۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

مشكل ها؛ راه حل ها!(امید بهرنگ)

مشكل ها؛ راه حل ها!
پاسخی به نقد شباهنگ راد



امید بهرنگ
Behrang1384@yahoo.com

اخیرا رفیق شباهنگ راد نقدی در دو بخش بر بیانیه «كمونیسم بر سر دوراهی: پژمردگی یا شکوفایی» از حزب کمونیست ایران (م ل م) نگاشته است. (1) در فضایی كه راحت طلبی فكری و رخوت تئوریك سراپای جنبش كمونیستی ایران را فراگرفته باید از این برخورد انتقادی استقبال كرد. امیدوارم که در پروسه یك جدل رفیقانه بر موقعیت خطیری كه جنبش كمونیستی قرار گرفته و مشكلات و راه حلهای پیش روی آن پرتو افكنده شود.
نكات اصلی انتقادی و راه حل هایی كه در دو نوشته فوق طرح شده از این قرارند:

1 – «درد اصلی جنبش كمونیستی بی عملی است.»
2 – «بدون وارد شدن به عرصه عملی مبارزه نمی توان پروسه نقد را به انجام رساند و بر درستی و نادرستی سیاستها و كارها پی برد.»
3 - «نقد بدون شركت عملی در مبارزه طبقاتی به نقدی بی روح و مرده بدل خواهد شد.»
4– «بحث سنتز نوین تیله است.»، «این بحثها غیر عملی و روشنفكری است.»
5- «چگونه می توان مدعی حزب بود و از قالب بندی تئوریك جدید صحبت كرد.»
6– «تنها راه نقد صحیح نفی تشكیلات به فرم كنونی است. ... نقد ثمر بخش سازنده، پویا و بالنده ... مستلزم سوزاندن لباس بی شكل و شمایل ، دفن تابوها و بیرق های "سازمانی – حزبی " بدون محتواست.» (2)

پیش از آغاز بحث نیاز به توضیح چند نكته است.
بخش نخست نقد مستقیما بیانیه «کمونیسم بر سر دوراهی ...» را مورد خطاب قرار داده، بخش دوم نقد شباهنگ راد عمدتا مربوط به نظرات (یا كامنت هایی) است كه در ذیل بخش اول نقد وی در سایتهای اینترنتی درج شده است. متاسفانه این بخش نقد ایشان بسیار عکس العملی بوده و کمکی به کشف حقایق نمی کند بویژه اینکه وی این كامنتها را به حساب نظرات حزب ما گذاشته و بر مبنای آن حكم صادر كرده است. اینکار از جدیت مباحث فی مابین می كاهد. برای شناخت از نظرات حزب کمونیست ایران (م ل م) باید به ارگان این حزب (حقیقت) و یا اطلاعیه های با امضای این حزب مراجعه کرد. این یک پرنسیب شناخته شده و معمول سیاسی رسانه ای برای همه احزاب وسازمانهاست.
برای مثال نویسنده به حزب ما بطور ضمنی وانمود می كند كه حزب ما بلحاظ نظری تئوری انقلاب قهرآْمیز و کسب قدرت سیاسی از طریق جنگ انقلابی را كناری نهاده، یا بی عملی را برای کمونیستها توصیه و توجیه می كند. اتهامی كه از واقعیت برخوردار نیست. (3)
شباهنگ راد اصرار دارد كه: «تا زمانی كه پای خود را در جای نادرست گذاشته اید و قصد توضیح جایگاه واقعی خود را نداشته باشید، نتایج روشن است.... تا زمانی تصویر صحیح از جایگاه و موقعیت خود بدست نیاید نقد سازنده و پویا میسر نیست.» باید از پرداختن به چنین دلیل های سطحی دوری جوئیم. گیریم كه چنین باشد، گیریم كه عده ای معدود (حتی یك فرد) در گوشه ای از دنیا، از مشكلی تحلیل و راه حلی ارائه داده، آیا این امر مبنای ارزش گذاری و پایه ای برای صحت یا عدم صحت آن بحث است. اگر منظور موضع و سمت طبقاتی ناقد باشد، این جایگاه (هر چقدر هم مهم باشد) تعیین کننده نیست. چون افراد، احزاب و گروههای سیاسی می توانند موضع و جایگاه پرولتری داشته باشند اما درک غلط هم داشته باشند. بررسی تحلیل، خط مشی، سیاست، افق و برنامه را نمی توان به بررسی چه كسانی، چه جایگاهی از چه مكانی تقلیل داد
معیار اصلی این است كه آیا محتوی نقد، حقیقت دارد یا خیر. مهم نیست كه حقیقت از زبان چه كسی بیرون می آید و آن كس یا كسان خود را به چه نامی می شناسند، یا از چه جایگاه واقعی یا غیر واقعی برخوردارند! متد شباهنگ راد در برخورد به عقاید و نظرات مختلف فلج كننده و بشدت مخرب است. این قید و بند زدن بر حقیقت و متد كشف آن است. كشف حقیقت ربطی به جایگاه و موقعیت كاشف ندارد، یا صحیح است یعنی منطبق بر واقعیات عینی است یا ناصحیح! این یكی از مباحث مهم فلسفی سنتز نوین است كه تحت عنوان «حقیقت طبقاتی» مورد نقد قرار گرفته است. یعنی نقد دیدگاه سابقه دار در جنبش كمونیستی كه برای حقیقت خصلت طبقاتی قائل بوده و معتقد است بورژوازی حقیقت خود را دارد و پرولتاریا حقیقت خود را. در حالی که حقیقت، حقیقت است و دروغ، دروغ، مهم نیست كه چه زمانی و چه طبقه ای آن را کشف کرده و با چه روش و متدی اینکار را کرده است. (4) محتوی نقد مهم است نه ناقد!
متد و دیدگاه شباهنگ راد مانع از آن شده كه چشم هایش بر واقعیات و مسایل اساسی طرح شده در بیانیه حزب ما گشوده شود. او می خواهد بر پایه جدول محاسباتی منافع فردی یا گروهی، عمل یا بی عملی، داخل یا خارج كشوری به حقیقت دست یابد. این متد نه فقط سترون، بلکه سدی در راه كشف حقیقت است.

آیا مشکل اصلی جنبش کمونیستی بی عملی است؟

تاكید بیانیه «كمونیسم بر سر دوراهی ...» بر ضرورت دستیابی به سنتز نوینی از علم كمونیسم، موجب برآشفتگی خاطر شباهنگ راد شد. او این امر را نشانه بی عملی دانسته و همین مسئله را علت اصلی بحران جنبش كمونیستی می داند. از نظر ما نیاز به تئوریهای جدید، برخاسته از موقعیت عینی و كلی جنبش كمونیستی بین المللی است. رئوس مختصات این موقعیت در همین بیانیه مورد تحلیل قرار گرفت. بهتر این بود که منتقد این بیانیه در درجه اول موافقت یا مخالفت خود را با موضوعات مورد تحلیل بیانیه – (در زمینه پایان دوره اول انقلاب های پرولتری، نقد گرایش دفاع دگماتیستی از تجربه انقلاب های سوسیالیستی گذشته و یا گرایش سوسیال دموکراتیک رجوع به دمكراسی قرن هجده، ضرورت بازبینی نقادانه از تئوری و پراتیك دیكتاتوری پرولتاریا، و اینکه كمونیستها می خواهند باقیمانده گذشته باشند یا پیشاهنگ اینده؟) - ابراز می داشت تا اختلاف درك از وضعیت كنونی و كلی جنبش كمونیستی روشن تر می شد.
در دنیای امروز كافیست یک فعال كمونیست ذره ای درگیر پراتیك انقلابی و جلب توده ها به كمونیسم باشد، تا ضرورت پرداختن به مسئله «شكست كمونیسم» را دریابد. همه نیروهایی که خود را منتسب به جنبش كمونیستی می دانند در سطوح مختلف درگیر عمل هستند. سئوال كلیدی این نیست كه چه كسی عمل می كند و چه كسی نمی كند، مسئله این است كه چه عملی با چه مضمونی؟ پرسش این است كه آن چه پراتیكی است كه معضل واقعی و روز «كمونیسم چیست؟» را – پس از تلاطماتی كه جنبش كمونیستی در قرن گذشته از سر گذراند - به صحنه نمی آورد؟ آیا چنین عملی واقعا ربطی به پراتیك كمونیستی و تبلیغ و ترویج كمونیسم دارد؟ راستی آن چه پراتیكی است كه ذره ای به اذهان فعالین كمونیست در این زمینه فشار نمی آورد و تئوری پیشرفته تری را طلب نمی كند؟ بگذارید بی پرده و با صراحت بحث کنیم فعالیتی که فراتر از تلاش برای سرنگونی جمهوری اسلامی نرود یا در مقابل این سئوال مهم که چه نظامی باید جایگزین آن شود، سکوت کند یا صرفا به طرح چند مطالبه دمکراتیک بپردازد، البته نیازی به افق کمونیسم و طبعا پاسخگویی به شکستها، محدودیتها،خطاها و سئوالات جدید پیشاروی جنبش کمونیستی ندارد.
كافیست كمی جهانی فكر كنیم. نگاهی به آخرین و پیشرفته ترین تجربه انقلابی ابتدای قرن اخیر بیندازیم: جنگ خلق در نپال. با خط و بینش رفیق شباهنگ راد مشكل بتوان عقب گردی كه این جنگ خلق دچارش شد را تجزیه و تحلیل كرد. در نپال كمونیستها بی عمل نبودند، «از دشمن تا به دندان مسلح نهراسیدند»، «از خود التزام عملی به آرمانهای رهاییبخش نشان دادند.»، ارتش خلق تشكیل دادند و كارگران و دهقانان نپالی را بسیج كردند. آیا مشكل شان كمبود پراتیك بود که این انقلاب وسط راه ایستاد و به كسب خرده ریزهایی از نظام سرمایه داری راضی شد؟ هدف بیانیه «كمونیسم بر سر دوراهی ...» دست و پنجه نرم كردن با چنین معضلات كلانی است. اینكه چه باید كرد تا جنبش كمونیستی به یك جنبش مقاومت بدل نشود. آیا امكان ساختمان جامعه نوین و برقراری دولت نوین دیكتاتوری پرولتاریا در جهان كنونی هست یا خیر؟ همین سئوال بود كه ذهن رهبران حزب كمونیست نپال را به خود مشغول كرد. ناتوانی آنان در ارائه درك پیشرفته از دیكتاتوری پرولتاریا با تكیه به تجارب انقلاب سوسیالیستی در چین و شوروی بود كه آنها را به سازش كشاند. آنها اول تحت عنوان تئوری دمكراسی قرن بیست و یك بر امكان پذیری ایجاد جامعه دمكراتیك نوین و سوسیالیستی خط بطلان كشیدند، سپس به جمهوریخواهی بورژوایی تن دادند. بطور مسلم مشكلات و موانع در سطح چگونگی پیشبرد جنگ خلق در زمینه استراتژی سیاسی و نظامی بسیار بودند اما ناروشنی در مورد اصلی ترین جنبه اهداف ما – چه دولتی با چه مختصاتی – مانع از حل صحیح مشكلات واقعی و پیچیده شدند.
راه دور نرویم با كنكاشی در متن نقدی كه شباهنگ راد نوشته نیز ما با چنین روحیه ای روبرو هستیم. اوج روحیه به اصطلاح عملگرایانه او «دفاع از مبارزات كارگری – توده ای و پس زدن رژیم» است. پس سرنگونی نظام، كسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، ساختمان سوسیالیسم و افق كمونیسم چه شد؟ آیا خواهان جامعه نوینی هستیم یا فقط با اشكالی از مقاومت (قهرآمیز یا مسالمت آمیز) می خواهیم كمی از درد و رنج مردم بكاهیم؟ تفاوت است بین مبارزه برای پیروز شدن با مقاومت در مقابل دشمن.
منتقد بیانیه، در ابتدای نقدش از تاثیر پذیری جنبش کمونیستی ایران از جنبش جهانی می گوید. اما این مهم در حد یک تعارف خشک و خالی باقی می ماند. اگر قرار است کمونیستی افقش را محدود به کشور خود نكند، در درجه اول لازمست که نسبت به وضعیت کلی جنبش کمونیستی جهانی عکس العمل نشان دهد و وظایف خود را در قبال این وضعیت کلی روشن کند. سالهاست که بسیاری از کمونیستهای ایران خود را از روندهای فکری و تجارب عملی در سطح بین المللی محروم ساخته اند و بر پرسش های مهمی که این جنبش با آن روبرو شده، خط کشیده اند. سالهاست که مسئله شکست دو تجربه بزرگ بر ذهنیت کمونیستها و حتی مردم جهان سنگینی می کند اما کسی جرئت رویارویی با آن را به خود نمی دهد. اغلب یا با نفی این تجارب – با تافته جدا بافته دانستن خود از تاریخچه جنبش كمونیستی بین المللی – از خود سلب مسئولیت می کنند یا ترجیح می دهند به این مسئله نزدیک نشوند. انحلال طلبی و دگماتیسم در این زمینه بیداد می کند و بی جهت نیست که نسل جوان مبارزین متمایل به کمونیسم به این دسته از کمونیستها به صورت نیرویی غیر جدی و بقایای گذشته نگاه می کنند.
اگر مسائل خطی مربوط به کلیت جنبش کمونیستی در دست گرفته نشود، پیشروی عملی میسر نیست. تاریخ بارها صحت این امر را نشان داده است. برای نمونه می توان به تولد جنبش نوین کمونیستی در دهه چهل اشاره کرد؛ كه شباهنگ راد خود را منتسب به آن می داند و مشخصا تحت تاثیر دیدگاه رفیق مسعود احمد زاده نویسنده كتاب «مبارزه مسلحانه هم استرات‍ژی هم تاكتیك»، قرار دارد. یكی از مهمترین مسایلی كه در آن كتاب طرح شده و كمتر مورد اعتنا قرار گرفته، توجه به موقعیت كلی جنبش كمونیستی بین المللی بوده كه رفیق احمدزاده آنرا به این صورت فرموله کرد: «اگر در همین ایام مرزبندی بین مارکسیسم – لنینیسم از یک طرف، و رویزیونیسم و اپورتونیسم از طرف دیگر، در یک مقیاس بین المللی صورت نگرفته بود، شاید سلب اعتماد از حزب توده در آغاز تا حدودی موجب سلب اعتماد از کمونیسم هم شده بود، اما اینک به نظر می رسد مقام مارکسیسم – لنینیسم واقعی خالی است و باید پر شود. پس مارکسیسم – لنینیسم انقلابی، به مثابه تئوری انقلاب، ملجا پیگیرترین انقلابیون شد. بدین ترتیب اقبالی وسیع و چشمگیر از جانب روشنكفران انقلابی به ماركسیسم – لنینیسم، که حالا با نام و اندیشه های رفیق مائو عجین شده است، مشاهده می شود. بدین ترتیب در جریان مبادله و نشر آثار کمونیستی و بخصوص آثار مائو، محافل و گروههای کمونیستی به وجود می آمدند تحت تاثیر تجربیات انقلابی و جنگهای توده ای ، گرایش (نظری) به مبارزه مسلحانه توده ای روز به روز بیشتر می شود.» (5)
رفیق احمدزاده مانند سایر انقلابیون دهه چهل ضمن تاكید بر نقش محرک تئوری انقلابی بر موضوع مهم دیگری نیز انگشت گذاشت: خدمت مائو در خنثی کردن «سلب اعتماد از کمونیسم» در سطح جهانی. بدون خنثی کردن این سلب اعتماد حرکتی شکل نمی گرفت. جنبش نوین کمونیستی ایران در دهه چهل شمسی شانس این را داشت که از مواهب مبارزات مائو علیه رویزیونیسم خروشچفی و سوسیالیسم مرده روسی و تجربه زنده انقلاب فرهنگی برای تر و تازه کردن علم کمونیسم سود جوید. این امتیاز کلی موجب شد که کمونیستها در کشورهایی چون ایران سریعتر رشد کنند و بتوانند پراتیک های انقلابی جسورانه تری سازمان دهند.
یكی از موضوعات مهم بیانیه «كمونیسم بر بر سر دوراهی ...» در مورد «سلب اعتماد از کمونیسم» است. آیا امروزه در سطح عمیقتر و گسترده تری ما با این معضل روبرو نیستیم؟ اگر در دهه چهل کمونیست ها به لحاظ ایدئولوژیک پشتوانه یک کشور سوسیالیستی چند صد میلیونی را داشتند امروزه که دیگر چنین چیزی موجود نیست و حتی دستاوردهای مرحله اول انقلاب پرولتری در معرض دفن شدن قرار دارد، کمونیست ها چه فعالیت ها و اقداماتی را باید سازمان دهند تا روند «سلب اعتماد از کمونیسم» را به ضد خود برگردانند. چه تعدادی از کمونیست ها در سطح جهان بطور علمی و روشمند به این کار مشغولند؟ برخورد ما به آنان چه باید باشد؟ کمونیست های ایران در کجای این پروسه قرار دارند؟ چه وظایفی را برای خود قائلند؟ این است پرسش كلیدی كه از آن گریزی نیست. چگونه می توان دوباره کمونیسم را به عنوان راهی که قادر به نجات بشریت از نظام دهشتبار سرمایه داری است، در راس اندیشه های پیشرو زمانه قرار داد؟ نپرداختن به این امر فرار از مسئولیت تاریخی مشخصی است که بر دوش کمونیستها در هر کشور قرار دارد.
حل مسایل مربوط به خط مشی كلان جنبش کمونیستی، امری فقط مربوط به آینده نیست. حل مشكلات مربوط به فعالیت های عملی و دخالتگریهای سیاسی روز و حتی تربیت كادرهای جدید كمونیست نیز به این مهم وابسته است. به قول بیانیه «كمونیسم بر سر دوراهی ...» طی یك سال گذشته « زمانی كه در اذهان بسیاری از پیشروان این خیزش مختصات جامعه آینده و دولت آینده به پرسشی اساسی بدل شده، اغلب كمونیست ها از نزدیك شدن به این موضوع پرهیز کرده و حتی جرئت آن را به خود نداده اند كه در مورد این مسئله مهم و اساسی با دخالتگری سیاسی با آلترناتیوهای بورژوایی حاضر در صحنه مقابله كنند. چرا كه بواقع خود نیز اعتقاد راسخ به مبارزه سیاسی انقلابی برای سرنگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم و کمونیسم را از کف داده و دست شان خالی است. زمانی كه جمعبندی علمی و نقادانه از دیكتاتوری پرولتاریا موجود نباشد، چگونه می توان تغییر واقعی جامعه را نوید داد و راه حل واقعی برای حل مشكلات جلوی روی مردم قرار داد و آنان را برای مبارزه در راه رهایی كامل برانگیخت.»
اگر كسی بطور جدی می خواهد ریشه اصلی بحران جنبش كمونیستی ایران را جستجو كند باید نگاه بر واقعیت فوق افكند و در درجه اول برای آن چاره ای جوید. فقط كافی نیست كه در مورد علائم بحران و بیماری ابراز نظر كرد. مسئله اصلی تشخیص صحیح بیماری است. هیچ پزشکی نمی تواند خود را با علائم یک بیماری سرگرم کند و مدعی نجات بیمار شود.
به سطح دیگری از ضرورت پیشرفتهای تئوریك بپردازیم. هر كسی كه ذره ای تماس با واقعیات عینی مبارزه طبقاتی در ایران داشته، نمی تواند بر این ضرورت چشم پوشد. فقط كافیست از واقعیات یكساله اخیر آغاز كنیم و بر موضوعی بسیار مشخص انگشت گذاریم: شركت بی سابقه زنان در خیزش توده ای. در سطوح مختلفی می توان از دلایل این پدیده نوظهور تحلیل به عمل آورد. از مقابله زنان با یك حكومت مذهبی، تا زنانه شدن نیروی كار، تا نقش و اهمیت مسئله زنان در انقلاب آتی ایران تا ربط دلایل انفجاری این نیروی اجتماعی به تضاد اساسی عصر سرمایه داری و جایگاه فرودستی زنان در تولید و بازتولید نظام طبقاتی سرمایه داری. جنبش كمونیستی در همه این زمینه ها نیازمند تز، سیاست و تئوری های مشخص است تا هر چه صحیحتر، كاملتر و همه جانبه تر این واقعیات عینی را بیان كند. این امر پیش شرط سازماندهی انقلابی زنان در شرایط كنونی در خدمت به انقلاب است. اما ما با واقعیتی تلخ روبرو هستیم: اكثریت قریب به اتفاق جنبش چپ اسیر درك های سنتی و عقب مانده اند. بینش، عملكرد و رفتارهای آنان بشدت مردسالارانه است. بدون نوسازی تفكر و رفتارهای جنبش كمونیستی نسبت به مسئله زنان، هیچ پیشرفتی برای این جنبش میسر نیست. این نوسازی شامل دو وجه است. یك وجه، تحلیل از تغییراتی است كه در ساختارهای اقتصادی اجتماعی ایران (و جهان) صورت گرفته و موجب شده كه زنان به عنوان یك نیروی اجتماعی انفجاری به جلوی صحنه رانده شوند. وجه دیگر شامل نقد درك و عملكرد جنبش كمونیستی و جمعبندی از دستاوردهای مثبت و منفی آن در این زمینه (بویژه در دوران ساختمان سوسیالیسم در چین و شوروی) است. این امر بدون جذب دانشی كه توسط فمینیستها در زمینه تاریخ ستم بر زن و دلایل شكل گیری آن، طی چند دهه اخیر تولید شده و یا بدون توجه به انتقاداتی كه آنان به جوامع سوسیالیستی در این زمینه مطرح كردند، ممكن نیست. آیا می توان بدون پاسخ دادن به چنین ضرورتی، زنان انقلابی حاضر در صحنه را جذب آرمان كمونیسم کرد و فراتر از آن،‌ تبدیل به رهبران جنبش کمونیستی و ستون فقرات آن شوند.
آیا بی توجهی امثال شباهنگ راد به مباحث و متدی كه حزب ما طی چند ساله اخیر در زمینه نوسازی جنبش كمونیستی در ارتباط با مسئله زنان مطرح كرده، خود نشانه ای از اسارت در چارچوبه های تئوریك سیاسی قبلی نیست؟ چارچوبه هایی كه دیگر پاسخگو نیستند و باید از آنها گسست جدی صورت گیرد.
نگاهی به واقعیت دیگر اندازیم، به انجام وظیفه مركزی انقلاب یعنی برپایی جنگ انقلابی برای كسب قدرت سیاسی و سئوالات نوینی كه در این زمینه با آن روبرو هستیم. تنها كمونیست هایی كه پراتیك برای آنها مسئله ای جدیست با این قبیل موضوعات درگیرند.
برای كسانی كه به انقلاب قهر آمیز اعتقاد دارند تئوری جنگ طولانی مائوتسه دون از اهمیت حیاتی برخوردار است. این تئوری در بسیاری از جوانب اساسی كماكان كاربرد دارد. اما جامعه ایران – بویژه در چند دهه اخیر – دچار تغییرات اقتصادی اجتماعی گسترده ای شد. تغییرات كیفی در مناسبات اقتصادی شهر و روستا، توسعه سرمایه داری و تركیب طبقاتی جامعه صورت گرفته است. تركیب جمعیتی شهر روستا عوض شده است. از حدت مسئله زمین كاسته شده است. شاهد برخی جابجایی در تضادهای اجتماعی شده ایم. (كه یك نمونه آن حاد شدن مسئله زنان است) تغییرات مهمی در نحوه كنترل اداری – نظامی مناطق روستایی دور از مركز صورت گرفته است. وجود كلان شهرها كه توسط شهركهای كارگری – زحمتكشی محاصره شده اند بر پیچیدگی های راه انقلاب افزوده اند. از یكسو از لحاظ نظامی امكان برپایی مناطق سرخ پایگاهی برای مدت زمان طولانی در مناطق دور از مركز تضعیف گشته از سوی دیگر نقطه ضعفهای دیگری در سیستم ظهور یافته است. برای مثال در اوایل خیزش اخیر شاهد بوده ایم كه چگونه كنترل برخی محلات و شهرك های كارگری اطراف تهران و كرج از دست دشمن خارج شد. همه این عوامل نه تنها تاثیر بلاواسطه ای بر مرحله و استراتژی انقلاب، چگونگی انجام وظایف دمكراتیك واتحادهای طبقاتی مورد نیاز گذاشته بلكه فرصتهای متفاوت از گذشته را برای شروع مبارزه مسلحانه توده ای در اختیار كمونیست ها قرار داده است. كه نیازمند تحلیل عمیق و همه جانبه است. الگوی کلی منبعث از انقلاب چین - به عنوان نقطه رجوع كمونیست ها برای سازماندهی انقلاب - در بسیاری از كشورهای تحت سلطه دیگر كاربرد ندارد. همانگونه كه الگوی انقلاب اكتبر روسیه برای انقلاب در كشورهای امپریالیستی امروز كاربرد ندارد. (6)
كمونیست ها برای تدارك و شروع مبارزه مسلحانه و گسترش جنك در كشوری چون ایران نیاز به دكترین نظامی اولیه ای دارند كه متفاوت از مدل های گذشته است. دكترینی كه بر پایه بررسی و درسگیری از تجارب مختلف نظامی در ایران و همچنین دیگر تجارب نظامی در جهان امروز است. مشكلات نظامی كه جنگ خلق پرو در گسترش جنك به پایتخت آن كشور یا جنگ خلق نپال در فتح پایتخت با آن روبرو شدند و درس گیری از جنگهای جاری در افغانستان و عراق و ... همگی مواد و مصالحی برای تدوین این دكترین اولیه هستند. سنتز نوین در عین حال به معنای در دست گرفتن حل این قبیل مشكلات و ارائه چارچوبه های تئوریک نوین است.
بی جهت نیست كه در بیانیه «كمونیسم بر سر دوراهی....» تاكید شده :« اگر بخواهیم پراتیك های انقلابی تر از گذشته سازمان دهیم در این زمینه ها نیز به تئوری های پیشرفته تری نیازمندیم. نزدیك به نه دهه از مرگ لنین و بیش از سه دهه از مرگ مائو تسه دون می گذرد. طی این مدت تغییرات عظیمی در جهان – هم در كشورهای امپریالیستی هم در كشورهای تحت سلطه – صورت گرفته است. بدون احاطه تئوریك بر این تغییرات و جذب پیشرفته ترین دانش هایی كه بشر در زمینه های مختلف تولید كرده، امكان نوسازی و تكامل تئوری های مان نیست. این نیز یك وجه مهم از ضرورت عینی پیشاروی برای تغییر جهان است.»
منتقد بیانیه «کمونیسم بر سر دو راهی...» مدام بر «فرار از مبارزه عملی»، «سیاستهای پاسیفیستی»، «منافع حقیر و خودخواهی های خرده بورژوایی»، «عدم التزام عملی به آرمان رهاییبخش»، «عدم قبول خطر در برابر سركوبگران تا به دندان مسلح» انگشت می گذارد. می توان با برخی از این ویژگی ها در مورد برخی ها موافق یا مخالف بود. اما این موافقت یا مخالفت گرهی از مشكلات پیشاروی كمونیستها نخواهد گشود. پافشاری بر چنین متدی كم بهایی به مسائل خطی كلان است. همواره روشنی و وضوح خط ایدئولوژیك سیاسی و باور علمی بدانهاست كه انقلابیون را به عمل واداشته تا خطرها را به هیچ گرفته و منافع محدود را قربانی منافع عظیم كنند. پرسش این است كه امروزه چرا ما در جنبش كمونیستی در سطح محدودی با چنین روحیاتی روبرو هستیم. دایره بسته «عمل نمی كنیم چون خطر نمی كنیم- خطر نمی كنیم چون عمل نمی كنیم» چیزی جز سردرگمی و گیجی ببار نخواهد آورد. تا زمانی كه آرزوهای بزرگ در سر پرورانده نشود، یا به قول مارکس «تا زمانی كه روابط درونی كشف نشود و كلیت اعتقاد تئوریك به نظم كهنه فرو نپاشد» (نقل به معنی) ترس فرو نخواهد ریخت. این است راز جسارت كمونیستهایی كه آگاهانه دست به عمل انقلابی زده اند.
چان چون چیائو یكی از رهبران انقلاب فرهنگی چین كه درزندان درگذشت زمانی گفت : «تئوری عامل دینامیك در ایدئولوژی است.» ایدئولوژی به معنای جانبداری طبقاتی، احساسات طبقاتی، انگیزه ها و ارزشها و اخلاقیاتی كه طرفدارش هستیم فقط با تكیه به تئوری علمی است كه می تواند تیزتر، براتر و انقلابی تر شود. برای مثال هر اندازه درك ما به لحاظ علمی از مسئله ستم بر زنان عمیقتر و همه جانبه تر شود، شجاعت ما در مخالفت با این ستم افزایش خواهد یافت و اخلاقیات ما انقلابی تر. هر اندازه یك كارگر به درك علمی از استثمار نایل آید، نفرتش از نظام سرمایه داری و عزمش برای ادامه مبارزه تا رهایی كامل بیشتر خواهد شد. هر اندازه درك تئوریك مان از كاركردهای سركوبگرانه دشمن و آگاهی از نقاط قوت و ضعفش افزایش یابد بر دلیری مان افزوده خواهد شد.
همواره داشتن درك علمی از آرزوهای بزرگ است كه محرك حركتها و شجاعتهای بزرگ می شود. امروزه ناروشنی بر سر كمونیسم – كه به صورت عدم جمعبندی نقادانه و علمی از دو تجربه بزرگ – خود را جلوه گر می سازد مانع بروز شجاعت لازمه در میان كمونیستها و پیشروی جنبش كمونیستی است.

كمی در مورد نقش و جایگاه تئوری و ارتباط آن با پراتیك!

اصرار منتقد بیانیه مبنی بر اینكه «نقد [فعالیت تئوریك] بدون شركت عملی در مبارزه طبقاتی، به نقدی بی روح و مرده تبدیل خواهد شد» (متن داخل كروشه از ماست) و تنها «نقدی معتبر است كه بر بستر مبارزه عملی صورت گیرد»، ناروشن و نادرست است. شركت عملی در مبارزه طبقاتی یعنی چه؟ هر پراتیکی با تئوری خود عجین است و این دو لاینفک اند. ما همواره بر مبنای یک سیاست عمل می کنیم – چه به آن آگاه باشیم یا نباشیم. مگر مبارزه تئوریك جز مهمی از مبارزه طبقاتی – یا عمل طبقاتی – نیست؟ مگر این جنبه از مبارزه طبقاتی در تداخل با دیگر جنبه های آن نیست؟ آیا بدون مبارزه تئوریك می توان، پراتیك انقلابی سازمان داد؟ آیا بدون اینكه تئوری گامی جلوتر از پراتیك باشد، می توان صحبت از عمل آگاهانه كرد؟ آیا می توان درگیر پراتیك انقلابی جدی بود و مدام نیاز به تئوری در سطح بالاتر را حس نكرد؟ آیا می توان درگیر عمل بود و از تفکر علمی انتقادی برخوردار بود و نیاز به نقد مدام را در نیافت؟ چرا هر بار که صحبت از نقد تئوریك می شود، باید شرط و شروط گذاشت؟
از زمانی كه ماركس بر وحدت تنگاتنگ تئوری و عمل تاكید كرد و بر تفاوت حاصل كار بدترین معمار با بهترین حاصل کار زنبور عسل – یعنی انجام كار بر مبنای نقشه قبلی – انگشت گذاشت و نقش و جایگاه انسان را به عنوان موجودی كه زندگیش و عملش مدام با آگاهی سر و كار دارد را روشن كرد. بشر به درك صحیح و دیالكتیكی از ارتباط تنگاتنگ میان تئوری و پراتیك دست یافت. فعالیت تئوریك (یا كار فكری) خود بخشی از پروسه كار است و نه تنها به عنوان كار باید برسمیت شناخته شود، بلكه نقش تعیین كننده ای در سمت وسوی فعالیت پراتیك و نتایج آن دارد. به همین دلیل است كه رهبران کمونیسم تاكید كردند كه تئوری راهنمای عمل است و بدون تئوری انقلابی، انقلاب ممكن نیست.
البته تکامل مارپیچ تئوری – پراتیك – تئوری، ساده و تك خطی صورت نمی گیرد. رابطه ای یك به یك و ساده میان این دو وجه از فعالیت بشر موجود نیست. نه تنها این رابطه بسیار پیچیده است بلکه در بسیاری مواقع اگر آن ها را در چارچوب فاصله زمانی نسبتا كوتاه در نظر گیریم، می بینیم که جدا از هم تكامل می یابند. یعنی ما در عین وحدت، شاهد جدایی بین تدوین تئوری ها و سازماندهی پراتیك ها خواهیم بود. در نتیجه تاكید بر «نقد بر بستر عملی و شركت در مبارزه طبقاتی» نه فقط می تواند نشانه درک محدود از زابطه پراتیک و تئوری باشد بلکه می تواند نقش بسیار محدود كننده ای در تكامل تئوری ها ایفا كند. این عبارت بیشتر این معنا را دارد كه ما مجازیم همان كارهایی كه صرفا در حال انجام شان هستیم را نقد كنیم. ظاهرا تاكید دوباره بر پراتیك است. اما هم بیان درک تجربه گرایانه از «پراتیک» است و هم نشانه كم بهایی به عمل اگاهانه و داشتن تئوری انقلابی برای عمل انقلابی است.
درک عمیقتر از ارتباط میان تئوری و پراتیك و نقد دیدگاههای غالب بر جنبش کمونیستی در این زمینه خود یکی از مسائل مهم سنتز نوین است. درکهای غلط و وارونه از این رابطه و برخی یکجانبه نگری ها در میان کمونیست ها موجب عقب ماندگی شدید جنبش کمونیستی در زمینه تئوری شده است. واقعیت این است که تجربه گرایی در این زمینه بیداد می كند.
این تجربه گرایی سالها تحت عنوان «وظیفه كمونیستها بكاربست ماركسیسم است» فرموله شد. این تفكر – كه عمدتا توسط استالین فرموله شد - نقش كمونیست ها را به نقش یك مهندس كاهش داد. بی شك اصلی ترین وظیفه كمونیست ها مهندسی انقلاب است، اما بدون دانشمند، مهندسی در كار نخواهد بود. كمونیست ها در درجه اول باید اندیشمندان انقلاب باشند تا مهندسین آن. فقدان چنین تفكری موجب شده كه كمونیست ها رفتار علمی در پیش نگیرند و اهمیتی به تكامل تئوری ندهند، یا فكر كنند با پایبندی به برخی ترمها و فرمولبندی های انقلابی به همه حقایق دست یافته اند و دیگر لزومی نیست كه برای كشف حقایق جدیدتر تلاش کنند تا درستی حقایق قبلی كشف شده را محک بزنند و آن ها را كامل تر، دقیق تر و بسط یافته تر بیان كنند. چنین برخوردی نهایتا علم كمونیسم – و کلا تفکر انتقادی علمی – را به كلكسیونی از فرمولها و راه حل های دم دست كاهش داده و این علم را به راه حل مهندسی بدل كرده است. گویی كمونیست ها برای حل هر مشكلی جواب حاضر آماده و از پیش تعیین شده ای دارند و فقط كافیست آنرا به عمل گذارند.
برای روشنتر شدن بیشتر بحث بگذارید یكی دگر از اشكال تجربه گرایی را به مصاف طلبیم. تجربه گرایی كه تحت عنوان «ماركسیسم محصول مبارزه طبقاتی است» بیان می شود. پروسه واقعی خلق ماركسیسم خلاف عبارت رایج فوق است. ماركس و انگلس جهانبینی خود را عمدتا از طریق پراتیك خاصی كه در آن درگیر بودند و یا فعالیتهای شان در یك كشور خاص تكامل ندادند. ماركسیسم از بكار بست كنكرت و محك زنی در یك كشور خاص بدست نیامده است. لنین در مقاله معروف خود بنام سه منبع و سه جز ماركسیسم می گوید كه ماركسیسم سنتزی از سوسیالیسم فرانسوی، اقتصاد سیاسی انگلیسی و فلسفه آلمانی است. در همان مقاله لنین می گوید ماركسیسم هرگز جدا از تكامل جامعه بشری بطور كل ظهور نیافته است. ماركس و انگلس در همان دوره ای كه بسر می بردند تئوری شان را بر پایه انباشت تجارب گوناگون بشر تكامل دادند. ماركس و انگلس نه تنها به عرصه های مبارزه طبقاتی منجمله تبارزات ایدئولوژیك آن پرداختند بلكه همچنین از پیشرفتهای علوم و تكنیكهای فنی در قرن نوزدهم تجزیه و تحلیل كردند. بطور خاص توجه زیادی به جمعبندی از پیشرفتهای علمی زمان خود مانند تئوری تكامل داروین كردند و آن پیشرفت ها را در تفكر خود ادغام كردند.
البته برخی از پیشرفت های ماركسیسم مستقیما از درون مبارزه طبقاتی بیرون آمد مانند تز دیكتاتوری پرولتاریا و لزوم در هم شكستن دستگاه دولتی موجود كه پس از جمعبندی ماركس از تجربه كمون پاریس در ذهن او شكل گرفت. باید خاطر نشان كنیم كه ماركس حتی انقلابی ترین پراتیك قرن نوزده یعنی كمون پاریس را رهبری نكرد. در واقع پیروان وی اقلیت كوچكی از فعالین كمون را تشكیل می دادند. بنابراین واقعا نمیتوان گفت كه در كمون پاریس ماركسیسم بكار بسته شد. این خود نمونه ای است از اینكه جهش در تئوری ها را نمی توان به پراتیک های فوری و جغرافیائی محدود ربط داد. بدون شك كمون پاریس تجربه غنی ای را در اختیار ماركس و انگلس قرار داد كه سنتز كنند. در عین حال شماری از تزهای ماركسیستی را كه آنها به مدت چند دهه تبلیغ میكردند– مانند ضرورت انقلاب پرولتری - در پراتیك كمون ثابت شد. این مثال خود نشان دهنده آن است كه رابطه میان پیشرفت در تئوری و محك خوردن آن و پیشرفت بیشتر در جریان پراتیك، بسیار پیچیده تر از درك های ساده انگارانه و عامیانه رایج در میان اغلب کمونیست هاست.
تبیین درست از رابطه میان تئوری و پراتیک منوط به درک گسترده تاریخی – جهانی از هر دو است. محدود کردن پراتیک به فعالیت های انقلابی در این یا آن کشور، یا این یا آن مرحله از عمل انقلابی، به درک محدود از تئوری پا می دهد. چرا که نه می توان مبارزه طبقاتی را به آنچه که کمونیست ها در یك كشور خاص بطور مستقیم رهبری می كنند تقلیل داد و و نه مطالعه و جمعبندی از تاریخ بشر را (در تمامی ابعاد آن) به تجربه مبارزه طبقاتی در یک کشور محدود کرد.
به علاوه، وابسته کردن تکامل تئوری به «نقد بر بستر مبارزه عملی» شکل دیگری از فرموله کردن این امر است که تئوری نمی تواند از پراتیک پیشی گیرد. این درک هم خلاف كارهای ماركس است. واقعیت این است که تئوری های ماركس بر پراتیك پیشی گرفت. او قبل از اینكه انقلابی صورت گیرد، تئوری های اساسی مربوط به انقلاب كمونیستی را تدوین كرد. بدون چنین پیشی گرفتن هایی حتی تصور انقلاب ممکن نیست. اینکه تئوری های انقلابی او بر پراتیک پیشی گرفتند به هیچ وجه از ماتریالیسم تئوری های او کم نمی کند. زیرا این تئوری ها از واقعیات مادی و بررسی موشکافانه آنها بیرون آمدند.
سرانجام اینکه، نقش تئوری انقلابی در سازمان دادن پراتیک انقلابی تعیین کننده است. نقش محرک تئوری انقلابی را در سازمان دادن حرکت های بزرگ تاریخی، در گردآوری و سازماندهی قوا، بهیچ وجه نباید نادیده گرفته شود. همواره گسست از ایده های غلط یا گسست از ایده ها و مدل هایی كه دیگر با واقعیات نمی خوانند نقش مهمی در پیشرفت های عملی داشته اند. بدون چنین گسست هایی شاهد جهش در پراتیك نخواهیم بود. تمامی راهگشایی های تاریخی با چنین گسست هایی رقم خورده است. برای مثال در سطح بین المللی بدون گسست مائو از متد و تفكر استالین و كمینترن در درک از سوسیالیسم، تئوری ها تکامل نمی یافتند و جنبش نوین کمونیستی متولد نمی شد.

آیا سنتز نوین "تیله" است؟

اصرار منتقد بیانیه «کمونیسم بر سر دو راهی....» بر كافی بودن درك و دانش كنونی جنبش كمونیستی برای وظایف انقلابی و پافشاری بر رابطه یك جانبه میان تئوری و پراتیك نمی گذارد كه وی اهمیت سنتز نوین در مورد تجارب تاریخی و دیكتاتوری پرولتاریا را درك كند. «تیله» دانستن موضوع «سنتز نوین»، نشانه برخورد غیر مسئولانه شباهنگ راد است. چگونه کسی می تواند در مورد نظریه ای كه مورد مطالعه قرار نداده چنین حكمی صادر كند. (7) چگونه می توان بدون برخورد به محتوی یك نظریه چنین ادعایی کرد. امر انقلاب با تعصب به پیش نرفته و نخواهد رفت. كسی نمی تواند بطور جدی خواهان انقلاب باشد و به مباحث نظری كه امروزه میان متفكرین انقلابی دنیا – در مورد مفاهیم و جمعبندی های نوین از تجربه تا کنونی جنبش کمونیستی، ساختمان سوسیالیسم و بالاخره کمونیسم به مثابه بدیل جهان کنونی- جریان دارد بی تفاوت باشد. اینکه باب اواكیان كیست یا با تكیه بر كدام گرایش فكری درون جنبش کمونیستی در مورد مهمترین مسائل مربوط به علم كمونیسم ابراز نظر می كند، موضوعی ثانویه است. آیا بدون درگیر شدن با افكار چنین متفكرانی می توان در جهان امروز مدعی كمونیسم بود و كمونیست باقی ماند و مهمتر از آن در مبارزات جاری مردم را جلب کمونیسم بعنوان یگانه راه حل برای رهایی از تمامی دهشت های نظام سرمایه داری کرد؟
مشكل شباهنگ راد در این است كه اهمیتی برای پراتیك 160 ساله گذشته قایل نیست و از همین رو ضرورت سنتز نوین را در نمی یابد. آن پراتیك تاریخی – جهانی مواد و مصالح زیادی برای تكامل تئوری های كمونیستی ایجاد كرده اند. آن پراتیك ها همچون ماده خامی هستند كه منتظر به سخن در آمدن توسط انسان هستند. یا آگاهانه توسط ما به سخن در می آیند و تبدیل به تئوری می شوند یا اینكه به خاك سپرده می شوند. امری كه در تاریخ بی سابقه نبود. برای مثال تمدن مصر قدیم در عمل تجارب پیشرفته ای در برخی رشته های علوم (پزشكی، ریاضیات و نجوم) كسب كرده بود اما به دلایلی چند قادر نشد آن تجارب را تجرید كند و به تئوری بدل سازد. در نتیجه چیزی از آن تجارب باقی نماند. تا بعدها یونانی ها كه توان تجرید كردن را بدست آوردند آنها را به عنوان علم اولیه تئوریزه كردند.
ضرورت سنتز نوین برخاسته از چنین اضطرار تاریخی است؛ اضطرار پژمردگی یا شكوفایی. این وضعیت برخاسته از موقعیت عینی مشخص – یعنی پایان دور اول انقلاب های پرولتری – است. همه متفكران جدی كه به كمونیسم تعلق دارند و همه كسانی كه كمونیسم مسئله شان است در حال دست و پنجه نرم كردن با این قبیل مسایل اند. درست است که ما با سنتزهای مختلف روبرو هستیم (مانند روایتهای كلان تونی نگری، آلن بادیو و اسلاوی ژیژك) و نمی توان بر مبنای ادعاهای هر یك در مورد خود به قضاوت نشست. باید در درجه اول با تفكر مدعیان درگیرشد و فهمید و دید كه كدامیك به درستی واقعیات عینی را منعكس می كند. آیا معیار و محكی برای درستی و نادرستی در ارتباط یا سنتزهای مختلف در دست داریم؟ آری! پراتیك 160 ساله معیار و سنجش مهمی برای تشخیص سنتزهای درست از نادرست است. فرق باب اواكیان با دیگران در این است كه تلاش دارد با رویكرد علمی و متد ماتریالیستی دیالكتیكی این پراتیك را به سخن در آورد. از یكسو جنبه عمده بررسی ها و كارهایش در تداوم و دفاع از دستاوردهای انقلابی گذشته – به معنای ادامه رویکرد و متد اساسی که مارکس جلو نهاده و لنین و مائو آنرا تکامل داده اند- است از سوی دیگر گسست از جنبه های نادرست آن تجارب. او تجارب قبلی را سره و ناسره كرده و با نقد درك هایی كه به اشتباهات مهم پا داده، سعی می كند درك عمیقتر و پیشرفته تری از علم كمونیسم ارائه دهد كه بهتر و همه جانبه تر واقعیات عینی جهان را منعكس كند. او حقایق قبلی را در چارچوبه ای ارائه داده كه نسبت گسست و تداومش با گذشته كاملا روشن است. از همین رو بدان سنتز نوین می گویند. او در جمعبندی از تجارب دیكتاتوری پرولتاریا قادر شده چارچوبه تئوریكی ارائه دهد كه می تواند راهنمایی برای جمعبندی ها و كشف بیشتر حقایق گردد.
خود وی كارش را به داربستی تشبیه كرده كه به ساختن بنای جدید یاری می رساند. ساختن چنین بنایی امر همه كمونیست های جهان است و همه باید كمك كنند كه این بنای جدید ساخته شود. داربستی كه او جلو گذاشته به معنای آن نیست که به هر پرسشی پاسخ داده است. اما متد و چارچوبه ای جلو نهاده كه می تواند و باید تکامل یابد. "تیله" دانستن سنتز نوین یعنی فرار از مبارزه تئوریك و فرار از رویارویی با واقعیت مشخصی كه ظهور یافته است. نادیده انگاشتن ضرورت ها موجب خلع سلاح كمونیست ها در مقابل بورژوازی می شود. آن هم در دوره ای كه پایه های عینی و ذهنی برای پاسخگویی به ضرورتها فراهم شده، دوری جستن از این وظیفه به معنای در دست نگرفتن سلاح كارآتر و براتر است.

آیا پیشاهنگ كمونیست یكبار متولد خواهد شد؟

یك ایراد دیگر منتقد بیانیه «کمونیسم بر سر دو راهی...» بر حزب ما این است كه : «این حزب از یک‏طرف تاکیدش بر آن است‏ که آن تئوری پاسخ‏گو نیست و جنبش ایران نیازمند "قالب ریزی جدید"ی‏ست و از طرف دیگر همچنان دارد نام حزب "پرولتری" را یدک می‏کشد. نمی‏توان خود را به عنوان حزب "پرولتری" قلمداد نمود و هم ندانم‏کار و کج فهم، نسبت به پایه‏ای‏ترین اصول کمونیستی بود.»
بهتر است تا زمانی كه منتقد بیانیه درك خود را از كمونیسم و اصول كمونیسم جلو ننهاده، از نقد الفاظ بی مایه ای مانند «ندانم كار و كج فهم» درگذریم! وبه نكته اصلی بپردازیم.
چگونه می توان هم ادعای حزبیت پرولتری کرد هم بر "قالب بندی جدید" تئوریهای تاکید کرد؟ آیا وجود چنین تضادی نشانه ندانم کاری و نفی حزبیت نیست؟ خیر! تولد حزب یک بار برای همیشه نیست. این از خدمات مائو بود که قداستی که کمونیست ها برای حزب قائل بودند را مورد نقد قرار داد و ثابت کرد که این نهاد هم مانند هر پدیده دیگری در جهان هستی تقسیم به دو می شود. خصلت پرولتری حزب كمونیست امری جاودانه نیست. بطور عینی حزب پرولتری بارها با مبارزه برای حفظ خصلت خود روبرو خواهد شد. مائو بر خلاف استالین نشان داد که حفظ این خصلت تنها در گرو پیشبرد مبارزه دو خط آگاهانه – خط درست با خط نادرست – است نه اخراج، تصفیه و پاکسازی. این كشف مائو مبنی بر اینكه حزب مقوله ای یکدست نیست، حقیقتی رهایی بخش برای كمونیستها در زمینه نگاه درست به حیات و تکامل حزب بود.
برای کسانی که این خدمت تئوریک بزرگ مائو را برسمیت نمی شناسند قبول اینکه حزب در طول حیات خود می تواند و باید بارها از نو متولد شود، سخت است. حزب ابزاری است برای انقلاب و هدایت مبارزه طبقاتی؛ تا زمانی که حزب از خط و برنامه انقلاب کمونیستی پیروی كند، ماهیتش پرولتری است. هر زمان که از جاده انقلاب خارج شود، ماهیتش نیز دگرگون خواهد شد. برای حفظ این ماهیت است که باید خود را مجهز به سنتز نوینی از تئوری های کمونیستی کرد. مائو قوانین و پیچیدگی ها مربوط به این مسئله را هم قبل از کسب قدرت و هم بعد از کسب قدرت – بویژه زمانی که حزب در راس اقتصاد و سیاست کشور سوسیالیستی قرار دارد، بروشنی توضیح داد.
مسئله خط و برنامه انقلاب کمونیستی نیز امری ایستا و یكبار برای همیشه نیست، بلكه مدام در حال تکامل است. امری که به تکامل شناخت در سطوح مختلف - از سطح شناخت اعضا و رهبران حزب گرفته تا دیگر گردانهای بین المللی پرولتاریا تا سطح تكامل دانش بشر از تغییرات جهان مادی – وابسته است. موقعیت کنونی حزب ما نیز چنین است. این حزب اساسا بر پایه دستاوردهای دور اول انقلاب پرولتری ساخته شد و توانست در مجموع بر پایه درستی از دستاوردهای مرحله قبلی دفاع کند. این امر در خط و برنامه اش بوضوح منعکس است. امروزه در مقابل حزب ما این امکان و ضرورت بوجود آمده که به لحاظ خطی به سطح بالاتری جهش کند. این امری اتفافی نبوده، حاصل شرکت آگاهانه در مبارزه طبقاتی در جوانب گوناگون آن – از جمله مشخصا مبارزات تئوریک معین - بوده است. بطور مسلم پروسه تبدیل شدن از "باقیمانده گذشته" به "پیشاهنگ آینده" برای حزب ما نیز صادق است. پروسه ای که نرم و راحت جلو نخواهد رفت و با مبارزات مهم رقم خواهد خورد. این پروسه فقط مختص به تكامل حزب ما نیست. بلکه در گرو نوسازی و تكامل کل جنبش کمونیستی است. حزب ما عزم كرده كه تمام تلاش های خود را بکار برد و به نوسازی جنبش کمونیستی ایران خدمت کند. ایفای نقش پیشرو و حتی ادامه حیات حزب ما – به عنوان حزب انقلابی و کمونیستی - در گرو این امر است. تولد پدیده نو، به تلاش تک تک رهبران، اعضا و هواداران این حزب و همه کمونیست های ایران وابسته است. بدون شک ما در انتهای این پروسه به سطح بالاتری از دانش کمونیستی و کلکتیو کمونیستی روبرو خواهیم شد. مهم این نیست که نام کلکتیو چه باشد، مهم محتوای پیشرفته ای است که نمایندگی خواهد كرد.
از اینکه امروزه در جنبش کمونیستی ایران حزبی هست – هر چند کوچک – که بیماری را تشخیص داده و در جهت نجات بیمار تلاش می کند باید موجب رضایت خاطر هر كمونیستی باشد. متشکل بودن بخشی از کمونیستها در این حزب و تعهدشان به امر انقلاب و تلاش های منظم و با نقشه آنها شانس جنبش کمونیستی ایران را برای نوسازی افزایش می دهد. تبلیغ پراكندگی و «نفی تشكیلات با فرم كنونی» امری بسیار ضررمند و غیر مسئولانه است.
رفیق شباهنگ راد! شما نمی توانید به نیروهای سیاسی چپ فراخوان دهید كه اول خود را منحل كنند بعد دور هم جمع شوند و مشاوره كنند تا هدف روشن شود. این منطق وارونه است، این دمیدن شیپور از دهانه گشاد است. راه شما برای تغییر شرایط كنونی و پیروز شدن چیست؟ اولیه ترین اصل هر فعالیت سیاسی یا جنبشی روشن كردن اهداف كوتاه مدت و درازمدت و افق مبارزه است. هدف ما نوسازی جنبش كمونیستی با مختصات و روشهایی است كه برشمردیم. هدف شما چیست؟ اگر در زمینه اهداف و مختصات این نوسازی سخنی دارید ما مشتاق شنیدن آن هستیم.
ما می دانیم كه پروژه ای كه پیشاروی خود و جنبش كمونیستی ایران قرار داده ایم امری خطیر و سترگ است. می دانیم كه لزوما همه علاقمندان به كمونیسم شانه به زیر بار چنین مسئولت خطیری نخواهند داد. می دانیم كه بسیاری ناقد ما باقی خواهند ماند و حتی فعالیت های ما را نفی خواهند کرد. به قول یکی از رفقای نسل جدید: «تا کسی می خواهد کاری انجام دهد، همه به وقت تلف کردن متهمش می کنند.» (8) انتظار ما از چنین ناقدینی این است كه از چنین روشهایی دوری جویند و تلاش كنند با انگشت نهادن بر مسایل اساسی به جوشش فكری دامن زده و به ارتقا مباحث یاری رسانند و فضای سر زنده و رفیقانه ای برای پیشبرد مباحث فراهم آورند.

کلام آخر!

از نظر حزب ما، کمونیست ها در دوره و زمانه ای قرار دارند که حین شرکت گسترده در مبارزه طبقاتی باید نقش فعالی در زمینه مبارزات تئوریک ایفا کنند. در حزب ما عبارتی رایج است که وضعیت کنونی را بخوبی منعکس می کند. ما درعین دویدن (یعنی سازمان دادن پراتیک هاي انقلابی ) باید مدام حرف بزنیم. (تئوریهای مان را نوسازی کنیم) یا آنطور که رفقای حزب کمونیست انقلابی آمریکا می گویند: انقلاب فرهنگی در جریان راهپیمایی طولانی. این بیان جهت گیری مهم در برخورد به اوضاع کنونی جهان است. یعنی هم نیاز به نوسازی تئوریک است و هم پاسخگوئی فعالانه به وظایف انقلابی بر پایه درک های جدید. اتخاذ چنین جهت گیری برای جنبش کمونیستی ایران با توجه بپاخیزی توده ها در سال گذشته از اضطرار بیشتری برخوردار شده است. حزب ما با چنین جهت گیری است که به مجموعه وظایف تئوریکی و پراتیکی خود نگاه می کند.
اما متاسفانه هنوز اکثریت کمونیستها در نیافته اند که تئوری های تا کنونی برای انقلاب کردن کافی نیستند. سوختی که تا کنون جنبش کمونیستی با آن به حرکت خود ادامه می داد اگر که نگوئیم تمام شده ولی رو به اتمام است. اگر این واقعیت درک نشود، با وضعیتی به مراتب بدتر از امروز روبرو خواهیم شد. حتی اگر ما بزرگترین فداکاری های ممکن در صحنه عمل را سازمان دهیم - تا زمانی که تئوری کمونیستی پیشرفته تر از سابق در راس فعالیت های ما قرار نگیرد - حاصل این فداکاریها در خدمت بقدرت رساندن طبقه کارگر و تغییر واقعی جامعه و جهان قرار نخواهد گرفت.
بیش از سی سال تحرک کمونیستها عمدتا ناشی از گشتاور بجا مانده از موج اول انقلاب های پرولتری بود. دیگر انرژی ذخیره شده از موج قبل رو به پایان است. منبع انرژی جدیدی لازمست. یعنی نیاز به تئوریهای انقلابی تر، پیشرفته تر و صحیحتر داریم. تا بتوانیم انقلاب پرولتری را دوباره به صحنه جهان بازگردانیم. این است پیام اصلی بیانیه «کمونیسم بر سر دوراهی....»!

منابع و توضیحات:
1 – دو نوشته انتقادی از رفیق شباهنگ راد به نام های« تاملی کوتاه بر راه کارهای پیشنهادی حزب کمونیست ایران م – ل – م) پیرامون کمونیسم بر سر دوراهی: پژمردگی یا شکوفایی» و «نگاهی دیگر به کمونیسم بر سر دو راهی یژمردگی یا شکوفائی» در وبلاگ جمعی از فعالین کارگری در آدرسهای زیر قابل دسترس است.
http://j-f.blogfa.com/page/sh-mlm.aspx
http://j-f.blogfa.com/page/shaba-2.aspx
متن اصلی بیانیه «کمونیسم بر سر دوراهی ....» در حقیقت شماره 49 در سایت سربداران قابل دسترس است.
www.sarbedaran.org
2 – تمامی جمله ها و عبارت های داخل گیومه كه در این مقاله پر رنگ شده اند از دو نوشتار انتقادی رفیق شباهنگ راد است.
3 - در این زمینه رفیق شباهنگ راد می توانست به اسناد گوناگون حزب ما – مشخصا مباحث مربوط به نوسازی جنبش کمونیستی – رجوع کند. یا حداقل در انتظار می ماند تا دریابد که نقد و بازبینی برنامه حزب ما شامل چه نکاتی خواهد بود.
4 – رجوع شود به مقاله باب اواکیان به نام «درباره فهمیدن و تغییر جهان» منتشره در نشریه حقیقت شماره 29 شهریور 1385.
5 – به نقل از کتاب «مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتییک» اثر مسعود احمد زاده.
6 – رجوع شود به سند مهم «انقلاب و رهایی بشریت» اثر باب آواکیان – بخش «کار انقلایی معنا دار» و«در مورد راه و امکان انقلاب در آمریکا». این سند بزبان انگلیسی در سایت حزب كمونیست انقلابی آمریكا قابل دسترس است.
7 – برای آشنایی اولیه با مباحث حول سنتز نوین به مقاله «آلن بادیو و كمونیسم – سنتز نوین باب اواكیان» - ریموند لوتا و مقاله «تجسم دوباره انقلاب و كمونیسم» - لنی ولف رجوع كنید. هر دو مقاله در سایت سربداران قابل دسترس است.
8 - به نقل از یادداشت ارسالی یکی از رفقا در ارتباط با نقد شباهنگ راد.

هیچ نظری موجود نیست: