزات جاری مردم را جلب کمونیسم بعنوان یگانه راه حل برای رهایی از تمامی دهشت های نظام سرمایه داری کرد؟
مشكل شباهنگ راد در این است كه اهمیتی برای پراتیك 160 ساله گذشته قایل نیست و از همین رو ضرورت سنتز نوین را در نمی یابد. آن پراتیك تاریخی – جهانی مواد و مصالح زیادی برای تكامل تئوری های كمونیستی ایجاد كرده اند. آن پراتیك ها همچون ماده خامی هستند كه منتظر به سخن در آمدن توسط انسان هستند. یا آگاهانه توسط ما به سخن در می آیند و تبدیل به تئوری می شوند یا اینكه به خاك سپرده می شوند. امری كه در تاریخ بی سابقه نبود. برای مثال تمدن مصر قدیم در عمل تجارب پیشرفته ای در برخی رشته های علوم (پزشكی، ریاضیات و نجوم) كسب كرده بود اما به دلایلی چند قادر نشد آن تجارب را تجرید كند و به تئوری بدل سازد. در نتیجه چیزی از آن تجارب باقی نماند. تا بعدها یونانی ها كه توان تجرید كردن را بدست آوردند آنها را به عنوان علم اولیه تئوریزه كردند.
ضرورت سنتز نوین برخاسته از چنین اضطرار تاریخی است؛ اضطرار پژمردگی یا شكوفایی. این وضعیت برخاسته از موقعیت عینی مشخص – یعنی پایان دور اول انقلاب های پرولتری – است. همه متفكران جدی كه به كمونیسم تعلق دارند و همه كسانی كه كمونیسم مسئله شان است در حال دست و پنجه نرم كردن با این قبیل مسایل اند. درست است که ما با سنتزهای مختلف روبرو هستیم (مانند روایتهای كلان تونی نگری، آلن بادیو و اسلاوی ژیژك) و نمی توان بر مبنای ادعاهای هر یك در مورد خود به قضاوت نشست. باید در درجه اول با تفكر مدعیان درگیرشد و فهمید و دید كه كدامیك به درستی واقعیات عینی را منعكس می كند. آیا معیار و محكی برای درستی و نادرستی در ارتباط یا سنتزهای مختلف در دست داریم؟ آری! پراتیك 160 ساله معیار و سنجش مهمی برای تشخیص سنتزهای درست از نادرست است. فرق باب اواكیان با دیگران در این است كه تلاش دارد با رویكرد علمی و متد ماتریالیستی دیالكتیكی این پراتیك را به سخن در آورد. از یكسو جنبه عمده بررسی ها و كارهایش در تداوم و دفاع از دستاوردهای انقلابی گذشته – به معنای ادامه رویکرد و متد اساسی که مارکس جلو نهاده و لنین و مائو آنرا تکامل داده اند- است از سوی دیگر گسست از جنبه های نادرست آن تجارب. او تجارب قبلی را سره و ناسره كرده و با نقد درك هایی كه به اشتباهات مهم پا داده، سعی می كند درك عمیقتر و پیشرفته تری از علم كمونیسم ارائه دهد كه بهتر و همه جانبه تر واقعیات عینی جهان را منعكس كند. او حقایق قبلی را در چارچوبه ای ارائه داده كه نسبت گسست و تداومش با گذشته كاملا روشن است. از همین رو بدان سنتز نوین می گویند. او در جمعبندی از تجارب دیكتاتوری پرولتاریا قادر شده چارچوبه تئوریكی ارائه دهد كه می تواند راهنمایی برای جمعبندی ها و كشف بیشتر حقایق گردد.
خود وی كارش را به داربستی تشبیه كرده كه به ساختن بنای جدید یاری می رساند. ساختن چنین بنایی امر همه كمونیست های جهان است و همه باید كمك كنند كه این بنای جدید ساخته شود. داربستی كه او جلو گذاشته به معنای آن نیست که به هر پرسشی پاسخ داده است. اما متد و چارچوبه ای جلو نهاده كه می تواند و باید تکامل یابد. "تیله" دانستن سنتز نوین یعنی فرار از مبارزه تئوریك و فرار از رویارویی با واقعیت مشخصی كه ظهور یافته است. نادیده انگاشتن ضرورت ها موجب خلع سلاح كمونیست ها در مقابل بورژوازی می شود. آن هم در دوره ای كه پایه های عینی و ذهنی برای پاسخگویی به ضرورتها فراهم شده، دوری جستن از این وظیفه به معنای در دست نگرفتن سلاح كارآتر و براتر است.

آیا پیشاهنگ كمونیست یكبار متولد خواهد شد؟

یك ایراد دیگر منتقد بیانیه «کمونیسم بر سر دو راهی...» بر حزب ما این است كه : «این حزب از یک‏طرف تاکیدش بر آن است‏ که آن تئوری پاسخ‏گو نیست و جنبش ایران نیازمند "قالب ریزی جدید"ی‏ست و از طرف دیگر همچنان دارد نام حزب "پرولتری" را یدک می‏کشد. نمی‏توان خود را به عنوان حزب "پرولتری" قلمداد نمود و هم ندانم‏کار و کج فهم، نسبت به پایه‏ای‏ترین اصول کمونیستی بود.»
بهتر است تا زمانی كه منتقد بیانیه درك خود را از كمونیسم و اصول كمونیسم جلو ننهاده، از نقد الفاظ بی مایه ای مانند «ندانم كار و كج فهم» درگذریم! وبه نكته اصلی بپردازیم.
چگونه می توان هم ادعای حزبیت پرولتری کرد هم بر "قالب بندی جدید" تئوریهای تاکید کرد؟ آیا وجود چنین تضادی نشانه ندانم کاری و نفی حزبیت نیست؟ خیر! تولد حزب یک بار برای همیشه نیست. این از خدمات مائو بود که قداستی که کمونیست ها برای حزب قائل بودند را مورد نقد قرار داد و ثابت کرد که این نهاد هم مانند هر پدیده دیگری در جهان هستی تقسیم به دو می شود. خصلت پرولتری حزب كمونیست امری جاودانه نیست. بطور عینی حزب پرولتری بارها با مبارزه برای حفظ خصلت خود روبرو خواهد شد. مائو بر خلاف استالین نشان داد که حفظ این خصلت تنها در گرو پیشبرد مبارزه دو خط آگاهانه – خط درست با خط نادرست – است نه اخراج، تصفیه و پاکسازی. این كشف مائو مبنی بر اینكه حزب مقوله ای یکدست نیست، حقیقتی رهایی بخش برای كمونیستها در زمینه نگاه درست به حیات و تکامل حزب بود.
برای کسانی که این خدمت تئوریک بزرگ مائو را برسمیت نمی شناسند قبول اینکه حزب در طول حیات خود می تواند و باید بارها از نو متولد شود، سخت است. حزب ابزاری است برای انقلاب و هدایت مبارزه طبقاتی؛ تا زمانی که حزب از خط و برنامه انقلاب کمونیستی پیروی كند، ماهیتش پرولتری است. هر زمان که از جاده انقلاب خارج شود، ماهیتش نیز دگرگون خواهد شد. برای حفظ این ماهیت است که باید خود را مجهز به سنتز نوینی از تئوری های کمونیستی کرد. مائو قوانین و پیچیدگی ها مربوط به این مسئله را هم قبل از کسب قدرت و هم بعد از کسب قدرت – بویژه زمانی که حزب در راس اقتصاد و سیاست کشور سوسیالیستی قرار دارد، بروشنی توضیح داد.
مسئله خط و برنامه انقلاب کمونیستی نیز امری ایستا و یكبار برای همیشه نیست، بلكه مدام در حال تکامل است. امری که به تکامل شناخت در سطوح مختلف - از سطح شناخت اعضا و رهبران حزب گرفته تا دیگر گردانهای بین المللی پرولتاریا تا سطح تكامل دانش بشر از تغییرات جهان مادی – وابسته است. موقعیت کنونی حزب ما نیز چنین است. این حزب اساسا بر پایه دستاوردهای دور اول انقلاب پرولتری ساخته شد و توانست در مجموع بر پایه درستی از دستاوردهای مرحله قبلی دفاع کند. این امر در خط و برنامه اش بوضوح منعکس است. امروزه در مقابل حزب ما این امکان و ضرورت بوجود آمده که به لحاظ خطی به سطح بالاتری جهش کند. این امری اتفافی نبوده، حاصل شرکت آگاهانه در مبارزه طبقاتی در جوانب گوناگون آن – از جمله مشخصا مبارزات تئوریک معین - بوده است. بطور مسلم پروسه تبدیل شدن از "باقیمانده گذشته" به "پیشاهنگ آینده" برای حزب ما نیز صادق است. پروسه ای که نرم و راحت جلو نخواهد رفت و با مبارزات مهم رقم خواهد خورد. این پروسه فقط مختص به تكامل حزب ما نیست. بلکه در گرو نوسازی و تكامل کل جنبش کمونیستی است. حزب ما عزم كرده كه تمام تلاش های خود را بکار برد و به نوسازی جنبش کمونیستی ایران خدمت کند. ایفای نقش پیشرو و حتی ادامه حیات حزب ما – به عنوان حزب انقلابی و کمونیستی - در گرو این امر است. تولد پدیده نو، به تلاش تک تک رهبران، اعضا و هواداران این حزب و همه کمونیست های ایران وابسته است. بدون شک ما در انتهای این پروسه به سطح بالاتری از دانش کمونیستی و کلکتیو کمونیستی روبرو خواهیم شد. مهم این نیست که نام کلکتیو چه باشد، مهم محتوای پیشرفته ای است که نمایندگی خواهد كرد.
از اینکه امروزه در جنبش کمونیستی ایران حزبی هست – هر چند کوچک – که بیماری را تشخیص داده و در جهت نجات بیمار تلاش می کند باید موجب رضایت خاطر هر كمونیستی باشد. متشکل بودن بخشی از کمونیستها در این حزب و تعهدشان به امر انقلاب و تلاش های منظم و با نقشه آنها شانس جنبش کمونیستی ایران را برای نوسازی افزایش می دهد. تبلیغ پراكندگی و «نفی تشكیلات با فرم كنونی» امری بسیار ضررمند و غیر مسئولانه است.
رفیق شباهنگ راد! شما نمی توانید به نیروهای سیاسی چپ فراخوان دهید كه اول خود را منحل كنند بعد دور هم جمع شوند و مشاوره كنند تا هدف روشن شود. این منطق وارونه است، این دمیدن شیپور از دهانه گشاد است. راه شما برای تغییر شرایط كنونی و پیروز شدن چیست؟ اولیه ترین اصل هر فعالیت سیاسی یا جنبشی روشن كردن اهداف كوتاه مدت و درازمدت و افق مبارزه است. هدف ما نوسازی جنبش كمونیستی با مختصات و روشهایی است كه برشمردیم. هدف شما چیست؟ اگر در زمینه اهداف و مختصات این نوسازی سخنی دارید ما مشتاق شنیدن آن هستیم.
ما می دانیم كه پروژه ای كه پیشاروی خود و جنبش كمونیستی ایران قرار داده ایم امری خطیر و سترگ است. می دانیم كه لزوما همه علاقمندان به كمونیسم شانه به زیر بار چنین مسئولت خطیری نخواهند داد. می دانیم كه بسیاری ناقد ما باقی خواهند ماند و حتی فعالیت های ما را نفی خواهند کرد. به قول یکی از رفقای نسل جدید: «تا کسی می خواهد کاری انجام دهد، همه به وقت تلف کردن متهمش می کنند.» (8) انتظار ما از چنین ناقدینی این است كه از چنین روشهایی دوری جویند و تلاش كنند با انگشت نهادن بر مسایل اساسی به جوشش فكری دامن زده و به ارتقا مباحث یاری رسانند و فضای سر زنده و رفیقانه ای برای پیشبرد مباحث فراهم آورند.

کلام آخر!

از نظر حزب ما، کمونیست ها در دوره و زمانه ای قرار دارند که حین شرکت گسترده در مبارزه طبقاتی باید نقش فعالی در زمینه مبارزات تئوریک ایفا کنند. در حزب ما عبارتی رایج است که وضعیت کنونی را بخوبی منعکس می کند. ما درعین دویدن (یعنی سازمان دادن پراتیک هاي انقلابی ) باید مدام حرف بزنیم. (تئوریهای مان را نوسازی کنیم) یا آنطور که رفقای حزب کمونیست انقلابی آمریکا می گویند: انقلاب فرهنگی در جریان راهپیمایی طولانی. این بیان جهت گیری مهم در برخورد به اوضاع کنونی جهان است. یعنی هم نیاز به نوسازی تئوریک است و هم پاسخگوئی فعالانه به وظایف انقلابی بر پایه درک های جدید. اتخاذ چنین جهت گیری برای جنبش کمونیستی ایران با توجه بپاخیزی توده ها در سال گذشته از اضطرار بیشتری برخوردار شده است. حزب ما با چنین جهت گیری است که به مجموعه وظایف تئوریکی و پراتیکی خود نگاه می کند.
اما متاسفانه هنوز اکثریت کمونیستها در نیافته اند که تئوری های تا کنونی برای انقلاب کردن کافی نیستند. سوختی که تا کنون جنبش کمونیستی با آن به حرکت خود ادامه می داد اگر که نگوئیم تمام شده ولی رو به اتمام است. اگر این واقعیت درک نشود، با وضعیتی به مراتب بدتر از امروز روبرو خواهیم شد. حتی اگر ما بزرگترین فداکاری های ممکن در صحنه عمل را سازمان دهیم - تا زمانی که تئوری کمونیستی پیشرفته تر از سابق در راس فعالیت های ما قرار نگیرد - حاصل این فداکاریها در خدمت بقدرت رساندن طبقه کارگر و تغییر واقعی جامعه و جهان قرار نخواهد گرفت.
بیش از سی سال تحرک کمونیستها عمدتا ناشی از گشتاور بجا مانده از موج اول انقلاب های پرولتری بود. دیگر انرژی ذخیره شده از موج قبل رو به پایان است. منبع انرژی جدیدی لازمست. یعنی نیاز به تئوریهای انقلابی تر، پیشرفته تر و صحیحتر داریم. تا بتوانیم انقلاب پرولتری را دوباره به صحنه جهان بازگردانیم. این است پیام اصلی بیانیه «کمونیسم بر سر دوراهی....»!

منابع و توضیحات:
1 – دو نوشته انتقادی از رفیق شباهنگ راد به نام های« تاملی کوتاه بر راه کارهای پیشنهادی حزب کمونیست ایران م – ل – م) پیرامون کمونیسم بر سر دوراهی: پژمردگی یا شکوفایی» و «نگاهی دیگر به کمونیسم بر سر دو راهی یژمردگی یا شکوفائی» در وبلاگ جمعی از فعالین کارگری در آدرسهای زیر قابل دسترس است.
http://j-f.blogfa.com/page/sh-mlm.aspx
http://j-f.blogfa.com/page/shaba-2.aspx
متن اصلی بیانیه «کمونیسم بر سر دوراهی ....» در حقیقت شماره 49 در سایت سربداران قابل دسترس است.
www.sarbedaran.org
2 – تمامی جمله ها و عبارت های داخل گیومه كه در این مقاله پر رنگ شده اند از دو نوشتار انتقادی رفیق شباهنگ راد است.
3 - در این زمینه رفیق شباهنگ راد می توانست به اسناد گوناگون حزب ما – مشخصا مباحث مربوط به نوسازی جنبش کمونیستی – رجوع کند. یا حداقل در انتظار می ماند تا دریابد که نقد و بازبینی برنامه حزب ما شامل چه نکاتی خواهد بود.
4 – رجوع شود به مقاله باب اواکیان به نام «درباره فهمیدن و تغییر جهان» منتشره در نشریه حقیقت شماره 29 شهریور 1385.
5 – به نقل از کتاب «مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتییک» اثر مسعود احمد زاده.
6 – رجوع شود به سند مهم «انقلاب و رهایی بشریت» اثر باب آواکیان – بخش «کار انقلایی معنا دار» و«در مورد راه و امکان انقلاب در آمریکا». این سند بزبان انگلیسی در سایت حزب كمونیست انقلابی آمریكا قابل دسترس است.
7 – برای آشنایی اولیه با مباحث حول سنتز نوین به مقاله «آلن بادیو و كمونیسم – سنتز نوین باب اواكیان» - ریموند لوتا و مقاله «تجسم دوباره انقلاب و كمونیسم» - لنی ولف رجوع كنید. هر دو مقاله در سایت سربداران قابل دسترس است.
8 - به نقل از یادداشت ارسالی یکی از رفقا در ارتباط با نقد شباهنگ راد.